كارگاه‌هاي آموزش دستورنامه رابرت (كادرها)

کادرها: سه‌ گام به پیش!

۶ آذر ۱۳۹۴
جمعه 27 نوامبر 2015 بوسيله‌ى گروه نويسندگان

در روزهای اخیر دفتر کارگاه‌های آموزش دستورنامه رابرت (دفتر کادرها)‌ با سه دستاورد مهم مواجه بوده است: یک، تلاش دلسوزانه آقای علیرضا هاشمی دبیرکل محترم سازمان معلمان ایران برای معرفی دستورنامه رابرت به مسؤلان ارشد وزارتخانه آموزش و پرورش، دو. تلاس مبتکرانه‌ آقای مهندس حمید رضا سیفی ریاست محترم شورای عالی هماهنگی تشکل‌های صنفی کشور برای آموزش این قواعد به اعضای این شورا و، سه، تلاش مصرانه‌ آقای مهندس شهرام حلاج پژوهشگر محترم مرکز پژوهش‌های مجلس شورای اسلامی برای برگزاری سمینار‌های آموزش دستورنامه رابرت به مدیران شرکت پالایش گاز پارسیان در منطقه عسلویه. روزنوشت روز پنجشنبه ۵ آذر ۹۴ مربی دستورنامه رابرت که در ادامه تقدیم می‌شود عمدتاَ به تحلیل و ثبت رویدادهای مربوط به شورای عالی هماهنگی تشکل‌های صنفی کشور اختصاص یافته است، اما در این روزنوشت به سایر رویداد‌های این روزهای دفتر کادرها، به ویژه دو رویداد مهم پیش‌گفته نیز اشاره شده است. اگر حوصله کردید این رزونوشت را بخوانید:

پنجشنبه ۵ آذر ۱۳۹۴

ایده‌های نو

دیشب روی دو سؤال مشخص خوابیدم: یک، اگر به توصیه آقای علیرضا هاشمی دبیرکل محبوس سازمان معلمان ایران به ملاقات آقای دکتر کفاش معاون وزیر آموزش و پرورش رفتم و در برابر این سؤال قرار گرفتم که خوب، برای ترویج این قواعد در میان دانش‌آموزان چه طرحی دارید، چه حوابی باید بدهم؟ سؤال دوم مربوط به شورای عالی هماهنگی تشکل‌های صنفی کشور می‌شود. دیروز فراخوان دهمین اجلاس این شورا برای من هم ارسال شد. بند اول دستورکار این اجلاس به «آموزش تشکل‌ها» اختصاص داده شده بود و جلوی این عنوان نیز نام من را ذکر کرده بودند. بنا بر این من دیشب به این سؤال‌ هم فکر می‌کردم که در این نشست چه موضوع‌هایی را به چه نحوی باید مطرح کنم؟

طبق تصمیمی که اخیراَ گرفته‌ام، به محض اینکه از خواب بیدار می‌شوم از بستر بیرون می‌آیم. در واقع از روی میز کنفرانس که شب‌ها به تخت خواب من تبدیل می‌شود به پائین می‌پرم تا ضمن قدم زدن فکر کنم. بعد از عمل جراحی مفصل ران چپ تصمیم گرفتم خودم را عادت بدهم هنگام دراز کشیدن فکر کنم. در این زمینه آنقدر پیکرم به تفکر خوابیده عادت کرد که دریافتم بخش قابل توجهی‌ای از بهترین لحظات عمرم دارد در بستر و به صورت درازکش می‌گذرد. البته که خیلی خوش می‌گذشت اما ناگهان دریافتم که چاق شده‌ام و به خصوص صورتم به شکل زننده‌ای پف کرده است. به همین خاطر روش تفکرم را از افقی به عمودی (یا از ابلوموفی به داستایوفسکیستی) برگرداندم و طی دو سه هفته چهره‌‌ام مثل سابق قابل تحمل‌تر شد.

در هر حال، امروز ساعت سه تا چهار بامداد که در سالن قدم می‌زدم و فکر می‌کردم، تعداد قابل توجه‌ای ایده نو به ذهنم رسید که آن‌ها را یادداشت می‌کنم. اما پیش از آن می‌خواهم کمی هم در این مورد تأمل کنم که ذهنم در چنین شرایطی چطور فکر می‌کند و وقتی می‌گویم ایده‌های جدیدی به ذهنم رسید، در واقع در ذهنم چه رخ‌ داد؟

