گزارش پشت صحنه يك موفقيت مشروط
نتيجه ملاقات صبح روز يكشنبه 19 مهر ماه 94 خانم اعظم اكبري رئيس محترم دبيرخانه شوراي استان تهران و آقاي ابراهيم عليپور يكي از قديميترين شوراياران تهران و قائممقام دبيرخانه كلانشهرها و شهرستانهاي شوراي شهر تهران به همراه مربي پارلماني با آقاي مميزاده معاون محترم اجرايي و اداري شوراي عالي استانها، براي معرفي دستورنامه رابرت با هر معياري كه سنجيده شود يك موفقت مشروط بود و اگر آفتهايي كه هر جوانهاي را ميخشكانند اجازه دهند، ثمرات آن بر ساختار شورايي كشور در آينده نه چندان دور به بار خواهد نشست.
گزارش روي صحنهي اين موفقيت مشروط به صورت يك خبر كوتاه در اينجا جاگذاري شده است. آنچه كه در پي ميآيد گزارش پشت صحنهي آن موفقيت تاريخي است و هدفش اين است تا جزئيات آن رويداد را طوري ثبت كند تا درسهاي شكستها و موفقيتهاي اين تجربهها براي آيندگان قابل استفاده باقي بماند. اين نوشته، بخشي از روزنوشت يكشنبه 19 مهر ماه 94 است كه تاريخ كارگاههاي آموزش دستورنامه رابرت (كادرها) را به صورت خاطرات ثبت ميكنند:
يك رويداد تاريخي
از همان لحظهاي كه خانم اعظم اكرمي - كه ديروز بعد از مراجعه به وب سايت شوراي عالي استانها معلوم شد رئيس دبيرخانه شوراي استان تهران است - در ميانهي كارگاه آموزش دستورنامه رابرت شماره همراه آقاي مميزاده معاون اجرايي و اداري شوراي عالي استانها را گرفت و با او براي روز يكشنبه ساعت 10 صبح قرار ملاقات گذاشت، دريافتم كه اين ديدار يك ملاقات تاريخي است و شكست در معرفي درست و اثربخش دستورنامه رابرت به آقاي مميزاده يك شكست غيرقابل بخشش خواهد بود. از نظر اهميت، فكر ميكنم اين ملاقات با ملاقاتي كه با آقاي مهندس مسجدجامعي عضو شوراي اسلامي شهر تهران در اواخر سال 1391 داشتم قابل مقايسه بود. چه بسا از آن ملاقات هم مهمتر باشد، چرا كه كافي است يك نفر بتواند نشستها ماهانهي شوراي عالي استانها را كه گفته ميشود 72 نفر عضو دارد و به صورت خوشهاي و سلسلهمراتبي از شوراهاي سطح پايه انتخاب ميشوند، طبق دستورنامه رابرت اداره كند: در آن صورت، اعضاي شوراي عالي اين قواعد را به تدريج و در جريان پركتيس پارلماني فراميگيرند و به آرامي به شوراهاي سطح پائينتر آموزش ميدهند و به اين ترتيب در طول چهار سال 110 هزار نفر عضو ساختار شورايي كشور در جريان عمل با اين قواعد آشنا خواهند شد و آنان نيز به سهم خود اين قواعد را در سراسر جامعه منتشر خواهند كرد. در حاليكه حتي اگر ميتوانستم اهميت تاريخي اين قواعد را در آن ملاقات فراموش نشدني براي آقاي مسجدجامعي به درستي استدلال ميكردم و شعلهي اشتياق لازم براي فراگيري اين قواعد را در ايشان ميگيراندم، باز هم چه بسا به اندازه آشنايي اعضاي شوراي عالي استانها با اين قواعد اهميت نمييافت. درست به دليل اهميت فوقالعادهاي كه ملاقات ديروز درپي داشت، من هم دغدغه داشتم تا آنجا كه به عقلم ميرسد طوري عمل كنم كه بار ديگر شكست نخورم. به همين خاطر، در حاليكه اسناد لازم براي معرفي دستونامه را در كيفم جا ميدادم به نظرم رسيد به آقاي ابراهيم عليپور زنگ بزنم تا از برقراري نشست مطمئن شوم. زنگ زدم. آقاي عليپور گله داشت كه سرش شلوغ است و ميخواست مسؤليت معرفي اوليه را به عهده خانم اعظم اكبري بياندازد. اما من تأكيد كردم كه حضور وي الزامي است و حتماً طوري كارهايش را مرتب كند كه به جلسه برسد. حرفم را زمين نزد. گفت نيم ساعت ديگر راه ميافتد و جلوي دفتر كادرها من را هم ترك موتورش سوار ميكند و با هم به ساختمان شوراي عالي استانها در خيبان جويبار خواهيم رفت.
