
تجربههاي ساخت انجمن خانوادگي
در حاليكه از يكشنبه تا امروز جمعه 21 فروردين 1394، به خاطر دنبال كردن اخبار و گزارشهاي مربوط به مذاكرات هستهاي فرصت نيافتم روزنوشت جديدي دست بگيرم، ديروز پنجشنبه هشتمين اجلاس كادر دبيران و چهل و نهمين نشست كادر وكيلان برگزار شد كه پر از نكات آموختني بودند و بايد تجربههاي جديد اين نشستها را تحليل و ثبت كنم. به علاوه، امروز نيز نخستين اجلاس تأسيسيِ انجمن فاميلي در دست تأسيس در منزل آقاي علي گلستاني در قرچك ورامين برگزار شد. اين نشست نيز پر از تجربههاي عالي بود و اين تجربهها نيز بايد براي استفاده كادرها در آينده تحليل و درسهاي آن ثبت شود. در طول هفته گذشته نيز رويدادهاي قابل ذكر زيادي رخ داده است و هفته آينده نيز فعاليت دفتر كادرها در سال جديد شروع خواهد شد: كارگاههاي دوستان، بانوان، دانشجويان، دبيران و وكيلان و دهها كار حاشيهاي ديگر. امشب از خير دنبال كردن اخبار گذشتم و سعي ميكنم رويدادهاي هفته گذشته را به صورت معكوس، يعني به قول سينماييها، به صورت فلاش بك يا پسرفت در گذشته روايت كنم و اميدوارم - دست كم - گزارش گفتگو با آقاي مهندس محمد عطارديان بنيانگذار و شخصيت كليدي كانون عالي انجمنهاي صنفي كارفرمايي ايران (كعاصكا) از قلم نيافتد.
چالش رويكردهاي هيأتي و سازماني
حتي ديشب كه تلفني با آقاي علي گلستاني در مورد سناريوي اداره جلسه امروز گفتگو ميكرديم، وي مدام به من هشدار ميداد كه مبادا در جلسه فردا روي ضرورت رعايت قواعد قانون پارلمان بيش از حد تأكيد كنم. او به خصوص نسبت به واكنش يكي از مدعوان خيلي نگران بود كه يك فعال اجتماعي بسيار مؤثر است و نفوذ بسيار زيادي در ميان اقوام، اهالي و مردم قرچك دارد، و بينانگذار و رئيس هيأتهاي مذهبي است و بسيار خوب است كه در انجمن ما حضور فعال داشته باشد، اما، اين آدم احتمالاً نسبت به هر نوع قاعدهاي مقاومت خواهد كرد و ترجيح ميدهد كه امور انجمن را به صورت هيأتي رتق و فتق كند. اتفاقاً همين آدم بود كه اواخر جلسه و هنگامي كه من داشتم به عنوان رئيس جلسه پيشنهاد مربوط به تشكيل كميتهي تدوين پيشنويس آئيننامه را به رأي ميگذاستم، حوصلهاش سر رفت و عّلّم مخالفت را عليه «اين جور اساسنامهبازي» بلند كرد و هشدار داد: خودتان ميدانيد. من پنج دقيقه ديگر بايد بروم و ميروم.
تفاوتهاي هيأت با انجمن
احتمالاً به خاطر گفتگوهاي تلفني ديشب با آقاي گلستاني بود كه در جريان تأملات در مورد خصوصيات هيأتها و تفاوت آنها با انجمنها به نكات جالبي رسيدم. سالهاست كه بسياري از متفكران علوم انساني معاصر ايراني در اين مورد اظهار نظر كردهاند كه روشهاي ادارهي سازمانها در ايران «هيأتي» است. البته، من بعد از آشنايي با رويه پارلماني در اداره انواع مجامع تصميمگيري بود كه به تفاوتهاي عظيم «هيأت» با «انجمن» پي بردم. اما اين شناخت يك شناختِ - به اصطلاح - درونْانجمني است و فقط كسي كه با رويه پارلماني آشنا باشد و بداند كه حتي اعضاي سازمانها و انجمنهاي ايراني تقريباً هيچ شناختي از قواعد پيچيدهي قانون پارلمان ندارند، آن وقت است كه ميتواند ژرفاي تفاوت هيأت با انجمن را درك كند. اگر بخواهم اين تفاوتها را فهرستوار مرور كنم بايد بگويم: رفتار اعضاي انجمنها براساس مجموعهي منسجم و پيچيدهاي از قواعد و رويهها تنظيم ميشود كه بر اساس حق مساوي هر فرد ساخته شدهاند و در عين حال حقوق كل اعضا، حقوق اكثريت، حقوق اقليت و حقوق عائبان را هم به شيوهاي متوازن حفظ ميكنند. در حاليكه در يك هيأت، معمولاً اين رئيس هيأت است كه به روشهاي مركب از تنبيه و تشويقهاي غيرقانوني و البته قابل تحمل و چه بسا كارآمد اما مبتني بر عوامل بسيار پيچده و متنوع، هيأت را مديريت و رهبري ميكند، به اين معنا كه تصميم ميگيرد و ديگران را واميدارد تا تصميمهايش را به اجرا بگذارند.
خصوصيت مهم ديگر هيأتها اين است كه براي انجام كارهاي جمعي سادهاي مناسب هستند كه تمام اعضاي درگير اين فعاليت جمعي درك مشتركي از رويههاي انجام آن دارند در نتيجه ميتوانند درستي تصميمهاي رئيس هيأت را تشخيص دهند و به دستورهاي او توجه كنند. در اين نوع از فعاليتهاي گروهيِ هيأتي رئيس هيأت در واقع نقش هماهنگ كننده را ايفا ميكند و تمام اعضاي گروه هيأتي نيز با رويههاي انجام آن كار خاص آشنا هستند. مثل گروه موقتي كه براي عزاداري شكل ميگيرد. اما اگر يك گروه بخواهد به صورت گروهي يك كار جديد و ناآشنا را انجام دهد، در نتيجه نياز داشته باشد كه رويههاي انجام آن كار را كشف و خلق و تصويب كند، در آن صورت روش هيأتي جواب نميدهد و احتمالاً شما با سازماني مواجه خواهيد شد كه يك بنيانگذار و رهبر قوي دارد اما به دليل آنكه بر مبناي قواعد قانون پارلمان ساخته نشده است، بعد از مرگ بنيانگذار معمولاً سازمان فرو ميريزد.
تفاوت ديگر بين يك انجمن و هيأت اين است كه افراد خاصي و براي انجام كارهاي خاصي ميتوانند مناسبات هيأتي را تحمل كنند. در حاليكه افراد با شخصيت و صاحب رأي و نظر مناسبات هيأتي را نميتوانند تحمل كنند در نتيجه وارد اين ساختارها نميشوند. به خاطر همين خصوصيات است كه حيات هيأتها موقتي است و نميتواند تداوم بيابد و اگر بخواهند از روشهاي مديريت هيأتي براي انجام يك مجموعه فعاليت دائمي و مستمر استفاده كنند، معمولاً گروه فروميپاشد.به همين دلايل بيشتر ساختارها در ايران گلنگي و موقت هستند و اگر با پول دولت ساخته شده بانشند، نيز، مرده به دنيا ميآيند و از همان ابتدا بوروكراتيك خواهند بود. به اين دليل كه كاركنان اين سازمانها نيز با قانون پارلمان آشنا نيستند تا بتوانند متناسب با تغييرات بيروني، آئيننامهها، مقررات و قواعد ناظر بر خودشان را روزآمد سازند. نمايندگاني هم كه به مجلس ميروند، با قانون پارلمان آشنا نيستد تا بتوانند سازمانهايي هوشمند طراحي كنند.