توضیح خلاقیت ذهن

به طور مشخص،‌ در حالیکه در سالن قدم می‌زدم در آن بخش از ذهنم که به آن «عالم خیال» می‌گویم خودم را در مقابل تخته سفید در اتاق کنفرانس هیأت مدیره کانون عالی انجمن‌های صنفی کارفرمایی ایران تصور می‌کردم در حالیکه دور میز کنفرانس اعضای شورای هماهنگی تشکل‌های صنفی کشور نشسته‌اند و من به عنوان مربی دارم قواعد دستورنامه را به آنان درس می‌دهم. جالب این جاست که من تقریباَ چهره تمام اعضا را با جزئیات کامل سر و صورت و رنگ لباس آنان که در جای خودشان در سالن نشسته‌اند به خاطر می‌روم. حتی طنین صدای آنان را هم به خوبی می‌شنوم. در حالیکه تا چند وقت پیش، حافظه‌ام طنین صداها را به خاطر نمی‌آورد اما آنقدر تمرین کردم که حالا طنین صداهایی را که قبلاَ شندیه‌ام به خاطر می‌آورم. به این ترتیب کل اعضای شورای همآهنگی را در عالم ذهنی خودم به وضوح و به طور دقیق می‌بینم. حتی بر اساس اطلاعاتی که طی دو جلسه حضور در نشست‌های شورا و گوش سپردن به مذکرات آنان به دست آورده‌ام نسبت به شخصیت هر یک از آنان نیز به شناخت نسبی رسیده‌ام. در نتیجه حتی می‌دانم که هر یک از افراد حاضر در آن مجمع خیالی و ذهنی در برابر وضعیت‌های گوناگون چه واکنشی از خود بروز خواهند داد. تأکید می‌کنم این آگاهی به بخش‌های ناخودآگاه ذهن من نشت کرده است. در نتیجه وقتی من - یعنی در واقع همان مربی ذهنی دستورنامه رابرت - حرفی می‌زند یا سؤالی مطرح می‌کند اعضای حاضر در مجمع طبق قواعد ناظر بر رفتار خودشان برمی‌خیزند و کاری را انجام می‌دهند که باید انجام دهند. و من - یعنی آن مربی تخیلی که در ذهنم دارد قواعد دستورنامه را درس می‌دهد - هیچ نقش آگاهانه‌ای در مورد نحوه رفتار آنان بازی نمی‌کند. به این ترتیب،‌ همانطور که یک دانشمند شیمی یا فیزیک در یک آزمایشگاه در برابر شواهد رویدادهای شیمیایی یا فیزیکی مختلف قرار می‌گیرد و می‌تواند نظریات خودش را - به اصطلاح - در بوته آزمایش بررسی کند، من هم در این کارگاه‌های ذهنی تا آنجا که دلم بخواهد و تا وقتی از نفس بیافتم می‌توانم وضعیت‌های مختلف تخیلی را به نمایش بگذارم و واکنش اعضای شورا و مخاطبان را در عالم خیال ببینم و به این ترتیب خطاهای احتمالی خود را تصحیح کنم. و در جریان همین تمرین‌های آزمایشی ذهنی است که بخش دیگر ذهنم که مثل یک دانای کل در روایت یک قصه یا یک رمان همه چیر را می‌بیند و درک می‌کند، همه چیز را زیر نطر دارد و جالب است که تمام این نمایش‌ها و بازی‌های آزمایشی و تمرینی را هم با دقت ضبط و ثبت می‌کند و هرچند بار که بخواهد می‌تواند آن‌ها را به شکل‌های مختلف بازنگری کند.

در چنین فضایی، من - یا همان مربی دستورنامه - شروع می‌کند به درس دادن به حاضران در همایش ذهنی. افراد مختلف از او سؤال‌های مختلفی می‌پرسند یا در پاسخ به سؤال‌های مربی جواب‌های جالبی می‌دهند و در جریان همین اجرای نمایشی است که سؤال‌ها و جواب‌های بسیار جدید و ارزشمندی مطرح می‌شود. بعد، همان داود یا منی که به مثل یک راوی کل بر کل صحنه اشراف دارد - چیزی شبیه به کارگران یا به یک دانای کل که انگار همه چیز در محضر او جریان دارد - ناگهان و البته خیلی ساده - متوجه می‌شود که آن سوال و یا آن جواب نو بودند و در واقع یک ایده نو در آن وجود داشت. من به این بخش از فعالیت ذهن خود می‌گویم: ایده‌ی جدیدی به ذهنم رسید!

ادعا نمی‌کنم این روش، یعنی اجرای نمایشی یک موقعیت مربوط به یک مسأله، که منجر به حل آن مسأله به این صورت می‌شود، تنها روش حل مسأله است. اما امروز صبح من شاهد این روش بودم که در ذهنم اجرا می‌شد. شاید روش‌های دیگر هم باشد که من به مرور آن‌ها را نیز مورد توجه قرار خواهم داد. اما این روش ذهنی با آنچه که به طور آبژکتیو و عینی در میدان عمل رخ می‌دهد تقریباَ هیچ فرقی ندارد. منظورم این است که من در جریان برگزاری کارگاه‌های واقعی نیز به همین ترتیب به ایده‌های نو می‌رسم و گاهی حتی در حال نطق و سخنرانی نیز با سیلابی از ایده‌‌های نو مواجه می‌شوم که در همان حال سخنرانی و نطق نیز به خوبی درمی‌یابم که این ایده‌ها نو بودند و همان لحظه به ذهنم خطور کردند.

موتور جستجوگر

من متأسفانه به درستی نمی‌دانم که یک موتور جستجوگر دقیقاَ چطور عمل می‌کند اما می‌توانم درک کنم که - البته خیلی با احتیاط - در حال حاضر شبیه‌ترین کاردستی بشر به ذهن همین کامپیوتر و هوش مصنوعی است. هنگام حل یک مسأله نیز انگار - به قول ارسطو - یک استعداد ذهنی یا - به قول کامپیوتریست‌ها - یک ابزارک یا یک موتور جستجوگر ذهنی که در ذهن ساخته شده یا ساخته می‌شود به تمام پایگاه ‌داده‌های سه بعدی دورن ذهن - که جهانی متناظر با جهان خارج از ذهن را تشکیل می‌دهند - سر می‌زند تا یک مجموعه‌ اطلاعات را که با یک مجموعه اطلاعات دیگر هماهنگ و چفت باشند بیابد. یا روی یک مجموعه اطلاعات یک برچسب یا تگ مناسب بزند و آن‌ها را در یک جدول جدید یا در یک ردیف جدید یک جدول جاگذاری کند و به محض اینکه این کار را انجام داد و معضل جاگذاری اطلاعات یا تگ‌های جدید حل شد می‌گوییم ایده جدیدی به ذهنمان خطور کرد.