تا آقاي عليپور برسد فرصت خوبي بود تجربههاي گذشته را در امر معرفي و بازاريابي دستورنامه رابرت جمعبندي كرده و تمام آنها را در يكي دو اصل كاربردي خلاصه كنم. به نظرم اين طور آمد كه به آقاي عليپور بگويم از بوروكراتيك كردن و گنده كردن قضيه پرهيز كنيم و بكوشيم ماجرا را به صورت غيررسمي و بيشتر شخصي دنبال كنيم تا افراد علاقمند درون شوراهاي شهر و روستا تشويق شوند اين قواعد را يابد بگيرند.
فكر كردم - و فكر ميكنم - اگر قرار بشود قضيه را رسمي كنند، لابد از ما طرح و پورپوزال خواهند خواست و اين طرح بايد در مراجعي به تصويب برسد، بعد خواهند گفت لابد لازم است فلان وزارت و فلان مقام هم در اين مورد نظر بدهد و خلاصه اينكه هر طرحي در چنبرهي ناتوانيها و بلاتكلييفيها و - اين روزها به خصوص - بيپوليهاي دستگاه دولتي گير خواهد كرد. در حاليكه بايد سعي كنيم چند نفر را در اين شوراها بيابيم كه مثل خود آقاي عليپور به اين قضايا علاقمند باشند و كاري كنيم تا آنان با قواعد دستورنامه رابرت آشنا شوند. اين جمعبندي من بود براي روش بهينهي معرفي دستورنامه رابرت به معاون اجرايي و اداري شوراي عالي استانها.
وقتي ميخواستم ترك موتور آقاي ابراهيم عليپور كه جلو دفتر كادرها توقف كره بود سوار شوم، كيفم را روي در صندوق عقب ماشيني كه كنار خيابان پارك شده بود گذاشتم و به او گفتم: حاج ابراهيم (او من را حاج داود صدا ميزند و حالا لفظ حاجي در دهن من هم خوش ميچرخد!)، نظر من اين است كه امروز قضيه را خيلي رسمي نكنيم و دنبال اين باشيم كه در اين شوراي عالي استان هم يك نفر مثل خودت بيابيم كه اين قواعد را ياد بگيرد و به ديگران هم ياد بدهد. اما آقاي عليپور، در حاليكه من را به نشستن در ترك خودش تشويق ميكرد، نظري مخالف نظر من داشت. تصور ميكنم با توجه به اشارههايي كه چند شب قبل به وضعيت اقتصادي دفتر كادرها كرده بودم، انتظار داشت كه اگر اين طرح با اسقبال مواجه شد درآمد قابل قولي هم نصيب دفتر كادرها شود. به همين خاطر گفت: نه حاج داود. حساب اينجا با جاهاي ديگر فرق دارد. بعد خطاب به من گفت: حالا بشينيد ترك من تا را ه بيافتيم. نشستم و راه افتاديم. بين راه نيز بحث ما ادامه داشت. آقاي عليپور به نكته نگران كنندهاي اشاره كرد: اين كه من چون تمام حواسم را به اين قواعد دادهام متوجه ساير مشكلات نميشوم. پرسيدم: منظور؟ منظورش اين بود كه بچههايي كه اين قواعد را ياد ميگيرند در جريان عملياتي كردن آنها با مشكلات عديدهاي مواجه ميشوند كه - گويا منظورش اين بود كه - من به مشكلات عملياتي شدن اين قواعد توجهي ندارم يا با آنها مواجه نيستم. بعد به عنوان نمونه به مسائل و مصائبي اشاره كرد كه در جريان كار با بچههاي الكتروگروه شوراياريهاي منطقه 18 با آنها مواجهه شده است.