اينها برخي از تفاوتهاي هيأت و انجمن با رويكرد از درون است. اما اگر هيأت و انجمن را از بيرون نگاه كنيم، تفاوتهاي ديگري ملاحظه خواهيم كرد كه به روابط بين اشخاص حقوقي در سطح جامعه كل مربوط ميشود. در يك انجمن يا سازمان دائمي كه - بنا به تعريف - تمام اعضاي آن مكلفاند طبق آئيننامههاي مصوب خودشان رفتار كنند، همهي حقوق و تكاليف اعضا و مسؤلان انجمن مشخص شده است و همه در قبال حقوق خود تكاليفي هم دارند و بايد پاسخگو باشند. اما در يك هيأت چنين ساختارها و قواعد شفاف و مورد اجماع وجود ندارد و در نتيجه جامعه كل نيز نميتواند هيأتها را مورد بازخواست قرار دهد. هرچند از مدتها پيش از رئيس هيأتها ميخواهند تا نسبت به بعضي از مسائل مسؤليت بپذيرند و پاسخگو باشند، اما اگر اتفاقي رخ بدهد معلوم نيست بشود با دقت حقوقي حكمي صادر كرد جز اينكه جلوي فعاليت هيأت را گرفت.
به هر حال، با توجه به اين پسزمينههاي فكري كه من در خصوص فعاليتهاي هيأتي داشتم، در طول جلسه امروز به دنبال اين بودم كه ببينم شخصيتي كه آقاي گلستاني نسبت به واكنش او به قواعد قانون پارلمان نگران بود، كيست و اتفاقاً طوري اين قواعد را در جلسه امروز عرضه كنم كه به مذاق چنين آدمي خوش بيايد. به همين خاطر هر وقت مهمان ناشناسي وارد ميشد منتظر ميماندم كه آقاي گلستاني با اشارهاي به من حالي كند كه اين است آن شخصيت با نفوذ اما هيأتي!
جمع ياران ميرسند
وقتي زنگ در منزل آقاي علي گلستاني را زدم ساعت هشت و سي و سه دقيقه بود. بعد از احوالپرسي آقاي گلستاني به من گفت: همين نشانه تعهد شماست. نخستين فردي بودم كه رسيده بودم. قرار بود كه مدعوان بين ساعت هشت و سي دقيقه تا نُه برسند. اما نخستين كسي كه زنگ زد ساعت ده دقيقه به نُه بود: يك خانم جوان، با مانتو آبي رنگ روشن و روسري و يك عينك باريك. آقاي گلستاني او را معرفي كرد: فريبا طالعي دختر خواهرم. - كدام يك از خواهران؟ - خديجه. تعجب كردم. خديجه خواهر كوچك آقاي علي گلستاني بود و هنگامي كه آقاي گلستاني در سال 1345 ازداوج كرد و من براي نخستين بار او را در مراسم دامادياش ديدم، خواهرش خديجه يك دختر بچه كم و سن سال بود. حالا دختر خديجه، يعني همين فريبا خانم، ازدواج كرده و يك دختر و پسر هم دارد و من در تمام اين مدت طولاني هرگز او را نديده بودم. آقاي علي گلستاني چنان از اين دختر خواهرش تعريف كرد تا مطمئن شوم با يك فعال اجتماعي درست و حسابي مواجه هستم و هنگامي كه همين خانم جوان جرأت كرد تا به عنوان نخستين ناطق با نظرات رئيس هيأتهاي عزاداري قرچك مخالفت كنم دريافتم تعريفهاي آقاي علي گلستاني از اين خانم تعارف نبوده است و ميشود روي اين خانم به عنوان يك مربي پارلماني و يك كادر دموكراسي در قرچك حساب كرد. در طول جلسه به عنوان دبير كنار من نشسته بود و تمام قواعد قانون پارلمان را كه براي مخاطبان تشريح ميكردم با اشتياق تمام يادداشت ميكرد. كاملاً مشخص بود كه به رغم سن كم، در مجامع تصميمگيري زيادي شركت كرده و از بيقاعدگيهاي اين مجامع به ستوه آمده است. آقاي علي گلستاني خانم فريبا طالعي را هدايت كرد تا روي يكي از مبلهايي كه در قسمت شمالي سالن گذاشته شده بود مستقر شود. مبلهاي قهوهاي رنگ را كه قبلاً دور تا دور سالن چيده بودند، حالا طوري در گوشه سالن گذاشته بودند كه انگار مهمانان دور يك ميز كنفرانس نشسته باشند كه البته ميزي در كار نبود. من مبلها را شمردم. بدون احتساب سه مبلي كه در كنار ديوار ضلع جنوبي قرار داشت، پانزده مبل ديگر كنار هم يك مستطيل بزرگ را تشكيل داده بودند و به مرور تمام اين مبلها اشغال شد و به اين ترتيب نخستين اجلاس تأسيسي ما كه قرار بود حدود بيست مهمان داشته باشد با پانزده نفر برگزار شد.
مهمان بعدي هم يك خانم بسيار جوان بود كه براي نخستين بار او را ميديدم و ديدارش خاطرات تلخ و شيريني را در ذهنم زنده كرد: او دختر مردي به نام آقاي نجف گلستاني و برادر همسر آقاي علي گلستاني بود. سالها قبل با خبر شدم تراكتور بردار همسر آقاي گلستاني، يعني پدر همين دختر جوان، در حال شخم زدن زمين واژگون شده و هر دو پاي او را از زانو قطع كرده است. بعدها شنيدم كه پدر بيپاي همين دختر جوان به مواد مخدر هم معتاد شده است و زندگياش در منجلابي از بدبختيها فرو رفته است. بعدها، حدود هفت سال پيش پدر اين دختر جوان را در مراسم ختم يكي از برداران آقاي علي گلستاني ديدم: با پاهاي از زانو قطع شده روي يك صندلي كنار در ورودي مسجد جامع قرچك نشسته بود. من را كه ديد به گردنم آويزان شد و تا ميتوانست صورتم را بوسيد. همانجا كنار در ورودي مسجد و كنار صندلي او نشستم و تمام مدتي كه دم در مسجد بوديم با افتخار و غروري باور نكردني از تأثير انجمن معتادان گمنام بر خودش و بر ساير معتادان قرچك برايم صحبت كرد. بعدها درست عين اين حالت را در آقاي عباس تاجيك پسر عمو و شوهر خواهرم مشاده كردم و سوگند ميخورم در عمرم نديدهام كساني با اين همه غرور و هيجان از تغييرات بنيادين روش زندگي خودشان صحبت كنند. متأسفانه اين افراد در طول دوران طولاني اعتياد چنان ريهي خود را تخريب كردهاند كه بدنشان عموماً با مشكل كمبود اكسيژن مواجه ميشود و از آنجا كه كمبود اكسيژن آثار سيستمي بر عملكرد بدن دارد، در معرض خطرات جدي هستند و اين نگراني جدي است كه به رغم ترك اعتياد و رهايي از اين ورطه، زودتر از حد انتظار دار فاني را وداع كنند. چند سال پيش شنيدم كه آقاي نجف گلستاني، پدر بيپاي همين خانم جوان چشم بر جهان فرو بسته است. تمام اين خاطرات به محض آنكه آقاي گلستاني اين خانم جوان را معرفي كرد در ذهنم درك شدند اما كوشيدم ناراحتي خودم را پنهان كنم و مشغول احوالپرسي با شوهر اين خانم جوان شدم: جواني سيهچرده به نام آقاي رضا شيرازي كه در طول جلسه از نظرات رئيس هيأتهاي عزاداري حمايت كرد و، ناخواسته، جلسه را تا مرز اغتشاش هم كشاند و - نميدانم چرا - به جاي آنكه كنار همسرش بنشيند، روي آخرين مبل سمت چپ سالن نشست، در حاليكه همسرش كنار فريبا طالعي روي يكي از مبلهاي بالاي سالن نشست. تا همين جاي داستان نيز من مخاطبان اصلي خودم را انتخاب كرده بودم و نظر اين دو نفر در مورد قواعد قانون پارولمان و روش اداره جلسه بود كه براي من بيشترين اهميت را داشت: خانم فريبا طالعي كه به منزل دائياش آمده است و خانم مريم گلستاني كه به منزل عمهاش آمده است و حالا هر دو خانم جوان، بدون چادر، با مانتو و روسري، روي دو مبل كنار هم در بالاترين قسمت صحن قرار گرفتهاند. اين دو نفر در آخر جلسه در مورد روش ادارهي آن چه نظري خواهند داد؟