من فکر می‌کنم شاید بشود با همین طرح کلی روند ساخته شدن سؤال و یافتن پاسخ آن سؤال را توضیح داد. اطمینان دارم که این مسائل یک شبه حل نمی‌شوند به همین خاطر این سؤال‌ها همیشه در گوشه‌‌ای از ذهن من وجود دارند و همیشه سعی می‌کنم به آن‌ها فکر کنم تا شاید بتوانم توضیح بهتری برای طرز کار ذهن خودم بیافرینم و یک «فلسفه ذهن» برای خودم بسازم.

حالا به ادامه مسأله اصلی خودم بپردازم.

ماهی از سر گُنده گردد

اگر بخواهم تمام دستاوردهای ذهنی خودم برای مواجهه احتمالی با آقای دکتر کفاش معاون آقای دکتر فانی وزیر آموزش و پروش را در یک عبارت خلاصه کنم همین مصراع از یک بیت شعر مولوی است: ماهی از سر گنده گردد نی ز دم. منظورم این است که مقامات ارشد وزارتخانه ابتدا باید خودشان با قواعد دستورنامه رابرت آشنا شوند و آن‌ها را در شوراها و مجامع تصمیم‌گیری خود رعایت کنند. اعضای این شوراها نیز همین قواعد را به مجموعه‌های خود منتقل خواهند کرد. و به مرور، به کارگیری این قواعد از بالا به پائین در بدنه‌ی وزارتخانه در سراسر کشور و در تمام مدارس به مرور نشت و سرریز خواهد کرد.

در حال حاضر هیچ راه جایگزینی به نظرم نمی‌رسد. چون حتی اگر حاضر باشند برای این کار بودجه صرف کنند و پول بدهند، ما مربی کارآمد برای آموزش‌ افراد زیاد را نداریم. با این همه، و در حالی که مشغول نوشتن همین سطور بودم به نظر رسید به جای بستن راه سعی کنم نظر آقای کفاش را هم بشونم شاید بخواهد در این زمینه طرحی یا قراردادی چیزی با من منعقد کند یا بهتر است حتی طرح خودم را در قالب قراردادی به آموزش و پرورش بفروشم. در هر حال، بعد از نزدیک به یک دهه سرمایه‌گذاری روی یادیگری و تمرین قواعد دستورنامه رابرت، بهترین مشتری بالقوه‌ی این محصول سر و کله‌اش پیدا شده است و من هم - دست کم به دلیل فشارهای مالی فراوانی که همسر و دخترم این همه سال تحمل کردند - نباید ارزان یا مفت فروشی کنم. اما در هر حال بنا را بر این می‌گذارم که دست کم گروهی که قرار است در این مورد تصمیم بگیرد خوب است طی دست کم ۸ تا ۱۰ جلسه با این قواعد آشنا شوند. البته اگر وقت و حوصله و کشش ذهنی لازم را داشته باشند. در غیر این صورت بهتر است دست از این قواعد بردارند و - به قول معروف - آن‌ها را شهید نکنند.

دهمین اجلاس شورای هماهنگی

صبح امروز بخشی از زمان تفکر صبحگاهی من صرف مسائل مربوط به دهمین اجلاس شورای عالی هماهنگی تشکل‌های صنفی کشور شد. این نشست قرار است روز یکشنبه ۸ آذر ۱۳۹۴ ساعت ۱۷ تا ۲۰ در دبیرخانه کعاصکا برگزار شود. موضوع اول دستور کار این اجلاس شورا «آموزش تشکل‌ها» است که جلو آن‌ هم اسم من نوشته شده است. معنای آن این است که قرار است در ده یا بیست دقیقه اول اجلاس من در باره قواعد دستورنامه رابرت توضیح بدهم. اما کدام قواعد را باید اول درس بدهم؟ و چرا و چگونه این قواعد را عرضه کنم؟

می‌دانم که امشب نیز در فواصلی که قدم‌زنان یا درازکش فکر می‌کنم به این سؤال‌ها نیز خواهم اندیشید. یعنی مشخصاَ چه کار خواهم کرد؟ در واقع دارم از خودم می‌پرسم: آیا می‌توانم از روش‌های بهتری نسبت به نمایش آموزشی استفاده کنم؟ مثلاَ به روش منطقی، انواع جواب‌های احتمالی را دسته‌بندی کنم و - خلاصه - از روش‌های دیگری برای یافتن پاسخ این سؤال‌ها کمک بگیرم؟

من سعی خواهم کرد در جریان تفکرات آتی خود روش‌های دیگر را نیز تجربه کنم. اما در حال حاضر می‌توانم این طور هم جلو بروم: تجربه‌های من نشان داده است که از میان صدها قاعده‌ی ناظر بر برگزاری مجامع تصمیم‌گیری می‌توانم چند بسته‌ی آموزشی را که برای شروع در جلسه روز یکشنبه مناسب‌تر هستند انتخاب کنم. حتی می‌توانم معیارهای این انتخاب را نیز تعریف و مکتوب کنم. و فکر می‌کنم اگر قرار بود این رویه‌ها را نیز به تأیید کسان دیگری که در این زمینه تصمیم‌گیر هستند برسانم باید این کار را هم می‌کردم. اما در حال حاضر که خودم تنها هستم و خودم تنها باید برای خودم تصمیم‌ بگیرم. در نتیجه، طی فرایند‌های ذهنی خودم باید یکی از بسته‌های آموزشی محتمل را برای شروع کار برگزینم. به هر حال،‌ با توجه به برخی از معیار‌ها، گزینه‌های آموزشی من برای ارایه قواعد در جلسات اول هر سمینار معدود هستند. و من آمادگی دارم که درست در زمان شروع برنامه،‌ و در صورت نیاز، فوراَ یک یا چند بسته آموزشی را با بسته‌های دیگر جا به جا کنم. در نتیجه از این بابت دیگر نگرانی‌ای نخواهم داشت. با این همه طی چند روز باقی مانده به مجمع تلاش خواهم کرد از طریق برگزرای مجامع ذهنی و تخیلی، بهترین بسته آموزشی را برای ارایه در ان روز آماده کنم.