چرا تازه كادرها شكست ميخورند؟
راستش مدتهاست تصميم دارم مطلبي تحت عنوان «چرا تازه كادرها شكست ميخورند؟» بنويسم و به توصيف عواملي بپردازم كه سبب شكست خوردن كادرهاي جوان در جريان عملياتي كردن قواعد دستورنامه رابرت ميشوند. اين عوامل متعدد هستند و كشف و تحليل آنها نيز مستلزم اين است كه كساني قدم در اين راه نرفته بگذرند و بارها و بارها شكست بخورند و از شكستهاي خود درس ياد بگيرند تا به مرور اين راه نرفته پاخور شود. ميتوانستم برخي از عوامل مهم شكست تازهكادرها را براي آقاي عليپور توضيح بدهم اما احساس كردم بهتر است حواسش به رانندگي باشد و كار دست خودش و ديگران ندهد. به همين دليل خيلي خلاصه گفتم: مسؤليت شكست تازه كادرها هم بر عهدهي من است كه كادرها را خوب تربيت نميكنم. بعداً در اين مورد صحبت خواهيم كرد. ميخواستم بحث تمام شود. اما آقاي عليپور هم كه مثل من اگر به حرف بيافتد خاموش ناشدني است، در حال ويراژ دادن در خيابان وليعصر براي رفتن به يكي از خيابانهاي غربي هم دست از ايراد نطق برنميداشت. در حال موتور راني، سرش را تا ميتوانست به سمت راست برگرداند و خطاب به من گفت: حاج داود، شما عادت داريد مسؤليت تمام شكستها را خودتان بر عهده بگيريد، اما هميشه اين طور نيست. بعد كه وارد خيابان كنار يكي از سينماهاي خيابان ولعيصر شد ادامه داد: فرض كنيد كه شما خيلي عالي و با احتياط رانندگي كنيد. اما ممكن است يك رانندهي ديگر به شما بزند. آيا در اين وضعيت هم شما مسؤليد؟ من دهانم را به گوش چپ او نزديك كردم و با تأكيد گفتم: بله، شما بايد فرض را بر اين بگذاريد كه ممكن است ديگران درست رانندگي نكنند. كمي مكث كردم و دوباره گفتم: حالا هم با همين فرض رانندگي كنيد. فكر ميكنم كنايه من را دريافت و تا رسيدن به مقصد سكوت كرد تا حواسش به رانندگي بباشد.
مقصد: شوراي عالي استانها
در سالهاي اخير، معمولاً هنگامي از خيابان جويبار عبور كردهام كه براي شركت در مراسم ختم يكي از آشنايان در مسجد نور واقع در جنوب غربي ميدان فاطمي رفتهام. هميشه هم تابلو بزرگ «شوراي عالي استانها» سؤالي را در ذهنم زنده كرده است: چطور ميشود دستورنامه رابرت را به مسؤلان اين شوراي عالي معرفي كرد؟ اما شكست در معرفي اين قواعد به بعضي از اعضاي شوراي شهر تهران سبب شده بود كه به طور كلي قيد هرچه شورا و شوراياري را بزنم و به دانشآموزان دبستاني و دبيرستاني اميد ببندم. اما ديروز هنگامي كه جلوي آن ساختمان رسيدم اميدوار بودم با حضور شاهداني مثل آقاي ابراهيم عليپور و خانم اعظم اكبري من خودم مجبور نباشم از جنسم آنقدر تعريف كنم كه توي ذوق مشتري بخورد.
وقتي با آقاي عليپور از پلههاي ساختمان بالا رفتيم و به طبقه اول رسيديم يك ربع به ساعت ده بود و هنوز خانم اكبري نيامده بود. آما آقاي عليپور نظرش اين بود كه منتظر او نمانيم و از فرصت استفاده كنيم. من حرفي نزدم و كمي بعد در سالن بزرگي بوديم كه با پردههاي كركرهاي و مبلهاي به رنگ قهوهاي سوخته آراسته شده بود. تابلوها، عكسها، پوسترها، نوشتههاي روي ديوار و به طور كلي تمام اجزاي ساختمان داد ميزد كه زير نظر شوراي عالي «استانها» اداره ميشود: نمادهايي از تنوع فرهنگي در استانهاي مختلف كشور. ميزباني كه با پيراهن سفيد پشت ميز بزرگ در ضلع شرقي سالن نشسته بود، جوانتر از آن بود كه تصور كرده بودم. ترام موهايش هنوز بيش از هشتاد درصد بود و به سياهي ميزد پوست صورتش قرمز روشن بود و ميشد حدس زد كه از خطهي آذري زبان كشور باشد. از نظر قد نيز نقريباً هم قد من و آقاي عليپور بود: متوسط رو به پائين!. من و ميزبان در يك طرف و آقاي عليپور در طرف مقابل روي مبلهاي جلوي ميز كار ميزبان نشستيم و آقاي عليپور به من اشاره كرد كه شروع كنم. اما من پيشنهاد كردم آقاي عليپور از تجربههاي خودش در يادگيري قواعد توضيح بدهد و بعد از آن آقاي مميزاده سؤالهايشان را مطرح كند و من در پاسخ به پرسشهاي وي صحبت كنم. با پيشنهاد من موافقت شد و آقاي عليپور بعد از قرائت «بسمالله الرحمان الرحيم» نطقاش را شروع كرد.