بانوي ديگري كه به جمع ما اضافه شد يكي از دختران آقاي علي گلستاني بود كه من كودكيهاي او را به خاطر ميآوردم. بعد از احوالپرسي و مرور خاطرات حدود چهل سال پيش، او هم كه حالا نوهدار شده است، كنار دو دختر جوان روي يكي از مبلهاي كنار ديوار سالن مستقر شد. به اين ترتيب، با همسر آقاي گلستاني در نخستين اجلاس انجمن در دست تأسيس ما چهار خانم حضور يافتند. مردان اين جلسه عبارت بودند از: آقاي علي گلستاني كه ميزبان بود، من، آقاي عباس تاجيك پسر عمو و شوهر خواهر من، دانش گلستاني پسر ميزبان كه عضو انجمن گمنامان قرچك هم بايد باشد، آقاي رضا شيرازي و شخص ديگري كه با خانواده آقاي گلستاني فاميلي سببي داشت به نام رضا گلستاني و سرانجام همان شخصيت اصلي اين ماجرا، يعني رئيس هيأتهاي عزاداري كه در بسياري از فعاليتهاي داوطلبانه اجتماعي در قرچك شركت دارد: آقاي حسين اسكندري، شوهر دختر يكي ديگر از خواهران آقاي علي گلستاني، مردي ميانسال، با هيكلي پر و قوي و با پيراهن مشكي كه نشان ميداد سوگوار مرگ يكي از اعضاي فاميل است. او روي مبل رو به روي من و آقاي عباس تاجيك نشست. آيا تمام مدعوان همينها بودند؟
واكنش مهمانان من
قرار بود من چهار نفر از اقوام را براي شركت در نخستين اجلاس تأسيسي انجمن فاميلي دعوت كنم. دو نفر از آنان همان ابتدا گفتند آنقدر سرشان شلوغ است كه قادر نيستند در چنين نشستهايي شركت كنند. اما دو نفر از آنان قول دادند كه شركت خواهند كرد: يكي از آنان، آقاي سيد جلال ميرآقايي، روحاني بسيار محترمي است كه به عنوان يك مقام پژوهشي در مركزي به نام «دارالتقريب اسلامي» كه رياستش بر عهدهي آيتالله تسخيري است خدمت ميكند و كتاب بسيار با ارزشي در مورد «بُهره» - يكي از فرقههاي اسماعيليه - نوشته است و از جمله براي گردآوري اطلاعات ميداني مورد نياز براي تحقيق در مورد «بهره» و ساير فرق شيعي، به بسياري از كشورهاي جهان نيز سفر كرده است.
ما يكديگر را پسر عمو صدا ميزنيم، اما در واقع پدران ما با هم پسر عمو بودهاند و ما نوههاي عمويي محسوب ميشويم. پدر او، آقاي سيد اصغر ميرآقايي يكي از افراد معدود پايبند به اصول است كه در عمرم ديدهام و اكنون در پيشواي ورامين زندگي ميكند. همسر اولش هنگام تولد نخستين پسرش، آقاي جلال ميرآقاي از دنيا رفت. هر وقت به پيشوا ميرفتم، جلال كه دو سه سالي از من كوچكتر بود، در ميان يك دو جين پسر عموي قد و نيمقدش ميپلكيد اما هم بازي من نبود. در همان اوايل جواني به حوزه علميه قم رفت و جوانترين آخوندي كه در تمام عمرم ديدم همين آقاي ميرآقايي بود كه قبل از روييدن ريش و سبيل بور بر صورت سفيدش، عمامه سياه كوچكي روي سرش ميگذاشت و با عباي سياه، انگار نقش يك «آخوند كوچلو» را در بازيهاي دوران نوجواني ما بازي ميكرد. حالا اين مرد به يكي از موقرترين چهرههايي كه ميشناسم تبديل شده است. به همين دليل از تنها كسي كه انتظار داشتم حتماً قبل از ساعت نُه در صحن حاضر شود او بود. اما يك ربع از ساعت نه گذشته بود و از او خبري نشد. نگران شدم و از صحن بيرون رفتم و به همراه او تلفن زدم: آهنگ پيشواز تلفن همراهش صداي مردي است كه با لهجهي عربي مصري يك عبارت عربي را قرائت ميكند. به آن آواي عربي گوش دادم تا اينكه صداي آقاي ميرآقايي را شنديم كه نشان ميداد تازه از خواب بيدار شده است. حدسم درست بود. گفت: عموجان الان از خواب بيدارم كردي! - اما عموجان، قرار بود ساعت نه صبح اينجا باشيد. با تعجب پرسيد: كجا؟ مكث كردم. به خاطرش آمد. با خاطري آزرده گفت: عموجان واقعاً عذر خواهي ميكنم. اصلاً فراموش كرده بودم. گفتم: اشكالي ندارد. و فكر كردم حتي اگر تصميم بگيرد همين حالا هم راه بيافتد، بعد از ختم جلسه خواهد رسيد. با او خداحافظي كردم و گوشي را گذاشتم.
دومين ميهماني كه قول داده بود در نخستين نشست انجمن فاميلي شركت كند يكي ديگر از شخصيتهاي مهم فاميل است: آقاي داود زوارهاي، يك قاضي كه به خاطر مشكلات جدي قلبي، مجبور شد زودتر از زمان بازنشستگي از قضاوت استعفا بدهد و حالا به عنوان وكيل خدمت ميكند. شماره تلفن همراه او را گرفتم. گوشي تلفن دست همسرش بود كه برايم توضيح داد: دست آقاي زواره بند است! گفتم: ولي قرار بود ساعت نه امروز در جلسهاي باشد. پرسيد: چه حلسهاي؟ فكر كردم چه پاسخي بدهم. گفتم: يك جلسه خانوادگي. حالا نوبت همسر آقاي زواره بود كه مكث كند. من او را از بلاتكليفي درآوردم و گفتم: لطفاً به ايشان سلام من را برسانيد و بگوئيد فلاني تلفن كرد و گوشي را گذاشتم. تأسف آور اين بود كه هيچ كدام از مهماناني هم كه آقاي عباس تاجيك براي شركت در اين جلسه دعوت كرده بود، نتوانستند در جلسه شركت كنند: آقاي حسن عربداودي كه كارگر كارخانه سيمان است، امروز جمعه نوبت كارياش بوده است. پسرش حميد تاجيك نيز بايد در گاوداري ميماند چون قرار است همين امروز بار خالي كنند. در برابر آقاي عليگلستاني كه هفت نفر از اعضاي فاميل به دعوت او لبيك گفتهبودند و در جلسه حاضر شده بودند، من و عباس كاملاً كم آورديم.