گزارش گفتگو با آقای مهندس عطاردیان

قبل از آنکه فراخوان اجلاس شورای عالی هماهنگی تشکل‌های صنعتی کشور به دستم برسد سخت در گیر صحبت‌هایی بودم که قبل از آن با آقای مهندس عطاردیان داشتم.

چند روز قبل(یکشنبه اول آذر ۹۴) نامه‌ای با عنوان «توضیح ۲۰ نکته» برای وی فرستاده بوم. این نامه را در روزنوشت‌های قبلی نقل کردم. در این نامه توضیح داده‌ بودم که کارکنان سازمان تأمین اجتماعی در کشورهای توسعه یافته غربی خودشان را پروفشن می‌دانند که نسبت به متشریان خود یک وظیقه فی‌دی‌یووشی‌یری [1] دارند. بعد این وظیفه را تشریح کرده بودم و یک مثال هم از وزیران کابیته اسرائیل زده بودم تا قضیه وظیفه فی‌دی‌یووشری‌یری روشن شود. بعد سراغ این مسأله آمده بودم که حتی اگر طرح شما برای تأسیس شورای عالی در سازمان تأمین اجتماعی قبول هم بشود، با این وضعیت اداره‌ی شوراها، خیل زود سازمان تأمین اجتماعی فشل خواهد شد و هر مدیری کاری جز منحل کردن شورای پیشنهادی شما نخواهد داشت. بعد به شورای عالی هماهنگی پرداخته بودم که اعضای آن زبان تفکر و تصمیم‌گیری گروهی را بلد نیستند و در نتیجه مثل یک مشت گنک، لال بازی در می‌آورند. بعد هم چاره کار را در این دیده بودم که ریاست شورای هماهنگی را به صورت آموزشی، به دست من بسپارند تا آن را طبق قواعد قانون عرفی پارلمانی اداره کنم و شورا از این مشکلات نجات پیدا کند و اعضای شورا نیز این قواعد را به را به مرور به مجموعه‌های متبوع خود منتقل خواهند کرد و به این ترتیب،‌ یواش یواش تمام تشکل‌های صنفی کشور با این قواعد آشنا خواهند شد.

جراحی ذهنی شورای عالی

البته، راستش از موضع بالا گفته‌ بودم که اگر این بسته آموزشی و این راهکار را می‌خواهید هزینه دارد. هزینه‌اش هم گران است و اگر خواستید در خدمت خواهم بود. در پایان نامه هم در واقع پاسخ آقای عطاردیان را - دست کم از نظر خودم، که ایشان را بنیان‌گذار کعاصکا می‌دانم - خواسته بودم و در آخرین بند نامه تأکید هم کرده بودم که پاسخ وی را در تاریخچه کعاصکا نقل خواهم کرد. به این ترتیب منتظر بودم به عنوان کارفرما بگوید حاضر است هزینه طبابت و جراحی من را بدهد تا شورای عالی هماهنگی تشکل‌های صنفی کارفرمایی را جراحی ذهنی کنم و آن را درمان کنم؟ اما پاسخ آقای عطاردیان از آنچه که انتظارش را داشتم یک دنیا فاصله داشت.

در نخستین واکنش، به صورت مکتوب و خیلی مختصر توضیح داده بود که در مورد نامه با من صحبت خواهد کرد. من منتظر جواب او ماندم تا دیروز حدود ظهر. زنگ زد. گوشی را برداشتم. گفت: عطادریان هتسم. خوشحال شدم. توضیح داد چون در مورد آن «توضیح ۲۰ نکته» از من مشورت خواسته بودید زنگ زدم نظرم را برای شما توضیح بدهم. من هرچه فکر کردم یادم نیامد که از او تقاضا مشورت کرده باشم. من جواب او را به پیشنهاد مشخص خودم خواسته بودم‌: اینکه بتوانم به عنوان مربی پارلمانی ریاست آموزشی جلسات شورا را بر عهده بگیرم و بابت این کار هم مزد به من بدهند. اما آقای عطاردیان تصور کره بود که مثل برخی از موارد قبلی که از وی واقعاَ تقاضای مشورت کره بودم و مشورت‌هایش هم انصافاَ خردمندانه بود،‌ این بار هم از او تقاضای مشورت داشتم. طبیعی است که نمی‌توانستم بگویم در این مورد تقاضای پاسخ دارم و نه مشورت. سکوت کردم تا مشاوره‌اش را بدهد. اما اول در مورد تلفظ صحیح، املا و معنای فی‌دیوو‌شی‌ی‌یری که در نامه‌ام به همین ترتیب - با خط فارسی - آورده بودم پرسید. من در مورد املای انگلیسی کلمه تردید داشتم. در نتیجه قرار شد در پایان نطق وی کلمه را برای او اسپل کنم. به این ترتیب بدون آنکه به معنای فی‌دیو‌شی‌یری بپردازیم به استماع مشاوره وی مشغول شدم.

آقای عطاردیان در نطق خودش سعی کرد نشان بدهد که یک مخاطب معمولی آن نامه، چه برداشت‌هایی از محتوای آن خواهد داشت؟ و نتیجه‌ای که گرفت این بود که مخاطب نامه احساس اهانت خواهد کرد که شما آنان را به گنگ بودن و لال‌بازی درآوردن متهم کرده‌اید. بعد هم از موضع بالا به افرادی که آنان را مورد اهانت قرار داده‌اید می‌گوئید اگر می‌خواهید من بیایم و شما را هدایت و اصلاح کنم باید این قدر هم دستمزد به من بدهید. بعد در پایان نطقش هم نتیجه گرفت که با این روش شما موفق نمی‌شوید به هدف‌های خودتان که ترویج این قواعد است برسید.