تا پيش از آن لحظه تصور من اين بود آقاي عليپور كه يكي از قديميترين اعضاي شوراياريهاي تهران و يكي از كاركنان قديمي شوراي شهر تهران است لابد ميزبان را قبلاً ديده است و او را ميشناسد. اما بعد از آنكه آقاي عليپور به تعريف از سواق خود پرداخت دريافتم كه او هم براي نخستين بار است كه آقاي مميزاده معاون اجرايي و اداري شوراي عالي استانها را ملاقات ميكند.
تا آنجا كه در خاطرم مانده است آقاي عليپور روي سوابق شورايي خود تأكيد كرد و خيلي زود بحث را به اين جا كشاند كه چطور شوراها در سطح كشور با دو دسته مشكل عمده مواجه هستند: دسته اول اينكه با انواع مسائل پيچيدهي مربوط به كيفيت مديريت در سطح شهر و شهرستان و كشور مواجه هستند كه آشنايي زيادي با آنها ندارند در نتيجه برنامههاي آموزشي گوناگوني هم براي آنها پيشبيني ميشود. اما دستهاي از مشكلات به نحوهي تصميمگيري و كار گروهي خود اعضاي شوراها مربوط ميشود كه اتفاقاً از دسته اول مبرمتر هستند چون در بسياري از موارد كار به دعوا و پرت كردن قندان به سر و صورت يكديگر ميكشد و در اين زمينه است كه ما هيچ سنت يا تجربهي قابل قبولي هم نداريم. از اينجا به بعد بود كه آقاي عليپور به تشريح قواعد دستورنامه رابرت پرداخت و در ادامه و توضيح كه چطور من از حدود ده سال پيش (آقاي عليپور گفت از چهارده سال پيش) براي ترجمه اين كتاب و ياد گرفتن و ياد دادن قواعد آن وقت گذاشتهام.
وقتي آقاي عليپور در مورد كتاب صحبت ميكرد من بدون جلب توجه از داخل كيفم ترجمه فارسي صحافي شدهي كتاب را كه مدتي قبل براي آقاي عليرضا هاشمي دبيركل زنداني سازمان معلمان ايران به زندان پست كرده بوديم اما چند شب پيش برگشت شده بود، در آوردم و آن را به آقاي مميزاده دادم و ايشان در حاليكه گوششان به آقاي عليپور بود كتاب جيبي كلفت و صحافي شده «دستورنامه رابرت: قواعد اداره شوراها و انواع مجامع تصميمگيري» را هم ورق ميزد و عناوين فصلهاي مختلف آن را زير چشمي ميخواند.
آقاي عليپور در ادامه نطقاش به نحوهي آشنايي من با ستاد اجرايي شوراياريها و برگزاري كارگاه براي كارشناسان ستاد اجرايي شوراياريها در اواخر سال 1391 اشاره كرد و تا امروز جلو آمد. در قسمت پاياني نطقاش نيز به اهميت اين قواعد و كيفيت آنها پرداخت و يك نمونه از اين قواعد - اصل رعايت بيطرفي رئيس جلسه - را تشريح كرد و توضح داد طبق اين اصل رئيس جلسه بايد ظاهر بيطرف خودش را حفظ كند، چرا؟ چون قرار است مثل يك داور بين موافقان و مخالفان حاضر در مجمع تصميمگيري داوري كند. به همين خاطر بايد از حق دادن پيشنهاد، حق شركت در مذاكره و حق دادن رأي هنگام رأيگيري علني - به جز وقتي كه رأي رئيس تعيين كننده ميشود - صرف نظر كند. و اگر رئيس جلسه در مورد مسألهاي نظر داشت و مايل بود در مذاكره شركت كند، در آن صورت بايد به صورت موقت، كرسي رياست را ترك كند و به صحن برود.
وقتي آقاي عليپور داشت اصل مربوط به حفظ ظاهر بيطرف رئيس را توضيح ميداد من در چهرهي آقاي مميزاده دقت كردم تا دريابم واكنش او در برابر اين اصل چيست. همانوقت بود كه متوجه شدم چشمهاي وي سبز تيره است اما نميشد تشخيص داد كه آيا آن جشمان سبز تيره از اصل «ضرورت رعايت حفظ ظاهر بيطرف رئيس جلسه» استقبال كرد يا مثل بيشتر «مقامات» به اين اصل روي خوش نشان نداد.