خوشبختانه دقايقي بعد تلفن همراه من زنگ زد. آقاي زواره بود كه گفت راه افتاده است. تشكر كردم و گفتم: داود جان، احتمالاً آخر جلسه خواهي رسيد. عذر خواهي كرد و توضيح داد: بهتر از نرسيدن است. ديدم حق با او است و چقدر خوب شد كه آمد: مخالفت صريح و قاطع او با نظر آقاي حسين اسكندري، رئيس هيأتهاي عزاداري تأثير تعيين كننده در سرنوشت چالش بين دو رويكرد هيأتي و انجمني داشت. به خصوص كه در جريان معرفي خودش، براي نخستين بار دريافتم كه او، به عنوان يك قاضي جوان، نخستين قاضي نخستين دادگاهي بوده است كه چندين سال قبل، براي نخستين بار در قرچك افتتاح شده است و همين آقاي حسين اسكندري - به اعتراف خودش - تلاش ميكرده است اين قاضي جوان و قاطع را هنگامي كه در اتاقش باز ميشده است، از لاي در زيارت كند!
رئيسي كارآمد اما كار نابلد
همانطور كه اشاره كردم، من و آقاي گلستاني ديشب تلفني در مورد سناريو يا خطمشق اداره جلسه امروز صبح خيلي با هم كلكل كرديم. امروز صبح بود كه دريافتم آقاي علي گلستاني كارآمدترين فرد تمام فاميل براي اداره مجامع تصميمگيري است. جالب اينكه او مسنترين فرد مجمع امروز صبح هم بود. و جالبتر اينكه پسر او - دانش گلستاني نيز كمسنترين فرد مجمع بود و او هم مناسبترين فرد براي آنكه نقش دبير را بازي كند. به اين ترتيب، اين تجربه نشان ميدهد كه سنتهاي عرف پارلماني ما تا چه اندازه مناسب بوده است. چون بر اساس همين سنت، در آغاز هر مجمع تصميمگيري و قبل از تدوين آئيننامه، مسنترين فرد به عنوان رئيس و جوانترين فرد به عنوان منشي انتخاب ميشوند. اما، و باز هم تجربهي همين جلسه امروز نشان داد كه چرا ديگر اين سنت جواب نميدهد: چون شخص جوانتري يافت شده است كه با قواعد قانون پارلمان آشنا شده است و در نتيجه مهارتش از مسنترين فرد فاميل در اين زمينه بيشتر شده است و حالا فرد مسن بايد كرسي رياست را به شخصي جوانتر از خودش واگذار كند! با اين همه، من ديشب با صراحت و با تعمد و صادقانه تأكيد كردم كه به نظرم مناسبترين فرد براي رياست نخستين انجمن فاميلي ما شخص شما هستيد. اما رياست انجمن ميتواند از رياست جلسه جدا باشد و تمام آرزوي من اين است كه قواعد اداره جلسه را هم هرچه سريعتر به شما ياد بدهم و در آن صورت شما يكي از كاربلدترين پارلمانتارينهاي ايران خواهيد شد. به نظرم حدسم درست است و همينطور هم خواهد شد و آقاي گلستاني در سطح ملي تأثير عظيمي بر انجمن نارانا (يا انجمن خانوادههاي معتادان گمنام) برجا خواهد گذاشت، هرچند همين حالا هم يكي از مؤثرترين اشخاص رهبري اين انجمن بايد باشد.
بيش از دو سه دقيقه فرصت بيشتر لازم نبود تا دريابم كه آقاي علي گلستاني چقدر زيبا و عالي جلسه را اداره ميكند: بسيار با نزاكت، بسيار با متانت و محترمانه و حتي يك كلمه كه اسباب رنجش خاطر كسي را فراهم كند هرگز از دهانش خارج نميشود و همه از الطاف او كه نثار همه ميكند غرق لذت ميشوند. به اين ترتيب، بعد از آنكه آقاي علي گلستاني به عنوان ميزبان خوشامد گفت مراسم معارفه شروع شد. هر يك از حاضران خودشان را معرفي ميكردند و تازه بعد از آن نوبت به رئيس جلسه ميرسيد تا معرفي واقعي را شروع كند: اينكه فرد مورد نظر يك فرشته است كه وجودش جز خوبي و نيكي محص نيست. نه. آقاي گلستاني مداهنه نميكند، او فقط اين قدرت معنوي را كسب كرده است كه در وجود هر انساني زيباييهايش را ببنيد. و بايد شهادت بدهم كه اين مهارت خيلي ارزشمند است. اين هنر هنگامي به اوج رسيد كه آقاي حسين اسكندري معرفي خودش را طي چند جمله كوتاه به پايان رساند: اينكه كارمند شركت نفت است. سوادش زير ديپلم است. همسر دختر يكي از خواهران آقاي علي گلستاني است و اگر كمكي به ديگران از دستش بر بيايد دريغ نخواهد ورزيد. اما آقاي گلستاني در تكميل اين شرح زندگي بسيار كوتاه نطقي عالي در توصيف صفات انساني آقاي حسين اسكندري ايراد كرد كه من حقيقتاً آرزو كردم دچار خطائي نشوم كه شخصيتي مثل آقاي حسين اسكندري نسبت به قواعد اداره جلسات تصميمگيري بدبين شود. تمام نگراني آقاي گلستاني هم همين بود و فقط به همين دليل بود كه تأكيد داشت من حتي المقدور در جلسه اول روي رعايت قواعد اصرار نكنم و از به كار بردن لغات خارجي هم بپرهيزم.
آقاي گلستاني در ادامه جلسه، و در تكميل شرح حال آقايان فتحي، تنها وكيل آن جمع، رضا گلستاني، رضا شيرازي كه با افتخار شغل خودش را «كارگر» اعلام كرد، پسرش دانش گلستاني و آقاي عباس تاجيك كه فقط طي يك جمله گفت پسر عموي من است، سنگ تمام گذاشت تا نوبت معرفي به من رسيد. من در آغاز نطقم مهارت آقاي علي گلستاني در اداره جلسه و معرفي تكميلي حاضران را تحسين كردم و گفتم فقط آن قسمت از شرح حالم را به اختصار توضيح ميدهم كه به سالهاي قبل از هزار و سيصد و چهل و پنج مربوط ميشود. چون از اين تاريخ كه زمان عروسي آقاي گلستاني با خانم زيور گلستاني بوده است، ايشان با زندگي من آشنا هستند و «خوشتر آن باشد كه سر دلبران، گفته آيد از زبان ديگران». بعد، به اختصار دوران كودكي تا سيزده سالگي خودم را شرح دادم و سررشته سخن را در دست رئيس جلسه سپردم. اما آقاي گلستاني قبول نكرد و از من خواست كه خودم بقيه ماجرا را روايت كنم و من هم طوري قصه زندگيام را روايت كردم كه به صحراي دستورنامه رابرت و قانون پارلمان هم گريزي بزنم. البته، طبق توصيه آقاي گلستاني از اين اصطلاحات استفاده نكردم. بعد، خطاب به آقاي گلستاني گفتم: خوب، ديگر مطلبي براي تكميل باقي نماند. اما ايشان با اصرار توضيح داد كه من نكات اصلي را نگفتهام. و نكاتي را در تعريف از من مطرح كرد كه نيازي به نقل آنها نيست.