خوب، نکته‌ی مهم در این گفتگو این بود که من توانستم با خونسری حیرت‌انگیزی تا پایان نطق آقای مهندس عطاردیان ساکت بنشینم و به صحبت‌های وی گوش کنم و بکوشم دریابم که چرا این طور از نامه‌ من برداشت کرده است؟ به نظر خودم این یک دستاورد بزرگ است که طی این سال‌ها تمرین آن را کسب کرده‌ام. قبلاَ ممکن نبود بتوانم این همه مدت ساکت بمانم و به این همه انتقاد‌های صریح و آزار دهنده گوش بدهم.

البته در جریان توضیح‌های آقای عطاردیان خطای خودم را دریافتم: وسط آخرین جلسه‌ی شورای هماهنگی که - گوش فمینیست‌ها کر - به یک حمام زنانه درست و حسابی تبدیل شده بود، و آقای عطاردیان به من اشاره کرد که آموزش خودم را شروع کنم،‌ من - به زعم خودم سعی کردم با علامت سر به ایشان بگویم:‌ در این حمام زنانه من چه می‌توانم بگویم؟ چند دقیقه بعد هم اجلاس را ترک کردم و نمی‌دانم که اعضای شورا و آقای عطاردیان و آقای رئیس جلسه در مورد ترک جلسه چه فکری کردند؟ به هر حال، من خودم که احساس کردم با یک جنگل مولا و یک حمام زنانه و با یک مشت گنگ و لال مواجه هستیم. اشتباه من این بود که فکر کردم آقای عطاردیان هم - بعد از آن‌ هم توضیح که من در مورد قواعد اداره جلسه به ایشان داده‌ام تا حدی به این نتیجه رسیده باشد که این روش اداره جلسات اشکال‌های جدی دارد که باید به فکر درمان آن‌ها بود و جا دارد که هزینه درمان آن را هم پرداخت کرد. اما بعد از توضیح‌های آقای عطاردیان واقعاَ وا رفتم. چون هنوز هم آقای عطاردیان فکر می‌کند که این روش تصمیم‌گیری یک روش خوب و طبیعی است و هیچ اشکالی ندارد و تمام جلسات در تمام جهان همین طور است و هر که طاووس فعالیت جمعی می‌خواهد باید این جور‌ها را نیز تحمل کند.

البته، من قبلاَ هم متوجه شده بودم که آقای مهندس عطاردیان در مورد روش اداره جلسات همین طور فکر می‌کند و در نحوه اداره جلسات اشکالی نمی‌بیند. به علاوه،‌ تحمل وضع موجود را که به نظرش در شرایط فعلی اجتناب‌ناپذیر می‌آید و آن را طبیعت کار جمعی تلقی می‌کند فضلیت صبر و شکیبایی در راه رسیدن به هدف می‌داند. در پایان هم به طور منطقی من را به صبر و بردباری دعوت کرد و چند بار به تأکید گفت هرچه رسالتی که برای خود قائل باشید بزرگتر و مهم‌تر باشد باید صبورتر و شکیباتر باشید.

خوب. متأسفانه آقای عطاردیان پاسخ‌های خودش را مکتوب نمی‌دهد که بشود آن‌ها را نقادی کرد. در نتیجه من باید آنچه را که خودم به صورت مکتوب از صحبت‌های شفاهی او نقل کردم نقادی کنم. و البته چاره‌ای جز این کار هم باقی نمی‌ماند و همین کار را هم کردم و به مشورت ایشان یک جواب نوشتم و ارسال کردم که عیناَ نقل می‌کنم. اما پیش از آن باید بگویم، وقتی نطق وی تمام شد من صحبت را بدون هیچ عصبانیتی شروع کردم و اول به معنای فی‌دی‌یوو‌شی‌ری پرداختم و یک جمله انگلیسی خواندام که معنایش این است: وظیفه لگال یک طرف برای آنکه بهترین منافع طرف دیگر را تأمین کند. بعد گفتم که می‌شود گفت که کلمه امین و امانت‌داری شاید معادل مناسبی باشد، اما در این معادل فارسی، مفهوم حفظ امانت مندرج است در حالیکه در معنای اصطلاح فی‌دیو‌وشی‌‌یه‌ری، به کار اندازی امانت برای بهترین بهره‌وری هم مندرج است. بعد که نوبت آقای عطاردیان شد توضیح داد که: نه،‌ کلمه امین و امانت‌داری معادل مناسبی است. بحث بالا گرفت و سعی کردم آن را با این جمع‌بندی خاتمه بدهم که اگر کسی چنان درکی که شما می‌گوید از کلمه امانت‌داری داشته باشد حق با شماست. اما اگر کسی چنان درکی نداشته باشد درآن صورت معادل خوبی نیست. اما این بار نوبت آقای عطاردیان بود که اصرار کند: نه. امین و امانت‌داری معادل مناسبی است. سرانجام من کوتاه آمدم و به موضوع اصلی پرداختم. در این زمینه هم در واقع یک جمله گفتم: اگر شما در مورد نحوه‌ی اداره شورای عالی هماهنگی تشکل‌های صنفی کشور مشکلی نمی‌بیند، در این صورت بحثی باقی نمی‌ماند. بعد با یک جمله‌ی خاتمه دهنده گفتم:‌ در این صورت صحبت من هم تمام!