در حاليكه بخشي از ذهنم به صحبتهاي آقاي عليپور توجه داشت، بخش ديگري از ذهنم به ياد گفتگوي تلفني با آقاي علياكبر عبدالحسيني افتاد كه در سال 1391 دبير ستاد اجرايي شوراياريهاي شوراي اسلامي تهران بود و به همت او نخستين كارگاه آموزش دستورنامه رابرت براي كارشناسان آن وقت ستاد برگزار شد. به توصيهي آقاي مسجدجامعي داشتم دستورنامه رابرت را براي آقاي عبدالحسيني تعريف ميكردم و همين آقاي عليپور، پشت ديوار كوتاهي كه اتاق كوچك آقاي عبدالحسيني را جدا كرده بود داشت نماز ميخواند و ظاهراً صحبتهاي بلند من را هم ناخواسته ميشنيد. وقتي سلام نماز را داد و به اين طرف ديوار آمد خطاب به من - كه هنوز اسمم را هم نميدانست گفت: حاج آقا؛ شما را خداوند براي كمك به ما فرستاده است. بعدها، آقاي مسجدجامعي به عنوان رئيس شوراي شهر تهران انتخاب شد. آقاي عبدالحسيني از دبيري ستاد شوراياريهاي تهران به دبيري هيأت رئيسه شوراي شهر تهران رفت و طي اين سالها چه رويدادهاي تلخي را كه تجربه نكرد. حالا در استانداري استان البرز خدمت ميكند. چند وقت پيش بود كه تلفني از او پرسيدم:: ظاهراً در استانداريها نيز شوراهاي بزرگي با رياست استاندار برگزار ميشود كه اعضاي آنها هر كدام يك رأي مساوي دارند. در اين صورت، آيا دستورنامه رابرت به درد اين شوراها نيز ميخورد يا نه؟ اما آقاي عبدالحسيني - كه از معدود كساني است كه با مغز خودش فكر ميكند - به نكته بسيار درستي اشاره كرد و توضيح داد: ولي اين آقايان از دستورنامه رابرت استقبال نخواهند كرد. پرسيدم: چرا؟ گفت: براي اينكه طبق دستورنامه رابرت، رئيس جلسه تصميمگيري بايد اصل ظاهر بيطرف خودش را حفظ كند. در حاليكه مقامات آنچه را كه ميگويند درست ميدانند و از بقيه اطاعت ميخواهند. بعد از آن تذكر آقاي عبدالحسيني بود كه ويرايش جديد اطلاعيه دفتر كادرها براي آموزش اختصاصي مديران و رهبران سازمانها را با اين عنوان جديد ويرايش كردم: كارگاههاي اختصاصي آموزش دستورنامه رابرت به رهبران و رئيسان غيرمستبد!
به خاطر تمام اين سوابق ذهني است كه نسبت به واكنش آقاي مميزاده نسبت به اصل حفظ ظاهر بيطرف رئيس حساس بودم. اما از واكنشهاي چهرهي آقاي مميزاده نتوانستم به اين بخش از صحبتهاي آقاي عليپور نتوانستم دريابم كه از اين اصل اسقبال ميكند يا نه؟
آقاي عليپور نطق پرشور خودش را اين طور خاتمه داد:جناب آقاي مميزاده، تمام آن قواعدي كه در آن كتاب هشتصد صفحهاي كه دست شماست، آمده، براي ما تازگي دارند و از نان خوردن براي ساختار شورايي كشور مبرمتر هستند. خلاصه، همان حرفي كه وقتي ايشان را براي اولين بار در ستاد اجرايي شوراياريها ديدم زدم تكرار ميكنم: خداوند ايشان را براي كمك به ما فرستاده است.
با هر معياري كه قرار بود به نطق آقاي عليپور نمره ميداديم، نمره بسيار خوبي ميگرفت. حقيقتاً بايد افتخار ميكردم كه چين كارورزاني جذب كارگاههاي آموزش دستورنامه رابرت شدهاند. هم من و هم ميزبان از نطق آقاي عليپور به وجد آمديم و هر دو اذعان كرديم كه حرفي براي من باقي نگذاشت.
نخستين گاف بزرگ من!