درست بعد از ختم معارفه بود كه صداي زنگ ساختمان را شنيدم. آقاي داود زواره بود. بعد از استقرار وي رئيس جلسه گزارش مختصري از روند معرفي ارايه داد و در ادامه آقاي زواره خودش را معرفي كرد: حالا در جمع ما يك قاضي و يك وكيل، يا به عبارت دقيقتر يك وكيل و يك قاضي بازنشسته كه وكالت ميكند، حضور دارند. در همين معارفه مختصر بود كه براي نخستين بار دريافتم آقاي داود زواره سالها قبل در دادگاههاي قرچك قضاوت ميكرده است و آقاي حسين اسكندري براي وي احترام ويژهاي قائل است. نطق تكميلي را هم من ايراد كردم و كوشيدم روابط فاميلي اين دو داود را تشريح كنم. بعد از اين معارفه بود كه آقاي گلستاني من را به عنوان رئيس معرفي كرد و از جمع پرسيد آيا كسي با رياست من مخالف نيست؟ هيچ كس مخالف نبود و من به جاي آنكه روي مبل آقاي گلستاني، به عنون كرسي رياست مستقر شوم، از خانم رؤيا طالعي كه روي مبل كناري نشسته بود خواهش كردم جايش را به من بدهد و براي جمع توضيح دادم رئيس جلسه هميشه بايد جايي مستقر شود كه بتواند تمام اعضا را ببيند و اعضا نيز او را بتوانند ببينند.
تشريح قواعد قانون پارلمان
از اينجاي داستان به بعد، ماجرا بيشتر رنگ فني به خودش ميگيرد. چون من سعي كردم در جريان اداره جلسه آن قواعدي كه شرحشان را براي مخاطبان ضروري ميدانستم به اختصار توضيح دهم و تكرار آن قواعد براي خوانندگان احتمالي اين روزنوشتها كسالتبار خواهد بود. در نتيجه فقط به قواعد اشاره ميكنم و از تكرار آنها پرهيز خواهم كرد.
به محض استقرار به نظرم رسيد چقدر خوب است اصل حفظ ظاهر بيطرف رئيس را تشريح كنم و قواعد حافظ اين اصل را توضيح بدهم: اينكه رئيس از حق دادن پيشنهاد، شركت در مذاكره و دادن رأي هنگام رأيگيري علني - جز در مواردي كه يك رأي تعيين كننده باشد - بايد صرفنظر كند و هرگاه ميخواهد از اين حقوق خود بهره ببرد بايد به طور موقت كسي را جاي خودش منصوب كند و به صحن برود. كاملاً پيدا بود كه آقاي زواره و آقاي فتحي كه هر دو سالها در رشته حقوق تحصيل كردهاند اما براي نخستينبار بود كه با اين قاعدهي عالي و ساده آشنا ميشدند، خيلي خوشحال به نظر ميرسيدند.
يك اشتباه فاحش
در مرحله بعد به تشريح ضرورت تعيين اعضاي يك كميته براي تدوين پيشنويس آئيننامه پرداختم و بعد به دريافت پيشنهادهايي براي تكميل دستور العمل كميته پرداختم: كميته چند نفر عضو داشته باشد، چه كساني عضو آن باشند، نشستهاي كميته در كجا و در چه زماني برگزار شود. اما جمع كردن نظرات مختلف در مورد تك تك اين عناصر كار سختي بود و هرچه جلسه جلو ميرفت خستگي و بيتابي در چهره حاضران بيشتر نمايان ميشد. من به خصوص واكنش دو نفر را كه درست رو به روي هم نشسته بودند با دقت بيشتري زير نظر داشتم: آقاي علي گلستاني ميزبان اين نشست كه بارها به من توصيه كرده بود طوري جلسه را اداره كن كه افراد خسته نشوند، و آقاي حسين اسكندري، كسي كه اتفاقاً آقاي علي گلستاني به درستي او را ميشناخت و اطمينان داشت كه اگر اين فرد از اين قواعد خسته شود كافه را به هم ميريزد. من احساس استيصال آقاي گلستاني را درك ميكردم يا تصور ميكردم كه دارم درك ميكنم، زيرا كاملاً پيدا بود كه آقاي گلستاني بيتابي و خستگي فزاينده را در درون آقاي حسين اسكندري حس ميكرد. اين بيتابي در رفتار و در نگاههاي آقاي اسكندري مشهود بود. خوشبختانه، من خيلي سريع متوجه اشتباه فاحش خودم شدم. اين اشتباه چه بود؟
تفاوت پيشنهاد ارجاع اصلي با پيشنهاد ارجاع فرعي
ما در دستورنامه رابرت دو نوع پيشنهاد ارجاع به كميته داريم: يكي از آنها پيشنهاد اصلي «ارجاع به كميته» است اما ديگري يك پيشنهاد فرعي است. وقتي يك پيشنهاد اصلي در دست بررسي باشد و مجمع به خواهد براي بررسي بيشتر، آن را به كميته بفرستد، پيشنهاد ارسال اين موضوع در دست بررسي به يك كميته يك پيشنهاد ارجاع به كميته فرعي است. به همين خاطر، رئيس جلسه بايد پيش از آنكه دستورات كميته مشخص شود اصل اينكه آيا مجمع با ارجاع موضوع در دست بررسي به يك كميته موافق هست يا نه را، به رأي بگذارد و اگر اين پيشنهاد فرعي رأي آورد نسبت به تكميل عناصر اين پيشنهاد اقدام كند. اما پيشنهاد تشكيل كميتهاي براي بررسي و تدوين پيشنويس آئيننامه و ارجاع آن به مجمع براي تصويب يك پيشنهاد «اصلي» است و بهتر است كل عناصر اين پيشنهاد در قالب يك قطعنامه كوتاه يا يك پيشنهاد اصلي مطرح شود.
به محض اينكه به خطاي خود پي بردم، پيشنهاد زير را روي تخته سفيد نوشتم و منتظر حمايت ماندم:
پيشنهاد ميشود كميتهاي مركب از افراد زير:
1) داود حسيني، 2) رؤيا طالعي، 3) مريم گلستاني، 4) داود زواره، 5) رضا فتحي، 6) علي گلستاني، 7) زيور گلستاني، و 8) دانش گلستاني، روزهاي جمعه از ساعت 10 تا 11 و 30 دقيقه در دفتر كادرها براي تدوين پيشنويس آئيننامه انجمن در دست بررسي انجمن فاميلي تشكيل شود.
به محض طرح اين پيشنهاد، جلسه به مسير درست افتاد: آقاي علي گلستاني پيشنهاد اصلاح «خط زدن «دفتر كادرها» و گنجاندن «منزل اقاي علي گلستاني» را مطرح كرد و من طبق قواعد قانون پارلمان و به شكل پاكيزه و بدون ابهام اين پيشنهاد را به رأي گذاشتم و با اكثريت آرا به تصويب رسيد. در مرحله بعد، پيشنهاد اصلاح خانم رؤيا طالعي كه مايل بود جلسه ساعت 9 شروع شود به رأي گذاشته شد و به شكل پاكيزه به تصويب رسيد.