حالا نوبت آقای عطاردیان بود که سعی کند من هم بحثم را در یک جمله مختصر نکنم و بیشتر توضیح بدهم. دیدم روی خوشی ندارد که به این ترتیب بحث را خاتمه بدهم. چون می‌توانست به این معنا باشد که ناراحت شده و قهر کرده‌ام. به همین خاطر ادامه دادم: آقای مهندس،‌ من بعد از این همه سال که این کتاب را به شما معرفی کرده‌ام و شما صد نسخه از آن را پیش خرید کرده‌اید و خودتان این همه نیرو صرف یادگیری و ترویج این قواعد کرده‌اید و این همه تأکید کرده‌اید که این قواعد لازم است و من را هم تشویق کرده‌اید که به کارم ادامه بدهم،‌ در این صورت چطور نحوه‌ی اداره این شورا را بی‌نقص می‌دانید؟

بعد از کمی راندن در این مسیر - تا آنجا که یادم می‌یاد - به نظرم موضع وی نیز تعدیل شد و قبول کرد که اتفاقاَ فرصت خوبی است که ما این قواعد را در شورای عالی هماهنگی تشکل‌های صنفی کشور آموزش بدهیم. بعد از این مرحله بود که وارد روش کار شدیم.

راستش من تا آن هنگام که با آقای عطاردیان تلفنی گفتگو می‌‌کردیم نمی‌دانستم که آقای مهندس حمید رضا سیفی عضو هیأت مدیره و خزانه‌دار کعاصکا و رئیس شورای عالی هماهنگی تشکل‌های صنفی کشور، هم‌چنان بر تصمیم خود به اختصاص دادن وقت به آموزش دستورنامه رابرت در اول جلسات شورای عالی مصر است. فکر می‌کردم چون جلسه قبل قضیه را فراموش کرد کل ماجرا هم فراموش شد. به همین خاطر با این فرض که اختصاص وقت آموزش منتفی شده است بحث را با آقای عطاردیان ادامه می‌دادم و راه حل جایگزین من هم این بود که آقای عطاردیان بتواند آقای مهندس سیفی را قانع کند که ریاست واقعی شورا به عهده مهندس سیفی باشد اما ریاست آموزشی را من بر عهده بگیرم.

خوب است همین‌ جا تأکید کنم که حتی تا عصر دیروز هم که با آقای عطاردیان صحبت می‌کردم از اصطلاح «ریاست آموزشیِ» استفاده نکرده بودم. این اصطلاح اول بار، در جریان نوشتن نامه‌ی اخیر به آقای عطاردیان به ذهنم رسید و برای اولین بار آن را مورد استفاده قرار دادم.

در ادامه برای وی توضیح دادم که من برای یادگیری و حفظ هشت صد صفحه قواعد دستورنامه رابرت، به نحوی که تمام آن‌ها را هم زمان در ذهن داشته باشم و بتوانم با توجه به کل آن‌ها به عنوان یک لگال سیستم جلسه را اداره کنم کم‌تر از رزیدنت جراحی مغز و اعصاب وقت صرف نکرده‌ام در نتیجه ارزش کارم نباید از ارزش کار یک جراح مغز و اعصاب کم‌تر باشد. چون من این تخصص را فراگرفته‌ام که ذهن یک گروه را جراحی ذهنی کنم و برای کسب این تخصص نیز خیلی وقت و نیرو و هزینه صرف کرده‌ام.

خلاصه با این جمع‌بندی گفتگوی ما ختم به خیر شد که اگر آقای عطاردیان فکر می‌کند که نحوه اداره شورا مشکل دارد و فکر می‌کند که من طبیبی هستم که معالجه این بماری را بلدم باید سعی کند تا من ریاست آموزشی شورا را بر عهده بگیرم و در جریان ریاست شورا آموزش هم بدهم.

بعد از ختم این مکالمه بود که گفتگو‌های ذهنی من با آقای عطاردیان در عالم خیال ادامه یافت و جنبه‌های هرچه بیشتری از ابعاد مسأله برایم روشن شد. مهم‌ترینش این بود: اگر در این جلسات شکست خوردم چه؟ راستش این دغدغه‌ی آقای عطاردیان هم بود. او به جد نگران است که من در جریان ریاست جلسه عصبانی بشوم و کافه را چنان به هم بریزم که کل طرح با شکست قطعی رو به رو شود. در واقع او از این بابت نگران است و به نظرم هرچه صبوری من را در تحمل نظرات انتقادی بیشتر درک می‌کند امیدواریش به من بیشتر می‌شود. به خصوص که من به نحو حیرت‌انگیزی نقدپذیر هم شده‌ام و خیلی‌ سریع‌تر از گذشته عیب‌های خودم را می‌پذیرم و آن ها را اصلاح می‌کنم.

بعد از ختم این مذاکرات هم نکاتی به نظرم رسید که طی نامه‌ای‌ برای آقای مهندس عطاردیان ارسال کردم. متن آن نامه با موضوع «تشکر»:


تشکر
جناب آقای مهندس عطاردیان
سلام

بابت وقتی که صرف دادن مشورت به من می‌کنید صمیمانه از شما تشکر می‌کنم. من حقیقتاَ می‌کوشم از منظر شما رفتار خودم را نقادی کنم و اشکالات را برطرف سازم.

در مورد پیشنهادم در خصوص اداره آزمایشی نشست شورای عالی هماهنگی تشکل‌های صنفی کشور، تأکید می‌کنم اگر به نظر جنابعالی نحوه‌ی اداره فعلی شورا اشکالی ندارد من پیشنهادم را پس می‌گیرم و هیچ ارتباطی هم به من نخواهد داشت که اعضای محترم آن شورا چگونه با یکدیگر رفتار می‌کنند. آنان آزاداند هر طور که دوست دارند تصمیم بگیرند.