با اينكه تصميم گرفته بوديم بعد از نطق آقاي عليپور ميكروفون را به ميزبان بدهيم تا سؤالهايش را مطرح كند و من در پاسخ به آن پرسشها حرف بزنم، احساس كردم مطلبي كه به ذهنم رسيده است آنقدر مهم هست كه در همان لحظه بايد گفته شود. از جمع اجازه گرفتم و كوشيدم تا براي آقاي مميزاده توضيح بدهم كه چطور از همن نخستين روزهاي آشنايي من با دستورنامه رابرت، شوراي عالي استانها را يكي از مبرمترين و فوريترين مشتريان بالقوه اين قواعد ميدانستم، اما اين همه سال طول كشيد تا خانم اكبري و آقاي عليپور به كمك من بيايند و از شما براي معرفي اين قواعد وقت بگيرند.
فقط واكنش جدي اما مؤدبانهي آقاي مميزاده بود كه دوزاري من را انداخت كه چه گاف بزرگي مرتكب شدهام: آقاي مميزاده اصرار داشت كه وي مديري است كه در اتاقش هميشه به روي تمام انواع ارباب رجوعها باز است. هيچگاه حتي روي تابلو داخل اتاقش هم نمينويسد كه جلسات بعدي او كي قرار است برگزار شود تا مبادا ارباب رجوع با خواندن آن قرارها روي تخته سفيد، احساس ناخوشايندي بيابد. در وسط جلسات نيز هرگز به تلفن همراه ديگران پاسخ نميدهد. در نتيجه براي رفتن به نزد وي هرگز به كمك آقاي عليپور و خانم اكبري (كه اواخر نطق آقاي عليپور خودش را به جلسه رسانده بود) نيازي نداشتهام و هر وقت هر كس هر كاري داشته باشد بدون هيچ محدوديتي ميتواند و ميتوانسته است به دفتر وي برود.
اگر او اينقدر در توضيح اين مطلب تأكيد نميكرد شايد من اصلاً متوجه گاف بزرگي كه مرتكب شده بودم نميشدم. اما بعد از اين توضيح و تأكيدهاي آقاي مميزاده بود كه دريافتم آنچه گفتهام معناي خوبي نداشته است. در اينجا بود كه نطقاش را مؤدبانه قطع كردم و توضيح دادم: از وقتي قرار شد همراه با اين دوستان خدمت شما برسيم دغدغه داشتم مبادا حرفي برنم يا گافي بكنم كه اين فرصت تاريخي هم بسوزد و انگار بلاخره گاف كردم. اما چون واقعاً نميخواهم اين فرصت تاريخ بسوزد اجازه ميخواهم منظورم را توضيح بدهم. مكث كردم. آقاي مميزاده هم ساكت نشسته بود و به من نگاه ميكرد. از او پرسيدم: مايليد در اين مورد توضيح بدهم؟ تمايل داشت. بعد از مكثي رو به آقاي عليپور گفتم: آقاي عليپور! شما شاد هستيد، من از چه سالي تا امروز كوشيدهام اين قواعد به اعضاي شوراي شهر تهران معرفي شود؟ آقاي عليپور شهادت داد: از سال 1391 ايشان كوشش داشتهاند كه اين قواعد را به شوراي شهر تهران معرفي كنند. بعد خطاب به آقاي مميزاده ادامه دادم: اما در واقع تلاشهاي من از سالها قبل از اين شروع شد و هر كسي را كه ميشناختم كه با يكي از اعضاي شوراي شهر تهران آشنايي داشت از او خواهش ميكردم يا زمينه ملاقات من را با آن عضو فراهم آورد يا خودش اين قواعد را به آن عضو معرفي كند. مكث كردم. بعد، از آقاي عليپور پرسيدم: آقاي عليپور، شما بگوييد، نتيجه اين همه تلاش من در چهار سال گذشته چه بوده است؟ آقاي عليپور خطاب به آقاي مميزاده با تأسف سرتكان داد و به نكته بسيار جالبي اشاره كرد: آقاي مميزاده، شما خودتان عضو ساختار شورايي كشور هستيد و ميدانيد كه چه تيپهايي در شوراها هستند. آقاي مميزاده هم در تأييد صحبت آقاي عليپور سر تكان داد و من فرصت را مناسب يافتم كه بگويم: آنقدر برخورد شوراي شهر تهران مأيوس كننده بود كه اصلاً قيد هر چه شورا را زدم. بعد با دلخوردي گفتم: وقتي برخورد شوراي شهر تهران اين طور باشد از ساير شوراها چه توقعي بايد داشته باشم؟ به همين خاطر من قيد شوراها و سازمانهاي مستقر را زدهام و مبرمترين مخاطبان اين قواعد را دانشآموزان دبستان و دبيرستان ميدانم. بعد از مكث كوتاهي ادامه دادم: راستش علت حضور من در اينجا نيز بيشتر اصرار خانم اكبري بود. بعد خطاب به خانم اكبري كه آن طرف ميز عسلي روي مبل رو به روي آقاي مميزاده و كنار آقاي عليپور نشسته بود پرسيدم: غير از اين است؟
شيرزن به صحنه ميآيد!