البته، مجموعهي قواعدي كه تا رسيدن به همين مرحله و به صورت عملي در نخستين جلسه مورد استفاده قرار گرفته بود با استقبال بيشتر اعضاي حاضر قرار گرفته بود. من از چهره خانم رؤيا طالعي، مريم گلستاني، آقاي زواره، آقاي فتحي، آقاي گلستاني، و دانش گلستاني ميتوانستم درك كنم كه از آشنايي با اين قواعد بسيار خوشحالند. به خصوص از هنگامي كه پيشنهاد اصلي ارجاع به كميته را مطرح كردم و روش منظم و بديع اصلاح آن را به نمايش گذاشتم، افراد باهوشتر و با تجربهتر جلسه خيلي زود دريافتند كه با چه گنجي آشنا شدهاند. اما درست همينجا بود كه كاسه صبر آقاي حسين اسكندري لبريز شد و وقت گرفت و طي نخستين نطق خود با اشاره به كاري كه قرار است انجام شود و هدفي كه به خاطرش قرار است اعضاي خانوادهها دور هم جمع شوند، اعلام كرد كه چنين كاري به اين قواعد و آئيننامه بازي هيچ نيازي ندارد.
خوشبختانه من اين مهارت را كسب كردهام كه با دقت به صحبتهاي افراد گوش كنم و اجازه بدهم سخنشان را - اگر در دستور باشد - تا انتها ادامه بدهند. به همين خاطر با دقت به صحبتهاي آقاي حسين اسكندري گوش دادم. به علاوه، به معناي واقعي كلمه كوشيدم ظاهر بيطرف خودم را حفظ كنم. و از اين مهمتر، اين را واقعاً حق او ميدانستم كه با تدوين هر نوع آئيننامهاي مخالف باشد. در عين حال، به درستي فكر ميكردم آقاي حسين اسكندري نيز بايد اجازه بدهد - در چارچوب قواعد - ديگران نيز نظرشان را در اين مورد اعلام كنند و خود جمع تصميم بگيرد كه چه بشود.
وقتي صحبتهاي آقاي حسين اسكندري خاتمه يافت خطاب به جمع اعلام كردم: عضو محترم پيشنهاد ميدهد كه اين جمع به آئيننامه نيازي ندارد. و در حاليكه اين جمله را ادا ميكردم آن را روي تخته سفيد نوشتم و دورش يك خط كشيدم تا از پيشنهاد اصلي ارجاع به كميته جدا شود.
مهارت ديگر
اگر مهارتهاي امروز را نداشتم، شايد در واكنش به اين پيشنهاد آقاي حسين اسكندري اعلام ميكردم: پيشنهاد شما يك پيشنهاد اصلي است و شما حق نداريد در حاليكه يك پيشنهاد اصلي در دست بررسي است پيشنهاد اصلي ديگري مطرح كنيد. خداي من. حتي طرح اين مسأله نيز كافي بود آقاي اسكندري عصباني شود و كافه را به هم بريزد. نه. اين پيشنهاد اصلي نبود. پس در چارچوب قواعد دستورنامه رابرت اين پيشنهاد چه پيشنهادي بود؟ و قواعد ناظر بر آن چيست؟ اما در آن لحظه ذهنم تشخيص داد نبايد وارد اين مسائل غيرمهم بشود. مهمتر اين است كه در چارچوب قواعد قانون پارلمان اجازه داده شود همه در مورد اين نظر مخالف بحث كنند و بعد از ختم مذاكره در مورد آن اخذ رأي شود. به همين خاطر از طرح پيشنهاد آقاي اسكندري استقبال كردم و براي جمع توضيح دادم كه چنين پيشنهادي مطرح شد و آقاي اسكندري يك نوبت نطق خودشان را در مورد دليل ارايه اين پيشنهاد ايراد كردند. حالا نوبت نطق كساني است كه با پيشنهاد جناب آقاي اسكندري مخالف هستند. بعد مكث كردم و خانم رؤيا طالعي كه به عنوان منشي كنار من نشسته بود وقت گرفت و صحبت كرد. البته، تا آنجا كه به خاطرم مانده است، وي در نطق خود استدلالهاي محكمي ارايه نداد اما اصرار داشت كه اين قواعد براي كار جمعي و تشكيل انجمن ضروري است. به محض اينكه خانم رؤيا طالعي ساكت شد، آقاي حسين اسكندري شروع به صحبت كرد و اين بار توضيح داد كه مگر هدف ما جز كمك به اعضاي فاميل است؟ در اين صورت كمك كردن به افراد به اين قواعد و به اين اساسنامه بازي نيازي ندارد. ما هر چند وقت يكبار دور هم جمع ميشويم و شور ميكنيم ببينم كي به چي نياز دارد و بهش كمك ميكنيم. بعد به يك تجربه تاريخي اشاره كرد: اتفاقاً چند سال قبل خود اين آقاي علي آقاي گلستاني پيش قدم شد و در همين منزل اقوام را جمع كرد و ما با هم يك صندوق هم تشكيل داديم و به افراد نيازمند حتي تا چهل ميليون هم وام داديم. البته متأسفانه ادامه نيافت چون افراد نيامدند و ادامه ندادند. حالا اگر دوباره بخواهيم به فاميل كمك كنيم و جدي باشيم ميتوانيم دوباره به همان شكل سابق به كار خودمان ادامه بدهيم.
ظاهراً آقاي حسين اسكندري كه همه شواهد نشان ميدهد سبك مديريتي او اجرايي است از هرنوع مقررات و كاغذ بازي و تشريفات بيزار است. من صبر كردم تا ايشان - كه اتفاقاً مرد كم حرفي هم به نظر ميرسيد - نطقش را تمام كند. بعد اعلام كردم كه خوب، آقاي اسكندري نطق دوم خودشان را هم مطرح كردند. حالا نوبت كسي است كه بخواهد به عنوان مخالف صحبت كند. دومين مخالف آقاي فتحي بود. او هم با لحن بسيار ملايم خطاب به آقاي اسكندري توضيح داد كه چرا اين قواعد لازم است.
وقتي نطق آقاي فتحي تمام شد، آقاي اسكندري دوباره ميخواست صحبت كند. از او خواهش كردم اجازه بدهد تا اگر كس ديگري با پيشنهاد او موافق است صحبت كند. آقاي رضا شيرازي با آقاي اسكندري هم نظر بود. وقت گرفت و در مخالفت با تشكيل كميته تدوين پيشنويس آئيننامه صحبت كرد. ناطق بعدي خانم مريم گلستاني همسر آقاي رضا شيرازي بود كه برخلاف او معتقد بود داشتن انجمن بدون قاعده و آئيننامه عملي نيست.
من با حفظ ظاهر كاملاً بيطرف خود فقط مراقب بودم قواعد ناظر بر مدت و نوبت نطق مخالفان و موافقان با دقت رعايت شود. پيشنهاد آقاي اسكندري موافقي نداشت به همين خاطر گفتم در اين صورت موافقان حق دارند دو نوبت نطق خود را ايراد كنند و پرسيدم: چه كسي ميخواهد نطق كند؟ آقاي زواره دست بلند كرد و در نطق خود به نكاتي اشاره كرد كه احساس كردم چقدر عالي اين قاضي با هوش در همين نخستين جلسه چقدر به اهميت اين قواعد پي برده است. بعد خطاب به آقاي اسكندري توضيح داد: خود شما گفتيد كه قبلاً همين كار را شروع كرديد اما ادامه نيافت. چرا ادامه نيافت؟ بعد با شاره به من و به تخته سفيد و خطاب به آقاي اسكندري گفت: وقتي چنين قواعد بسيار خوبي باشد و همه طبق اين قواعد رفتار كنند حقوق همه رعايت ميشود. كسي حرف ناجور نميزند. كسي به كسي توهين نميكند. اما اگر اين قواعد نباشد ممكن است يكي كاري بكند كه سبب دلخوري ديگري شود و او هم ميرود و ديگر در جلسه شركت نميكنند. بعد نظرش را تعميم داد و گفت: به نظر من يكي از دلايل اينكه انجمنهاي ما موفق نيست همين است كه ما اين قواعد را نداريم. اتفاقاً اين قواعد حقوق و تكاليف افراد را مشخص ميكند و سبب ميشود كسي به كسي ناخواسته توهين نكند. به همين خاطر من با نظر شما موافق نيستم و فكر ميكنم بهتر است كه آئيننامه تدين كنيم.