اما اگر جنابعالی به این تشخیص رسیده‌اید که این روش اداره‌ی شورا ناجور است و از من به عنوان تنها متخصص فعلی این بیماری در ایران درمان بخواهید داروی من این است: اداره این شورا در چارچوب قواعد پیش‌گزیده‌ی اداره شورا‌ها که - به قول توماس جفرسون - بشریت قادر نیست بهتر از این قواعد را بسازد. البته ممکن است - به قول طبیبان - وضع بیمار آنقدر وخیم باشد که به درمان جواب ندهد. در آن صورت از دست ابن سینا هم کاری برنخواهد آمد. من که داود حسین هستم!

می‌دانید کم نیستند نظریه پردازانی که معتقدند مردم خاورمیانه قادر نیستند در چارچوب اصول و قواعد انتزاعی رفتار کنند. چرا؟ همه تلاش من این است که جواب این سؤال را کشف کنم و توضیح بدهم. به عنوان یک نظریه عرض می‌کنم:

برای علم تغذیه اخیراَ اثبات شده است کودکانی که امگا ۳ مصرف نکنند تفکر عقلی در آنان رشد نمی‌کند در نتیجه یک جوان سیزده چهارده ساله فاقد تفکر عقلی باقی می‌ماند بدون آنکه هیچ کمبود دیگری داشته باشد. می‌دانید که امگا ۳ در گوشت ماهی است و مردم سرزمین‌های کویری خاورمیانه هم آب ندارند که ماهی داشته باشند. در این صورت آیا می‌توان بین ظهور بربریت داعشی در سرزمین‌های خشک خاورمیانه و صحرای آفریقا و عدم مصرف امگا ۳ ارتباطی برقرار کرد؟ به خصوص که نخستین تمدن عقلی بیش از سه هزار سال پیش در دولت‌‌ شهرهای یونان سر برآورد که در میان آب شیرین عوطه می‌خورند و یکی از غذاهای همیشگی مردم آن‌ها ماهی بوده است!

من مجموعه‌ای از این نظریه‌ها را گردآوری کرده‌ام و روی آن‌ها کار می‌کنم. اما در هر حال، این حرف‌ها مربوط به گذشته است. امروز مردم تهران تقریباَ همانطور زندگی می‌کنند که مردم لوس‌انجلس. در نتیجه کلید حل مشکلاتی از این دست در آموزش است و زمینه‌های مادی برای پذیرش محتوای این آموزش‌ها نیز از قبل فراهم شده است: یک پهنه‌ی معیشتی شهری که در دامنه‌های البرز از مشهد تا تهران وتا تبریز گسترش می‌یابد و از اساس به تاریخ ایران کیفیت نوینی می‌بخشد.

قربان شما. داود

حالا که فکر می‌کنم می‌بینم این توضیح‌های من هم احتمالاَ بی‌فایده است. آقای عطاردیان اساساَ یک ذهن مصلحت اندیش دارد و به نظامی از قواعد انتزاعی برای تصمیم‌گیری گروهی چندان اهمیتی نمی‌دهد. بنا بر این، می‌ترسم در اینجا هم با همان نظریه معروف مواجه باشم. اما برای من خیلی سخت است که این واقعیت را بپذیرم. چون ظاهراَ فقط آقای عطاردیان نیست که این طور است.

علاوه بر این، سعی کردم در این نامه، در واکنش به برداشت آقای مهندس عطاردیان توضیح بدهم که واقعاَ هر جمعی آزاد است هر طور که می‌خواهد تصمیم بگیرد و به خصوص به من هیچ ارتباطی ندارد. اما اگربه این نتیجه رسیده‌اند که در اداره جلسات دچار مشکل هستند،‌ نسخه‌ی من برای این مشکل همین است که گفتم. و البته، این نسخه به مراتب پیچیده‌ است و ذهن بسیار پیچیده‌ای نیاز دارد. به همین خاطر اگر اعضای شورا زیر این قواعد زدند و تمایل داشتند به روش هیأتی کار را ادامه بدهند از من کاری ساخته نیست و تازه باید اعتراف کنیم کسانی که باور دارند خاورمیانه‌ای‌ها قادر نیستند در چارچوب قواعد انتزاعی رفتار کنند راست می‌گویند. هرچند در این صورت هم من تسلیم نخواهم شد. چون آن خاورمیانه به گذشته تعلق دارد. ایرانی نو دارد از درون دامنه‌های البرز و از درون فرایند‌های جهانی سر بر می‌آورد که بدون این قواعد نمی‌شود آن را اداره کرد و نسل جوان از این قواعد با آغوش باز استقبال کرده و خواهد کرد.

کمی بعد از ارسال نامه فوق به آقای عطاردیان بود که از دبیرخانه کعاصکا زنگ زدند و دو برگ فراخوان اجلاس دهم را برایم فاکس کردند. طبق معمول در صفحه‌ی دوم و پیوست، فهرست نام نمایندگان تشکل‌های عضو شورا و نام مشاروان آمده است. و نکته جالب - همانطور که گفتم - این که در بند نخست دستورکار اجلاس، موضوع «آموزش تشکل‌ها» مطرح شده است و جلو آن‌ هم نام من آمده است. اطمینان دارم شروع آموزش قواعد پیش‌گزیده‌ی مجامع تصمیم‌گیری به اعضای محترم این شورا یک دستاور بزرگ است.

کادرها: سه گام به پیش

هرچند برنامه برگزاری سمینار آموزشی در شرکت پالایش گاز پارسیان در روز‌های سه‌شنبه و چهارشنبه هفته گذشته (سوم و چهارم آذر) در منطقه عسلویه به دلایل پش‌پا افتاده اداری منتفی شد، اما به نظر می‌رسد این سمنیار در هفته‌های آینده برگزار شود و به این ترتیب آموزش قواعد دستورنامه رابرت، طی دو روز و در هشت جلسه، همراه با گرفتن امتحان و دادن گواهینامه به کارورزان یک تجربه نوین است و یک گام بلند به جلو محسوب می‌شود.