تازه بعد از اين سؤال من بود كه خانم اكبري احساس كرد حالا نوبت اوست كه بايد هنر نمايي كند و انصافاً سنگ تمام هم گذاشت و خطاب به آقاي مميزاده گفت: شما خوب ميدانيد كه من چه وضعيت خانوادگياي دارم، و مادرم و برادرم در چه وضعيتي هستند (مادر ايشان به خاطر كهولت سن و انواع بيماريها زمينگير شده و يكي از برداران او نيز به اسكيزفرني مبتلاست و هر روز خانم اكبري بايد از سر كار به منزل مادر برود و بعد از تغذيه و مراقبت و خواباندن مادر و برادر بيمار خود، تازه نوبت به مراقبت از فرزند و همسر ميرسد). من اينها را ميدانستم به همين خاطر وقتي آقاي مميزاده خطاب من ما با اشاره به خانم اكبري گفت: شيرزني است. من هم اين قضاوت را تأييد كردم.
اين شير زن يك چادر عبايي مشكي به سر ميكند اما روسريهايش هميشه رنگهاي روشن و طرحهاي شاد دارند و طوري دور سر و صورتش محكم بسته ميشوند كه بدون دغدغههاي مربوط به محرم و نامحرمي سر و وضع زنان و ديده شدن يك تار مو يا بخش نامحرمي از گردن، ميتواند مثل يك شير زن تحرك داشته باشد. او هم در نطق كوتاه خودش سنگ تمام گذاشت و تأكيد كرد از وقتي به سفارش آقاي عليپور در كارگاههاي آموزش دستورنامه رابرت شركت كرده است رويكردش به قضايا به طور كلي و كامل تغيير كرده است و با اطمينان ميتواند بگويد كه اين آموزهها - دست كم - در ارتقاي كيفيت مديريت او نقش بسزايي ايفا كردهاند.
ناله از فقدان بودجه
بعد از اين صحبتهاي مقدماتي بود كه ميكروفن در اختيار ميزبان قرار گرفت. اما درست برخلاف انتظار من محور صحبت ايشان، ضمن تأكيد بر ضرورت تدوين اجراي برنامههاي آموزشي گوناگون براي اعضاي شوراي عالي استانها، تشريح وضعيت بسيار بد بودجهاي شوراي عالي استانها بود. وي حتي در ادامه به مقايسه ميزان بودجه شوراي عالي استانها با برخي از شوراها و يا سازمانهاي فرهنگي ديگر پرداخت و داشت قضيه را به اين طرف سوق ميداد كه فعلاً بودجهاي براي انجام كارهاي بزرگ و هزينه بر در دسترس نيست. احساس كردم همان حدسي كه ميزدم ممكن است رخ بدهد: اينكه طرحهاي خودتان را بدهيد تا با توجه به وضعيت بسيار بد بودجهي شوراي عالي استانها، مورد رسيدگي قرار بگيرد. با علامت دست از آقاي مميزاده اجازه خواستم نطقش را قطع كنم و بعد با لحن سادهاي اضافه كردم آموزش اين قواعد اصلاً به بودجه نياز ندارد. مكث كردم تا تمام حواسش جمع اين نكته شود. بعد ادامه دادم كافي است رئيس شوراي عالي استانها اين قواعد را بلد باشد. در آن صورت حتي لازم نيست هيچكدام از اعضاي شوراي عالي استانها هم اين قواعد را بلد باشند. چرا؟ چون هر عضوي كه قاعده را بلد نباشد از رئيس جلسه سؤال ميكند و او هم وظيفه دارد قاعده را براي اعضا توضيح بدهد. در نتيجه كافي است يك نفر از اعضاي شوراي عالي استانها اين قواعد را بياموزد و او مسؤليت ادراه جلسه طبق اين قواعد را به عهده بگيرد. بعد از مدتي بقيه اعضاي شوراي عالي استانها نيز اين قواعد را از روي دست رئيس ياد خواهند گرفت و آنان هم ميتوانند به تدريج اين قواعد را به اعضاي شوراهاي سطوح پائينتر آموزش بدهند. مكث كردم و در ادامه گفتم: ميبينيد كه كافي است فقط رئيس شورا با اين قواعد آشنا باشد و من هم كه آمادهام اين قواعد را به ايشان آموزش بدهم. ديگر بودجهاي نياز نيست.