بعد از صحبتهاي آقاي داود زواره بود كه آقاي اسكندري - بدون كسب صحن - شروع به صحبت كرد. من مؤدبانه جلو نطق او را گرفتم و برايش با لحن بسيار مؤدبانه توضيح دادم كه جنابعالي دو نوبت نطق خود را ايراد كرديد و اگر مايل باشيد كه يك بار ديگر نطق كنيد بايد جمع موافق باشد. كاملاً پيدا بود كه قدرت كنترل خودش را ندارد و هر طور شده بايد صحبت كند. اما من هم احساس كردم كه اگر تسليم رفتار غيرقانوني او بشوم خوب عمل نكردهام. فوراً مسأله را به جمع واگذار كردم تا از طريق اجماعي عمومي در اين مورد تصميم بگيرد كه آيا با نطق سوم آقاي اسكندري كسي مخالف نيست؟ خوشبختانه هيچ كس مخالف نبود (شايد جرأت مخالفت هم نداشتند!). با لحن شمرده توضيح دادم كه هر كس در مورد هر موضوع حق دارد فقط دو بار نطق كند. اما اگر مجمع موافق باشد يك فرد ميتواند بيشتر از دوبار هم نطق كند و چون جمع با نطق سوم آقاي اسكندري مخالف نيست، رئيس جلسه از ايشان ميخواهد نطق خودشان را شروع كنند. اما جالب بود كه آقاي اسكندري در نطق سوم خود نظرش را تعديل كرد و توضيح داد كه حالا با تدوين آئيننامه هم خيلي جدي مخالف نيست! در كل بهتر است كه به اين ظواهر نچسبيم و اگر قرار باشد آنطور كه شما گفتيد تهيه آئينامه چندين جلسه طول بكشد، ممكن است همه يخ بكنند و كار دوباره بخوابد.
در ادامه آقاي زواره در نطق خود توضيح داد كه آقاي اسكندري نظر خودشان را تعديل كردند. حق با آقاي زواره بود. اما من فرصت را براي طرح يك قاعده ديگر مناسب ديدم: اينكه وقتي رئيس جلسه پيشنهادي را مطرح كرد و اعضا براي بررسي آن پيشنهاد وقت صرف كردند، حتي اگر خود پيشنهاد دهنده هم بخواهد پيشنهادش را پس بگيرد، جمع بايد موافق باشد. در ادامه توضيح دادم دليل اين قاعده اين است كه ممكن است در مجمع كساني باشند كه از آن پيشنهاد حمايت كردهاند و با آن موافق باشند. همانطور كه در اين جمع نيز آقاي شيرازي با پيشنهاد آقاي اسكندري موافق بوده است در نتيجه شايد با پس گرفتن اين پيشنهاد موافق نباشد.
خلاصه، بعد از توضيح قواعد مربوط به پسگيري پيشنهاد از سوي پيشنهاد دهنده، تقاضاي پسگيري پيشنهاد آقاي اسكندري را به رأي گذاشتم و تمام مجمع با دادن مجوز پس گرفتن پيشنهاد موافق بود و به اين ترتيب چالس نخستين نشست مجمع تأسيسي به خير و خوشي خاتمه يافت.
در ادامه جلسه پيشنهاد تشكيل كميته بررسي شد و در جريان همين بررسي بود كه آقاي رضا شيرازي از اينكه وسط صحبتش پريده بودم عصباني شد. مسائل فنياي كه سبب اين چالش شد اهميتي نداشت و از نقل آنها ميگذرم. اما كاملاً مشخص شد كه اين جوان چه شخصيت حساسي دارد. به همين خاطر من با صداقت محض چندين بار از او عذر خواستم تا روحيهاش جريحهدار نشود. به نظرم لحن عذرخواهانه من بسيار بيش از حد نياز متواضعانه و مشفقانه بود. در حاليكه حقيقاً حتي هيچ خطايي هم رخ نداده بود و آقاي رضا شيرازي نكاتي مطرح كرد كه نشان ميداد حتي معناي عضو عليالبدل را هم نميداند. اما من حتي بعد از ختم جلسه نيز يك راست به سراغش رفتم و در آغوشش گرفتم تا اگر رنجشي از من در دلش مانده فراموش شود.
حدود ساعت دوازده ظهر بود كه نخستين جلسه با نيم ساعت تأخير و بدون آنكه كسي بابت اين تأخير اخطار دستور بدهد خاتمه يافت.
واكنش نسل جوان قرچك
از همان اول جلسه نظر دو نفر از اعضا در مورد روش اداره جلسه براي من اهميت بيشتري داشت: خانم رؤيا طالعي كه به عنوان دبير جلسه سمت چپ من نشسته بود و خانم مريم گلستاني كه پدرش در جريان واژگون شدن تراكتور هر دو پايش را از دست داده بود، و سمت راست من نشسته بود. به محض اينكه با چيزي كه - الان يادم نيست چه بود - روي ميز عسلي جلوي خودم ضربه زدم و ختم جلسه را اعلام كردم از خانم دبير پرسيدم: جلسه چطور اداره شد؟ خيلي خوشحال بود. گفت: عالي. از خانم مريم گلستاني همين سؤال را پرسيدم. همان جواب را داد: عالي بود! ارزيابي خودم نيز همين بود. اما وقتي سراغ آقاي علي گلستاني ميزبان جلسه رفتم ديدم سخت نگران و ناراحت است. حدس زدم از اينكه به توصيه او توجه نكردم و در جريان اداره جلسه بيش از حد لازم روي اجراي قواعد اصرار داشتهام از من دلخور است. با نظر او موافق نبودم اما در ميان مهماناني كه در حال خداحافظي بودند بحث كردن در اين مورد مناسب نبود. از او خداحافظي كردم و از سالن خارج شدم. آقاي داود زواره داشت كفشهايش را ميپوشيد. او عازم ورامين بود تا به پدر و مادرش سر بزند. آقاي عباس تاجيك هم با او همراه شد. ياد خاطراتي افتادم كه آقاي تاجيك برايم تعريف كرده بود: سالهاي اول بعد از انقلاب، آقاي عباس تاجيك در محله «باغچه» ورامين مغازه داشت و همين آقا داود كه آن موقع نوجواني حدوداً ده ساله بوده است در مغازه آقاي تاجيك شاگردي ميكرد. حالا سي سال بعد از آن سالها اين دو نفر فرصت يافتند كه خاطرات خوش آن سالها را زنده كنند. اين كمترين دستاورد دور هم جمع شدن خانوادههاست.