از طرح ساده و بيهزينهي من لابد بايد به وجد ميآمد. به همين خاطر در چهرهي آقاي مميزاده دقت كردم. اما خبري از وجد در آن ديده نميشد. چرا؟ نگران شدم. بعداًعلت را دريافتم: رئيس شورا سرشان شلوغتر از آن است كه برسند اين قواعد را ياد بگيرند. پرسيدم: خود شما چطور؟ گفت: من حاضرم. گفتم: بسيار خوب. من به دفتر شما ميآيم و طي چند جلسه اين قواعد را به شما آموزش ميدهم. يا شما به كارگاههاي آموزش دستورنامه رابرت در دفتر كادرها تشريف بياوريد كه تا محل كار شما ده دقيقه فاصله دارد.
دستاورد بزرگ
همين كه آقاي مميزاده قبول كرد تا خودش اين قواعد را بياموزد يك دستاورد بسيار بزرگ براي كادرها بود. بحث ما اينجا تمام نشد. من در ادامهي صحبتهايم به نكاتي اشاره كردم كه براي خوانندگان احتمالي اين روزنوشتها تكراري است. صحبتهاي آقاي مميزاده هم پر از نكات مهم و جذاب بود. به خصوص كه به فهرست بلند بالايي از برنامهها اشاره كرد كه در آينده ميتوانيم براي آموزش اين قواعد به اعضاي شوراهاي استانها و شهرها آنها را اجرا كنيم. اما به نظر من و در حال حاضر براي كل ساختار شورايي كشور آشنايي يك فرد مثل آقاي مميزاده با قواعد دستورنامه رابرت كفايت ميكند. بعد از آشنايي نسبي او با اين قواعد است كه ميشود به تدريج براي محليسازي اين قواعد در ساختار شورايي كشور تحقيق كرد و روشهاي درست محليسازي اين قواعد را متناسب با وضعيت هر استان و هر شهر و روستا به صورت خلاقانه مورد بررسي قرار داد.
مقايسه و درسآموزي
وقتي از دبيرخانه شوراي عالي استانها قدم زنان به طرف دفتر كادرها راه افتادم مدام دستاورد ملاقات با آقاي مميزاده را با شكست در معرفي اين قواعد به آقاي مهندس مسجدجامعي مقايسه ميكردم. از خودم ميپرسيدم: اگر بد عمل نميكردي و آقاي مسجدجامعي در طول يكسالي كه رئس شوراي اسلامي شهر تهران بود، جلسات آن شورا را طبق اين قواعد اداره ميكرد، چه تحول عظيمي در كشور ميتوانست رخ بدهد؟ بعد، ياد اظهار نظر آقاي عليپور هنگامي كه ترك موتورش نشسته بودم افتادم: حاج داود، هميشه كه مسؤليت شكستها بر عهده شما نيست. شما ممكن است بينقص رانندگي كنيد، اما يك راننده بكوبد به شما. پاسخ من به چنين رويكردي روشن است: مسؤليت شكستهاي هر فرد بر عهدهي خود اوست. در غير اين صورت، هيچ كس پيشرفت نخواهد كرد.
بدون شك در طول سه سال گذشته در معرفي بهتر دستورنامه رابرت تجربههايي كسب كردهايم و به احتمال زياد همان تجربهها سبب شد تا در نشست ديروز - دست كم به صورت مشروط - موفق شويم. هدف اصلي از نوشتن اين روزنوشتها نيز همين است: ثبت اين ماجراها براي فهم علت شكستها و پيروزيها و انتقال آن تجربه به نسلهاي بعدي.
گروه نويسندگان
مقالههاى اين نويسنده
- فایلهای صوتی نشستهای اجلاس مؤسس «سازمان حامیان تأسیس انجمنهای طراز نوین شهر و روستا»
- به سوی «ولایت مطلق مردم»
- فایلهای صوتی کارگاه آموزش دستورنامه (سواد دموکراسی) برای اعضای «جنبش پاکان»
- «دموکراسی آتنی» منتشر شد
- نطق افتتاحیه نخستین نشست اجلاس مجمع مؤسس سازمان حامیان تأسیس انجمنهای طراز نوین شهر و روستا
- [...]
fa تاريخ كادرها: انكشاف مداوم يك گفتمان جامع آلترناتيو ?