وقتي به طرف در حياط ميرفتم ميزبان من را همراهي كرد. هنوز ناراحت بود. ديدم ميخواهد به من چيزي بگويد. حدس زدم ميخواهد در مورد اداره جلسه انتقاد كند. سراپا گوش شدم. اما با لحن مؤدبانهاي به من گفت: آقاي شيرازي را من دعوت نكرده بودم. با اصرار، همراه همسرش آمده بود و نميشد كاريش كرد. تازه علت ناراحتي آقاي علي گلستاني را درك ميكردم. به خاطر برخورد تند آقاي رضا شيرازي همسر مريم گلستاني با من ناراحت بود. حق داشت ناراحت باشد. برخورد آقاي رضا شيرازي با من خوب نبود. با لحن بسيار پرخاشگرانهاي به من اعتراض كرد: چرا حرفم را قطع ميكني؟ اگر اجازه نميدهي حرفم را بزنم، خوب بگو من هم از اين خانه ميروم. گفتم: آقاي شيرازي من از شما عذر خواهي ميكنم. اما او باز هم ادامه داد و من باز هم عذر خواهي كردم. ديدم آرام نميگيرد. گفتم:آقاي شيرازي، اگر صورتم را بگذارم جلوي پات، تا صورتم را لگد بزنيد، عذر خواهي من را قبول خواهيد كرد؟ با گفتن اين جمله بود كه آرام گرفت. بعد گفتم: بسيار خوب، حالا پيشنهاد خودتان را مطرح كنيد. پيشنهادش اين بود كه براي كميته بايد اعضاي عليالبدل هم انتخاب شود. حتي كلمه «عليالبدل» را هم نميتوانست درست تلفظ كند. به زبان ساده برايش توضيح دادم: در جاهايي مثل انتخابات شوراي شهر نياز است كه عضو عليالبدل هم انتخاب كنند تا اگر در دوران سه يا چهار سال بين دو انتخابات يكي از اعضا فوت كرد و يا به هر دليل نتوانست به كار خودش ادامه بدهد، مردم مجبور نشوند ميليونها تومان ديگر براي انتخاب عضو جديد هزينه كنند، اما اعضاي كميته كه دائمي نيستند. به علاوه، هر عضو ديگري هم كه علاقه داشته باشد ميتواند در نشستهاي كميته حضور بيابد. در نتيجه نيازي به عضو عليالبدل نيست. مكث كردم. نميدانستم آيا اين توضيح كافي بود يا نه. پرسيدم: آيا پيشنهاد ديگري داريد؟ گفت: بله. گفتم: بفرماييد. گفت: هشت نفر براي اين كميته زياد است! پرسيدم: پيشنهاد شما چند نفر است؟ جواب داد: پنج نفر. گفتم: بسيار خوب، شما پيشنهاد بدهيد نام سه نفر از اعضاي كميته را خط بزنيم، بعد تخته سفيد را در دستم گرفتم و ادامه دادم: مثلاً پيشنهاد كنيد نام من، يا نام خانم مريم گلستاني و يا . . . به محض اينكه نام همسر آقاي شيرازي از دهانم بيرون آمد بخشي از ذهنم مسأله را فهميد: نكند از اينكه نام همسرش را درست زير نام خودم روي تخته سفيد نوشتهام ناراحت است؟ نكند به خاطر غيرت مردانه، از حضور همسرش در اين جور مجالس دلخور شده باشد؟ در همان لحظه يادم افتاد كه همسرش، در معرفي خودش، از جمله، گفته بود كه در انجمني به نام انجمن مثبت انديشي هم، كه در منازل قرچك برگذار ميشود، مشاركت دارد. بسياري از شوهران ايراني، به خصوص در اوايل ازدواج نسبت به زنان خودشان خيلي حساسيت دارند. همين حساسيتها چه بسا به فروپاشي خانواده در همان سالهاي اول ازدواج ميانجامد. حدس زدم آقاي شيرازي هم چه بسا با همسرش گرفتار همين مشكلات باشد. در هر صورت، من تا آنجا خيلي خوب رفتار كرده بودم. جملهام را ادامه دادم: . . . نام خانم فريبا طالعي از عضويت در كميه خط بخورد. من پيشنهاد شما را به رأي ميگذارم. اگر رأي آورد نام آنان را خط ميزنيم و اعضاي كميه پنج نفر خواهد شد. بعد پرسيدم: بفرماييد؟ نام كيها را خط برنيم؟ معلوم بود كه اين توضيحهاي من را درك كرده است. سر و صورت و دست و بالش را طوري تكان داد كه انگار ميگويد: اصلاً صرفنظر كن. و من هم صرفنظر كردم و جلسه به خوبي از يك چالش ديگر نجات يافت. تمام اين صحنه، وقتي آقاي علي گلستاني انگشست دست راستش را در هوا و اطراف گوش راستش چند بار چرخاند و توضيح داد: كمي حساسيت دارد، به ذهنم آمد. در جواب گفتم: معلوم بود. اما فوراً ادامه دادم: اتفاقاً هدف از تشكيل اين انجمن كمك به اين افراد هم هست. بعد موضوع صحبت را عوض كردم: هنر ما اين است كه بتوانيم به افرادي مثل آقاي حسين اسكندري اين قواعد را ياد بدهيم. بعد پرسيدم: اداره جلسه چطور بود؟ با تأمل سر تكان داد: بعداً در بارهاش صحبت خواهيم كرد. خيالم راحت شد كه ناراحتياش به خاطر نحوه اداره جلسه نبود. خداحافظي كردم و در حياط را بستم.
نقش اشخاص
وقتي به محوطه ايستگاه متروي شهر ري رسيدم ديدم وسط محوطه دارند ستونهاي شبكهاي و فلزي غرفهها را از هم باز ميكنند. يادم افتاد كه از اين ستونها براي ايجاد غرفههايي استفاده كردهاند كه آقاي گلستاني چند روزي از عمر خود را صرف اداره يكي از آنها كرده است: عرفه انجمن نارانا - يا انجمن حمايت از خانوادههاي معتادان گمنام كه آقاي علي گلستاني مسؤل راوبط عمومي آن است. در طول فاصله مترو تا دفتر كادرها، ذهنم مشغول بررسي ابعاد گوناگون نخستين جلسه انجمن در دست تأسيس خانوادگي بود. در همين يك جلسه شاهد رفتارهايي بودم كه براي درك آنها و چگونگي تغيير آنها ميشود سالها فكر و تحليل كرد. از ميان تمام آنها به اين نكته اشاره ميكنم كه اگر در فاميل ما شخصيتي مثل علي گلستاني با آن سوابق و اين وضعيت نبود، تشكيل انجمن خانوادگي اگر نه غيرممكن، اما بسيار بسيار دشوار ميشد. در ميان تمام فاميل، هيچ كس مثل آقاي عليگلستاني وقت خود را بدون كوچكترين چشمداشتي صرف خوشبختي ديگران نميكند. آقاي گلستاني به معناي واقعي كلمه يك انسان شريف، يك فعال اجتماعي تمام وقت، يك انسان خوش فكر است. به علاوه، با عرق جبين توانسته است منزلي آبرومند و نسبتاً بزرگ دست و پا كند كه بشود ده پانزده نفر را در آن جمع كرد. برخوردهايش با همسرش بينظير است و همان رفتارهاي عالي با همسر سبب شده است كه بتواند اين مهماني را در منزلش به راه بياندازد و درِ منزلش به روي همه باز باشد. هرچه بيشتر فكر ميكنم بيشتر به اين نتيجه ميرسم كه بدون آقاي علي گلستاني نميشد حتي نخستين نشست انجمن فاميلي را برگزار كرد. و تأسيس هر انجمن يا سازمان دائمي، به نظام بسيار پيچيدهاي از شرايط مناسب نياز دارد كه بدون وجود هر يك از آنها شكلگيري يك انجمن غيرممكن ميشود. فهم اين مطلب ،تجربه كمي نيست.
fa
تاريخ كادرها: انكشاف مداوم يك گفتمان جامع آلترناتيو
?