توصیه‌ی آقای علیرضا هاشمی دبیرکل زندانی سازمان معلمان ایران به معاون وزیر برای ملاقات با من برای بررسی نحوه‌ی آموزش این قواعد به دانش‌آموزان دوره‌ مدرسه و دبیرستان نیز،‌ به خود خود یک دستاورد بزرگ و تاریخی است.

اختصاص دادن وقتی به آموزش قواعد دستورنامه رابرت در آغاز اجلاس‌های شورای عالی هماهنگی تشکل‌های صنفی کشور نیز واقعاَ یک دستاورد ملی بسیار بزرگ است. به همین دلیل من باید تمام حواسم را جمع کنم تا این فرصت‌ها را نسوزانم.

تا آنجا که به شورای عالی هماهنگی تشکل‌های صنفی کشور مربوط می‌شود چند تصمیم گرفته‌ام و همچنان مشغول بررسی آن هستم. یکی از این تصمیم‌ها این است که یک نسخه صحافی شده از دستورنامه رابرت تهیه کردم که روز یکشنبه به آقای سیفی هدیه کنم. وی در نخستین جلسه اظهار علاقه کرد که تنها نسخه صحافی شده‌ام را به او بدهم. اما آن نسخه را برای آقای علیرضا هاشمی دبیرکل سازمان معلمان ایران آماده کرده‌ام که کالان در ندان است و قرار بود برادرش به دفتر بیاید و کتاب را بگیرد و دوباره به دفتر زندان بدهد. وقتی بیشتر فکر کردم متوجه شدم مهندس سیفی کسی است که می‌تواند با بلند‌پروازی‌های خود مدیریت آقای مهندس عطاردیان را تکمیل کند و کعاصکا را بال و پر بدهد و خیلی ارزش دارد که یک نسخه برای این جوان پرشور آماده کنم و یکشنبه‌ی آینده به او هدیه بدهم.

پس گرفتن پیشنهاد

وقتی بیشتر فکر کردم به این نتیجه رسیدم که نباید عجله کنم و بهتر است مجموعه‌ای از قواعد مبرم را طی چند جلسه به اعضای شورای هماهنگی آموزش بدهم و از وقتی با این مجموعه قواعد آشنا شدند جلسه را طبق آن قواعد ادراه کنیم. بعد به این نتیجه رسیدم در آن صورت است که چه بسا خود آقای سیفی نیز با اصرار بخواهد که ریاست آموزشی جلسه را به من بدهد تا خودش بتواند در صحن از نظرات خودش به عنوان یک رهبر کارآمد دفاع کند. به همین خاطر، به محض اینکه به این نتیجه رسیدم‌،‌ نامه زیر را برای آقای عطاردیان ارسال کردم:

کمی فوری
جناب آقای مهندس عطاردیان
سلام

با عنایت به فرصتی که برای آموزش قواعد در دقایق اولیه اجلاس شورای هماهنگی پیش‌بینی شده است، فکر می‌کنم دیگر نیازی نباشد موضوع ریاست آموزشی من بر شورا با آقای سیفی مطرح شود. به نظرم خود ایشان به این نتیجه خواهند رسید.

با تشکر. داود حسینی

ایده‌های دیگر

در جریان قدم‌زدن‌های صبح‌ گاهی تعدادی ایده دیگر نیز به ذهنم رسید. از جمله اینکه خبر آموزش قواعد به شورا و نیز خبر ملاقات با دکتر کفاشیان به دو زبان عربی و فارسی هم در وب سایت کادرها دات کام کار شود. خبر اول را می‌شود در وب سایت پیام کارفرمایان و وب سایت شورا هم به دو زبان فارسی و انگلیسی کار کرد. پس یادم باشد دوربین را هم با خودم ببرم و عکس بگیرم.

به نظرم رسید حتی اگر آقای پروفسور حمیدان مترجم عرب کتاب دستورنامه رابرت و دوست سوری مسیحی‌عرب من که یکی از اعضای گروه سازندگان نرم‌افزار اوپن سورس «اسپیپ» است تمایلی به همکاری برای راه‌اندازی بخش عربی وب‌سایت کادرها دات کام نشان نداند باید خودم دنبال ترجمه خبرها به زبان عربی باشم و برای این کار می‌توانم از آقای میرآقایی هم کمک بگیرم. البته به همکاری عرب‌ها برای ترویج قواعد دستورنامه رابرت در جهان عرب نیاز خواهد بود. اما اگر فعلاَ نشد این راه هم قابل تأمل است.

شما چهل‌ تن

به نظرم رسید ایده‌ی «۴۰ راهبرد» را که در روزنوشت سه‌شنبه‌ی گذشته به آن پرداخته بودم، در شکل جدیدی بپرورانم و با عنوان «شما چهل تن» در وب سایت کادرها دات کام منتشر کنم.

منظورم از چهل‌ تن، چهل نفر از شخصیت‌های ملی است که طی سال‌های اخیر با دستورنامه رابرت آشنا شده‌اند و در عین حال به نظر می‌رسد این امکان را دارند که بتوانند در برگزاری کارگاه‌ها و سمینار‌های آموزش دستورنامه رابرت در اطراف خود کمک کنند. این نوشته با توصیف مختصر کیفیت آشنایی این افراد با دستورنامه رابرت، آنان را تشویق می‌کند با توجه به تعهدی که نسبت به ترویج قانون دموکراسی دارند نسبت به برگزاری این کارگاه‌ها در سازمان‌های اطراف خود جدی باشند. با این همه،‌ فکر می‌کنم بهتر است این سوژه را فعلاَ در ذهنم بپرورانم تا کاملاَ پخته شود و جنبه‌های گوناگون آن را به صورت دقیق بسنجم و با افراد مختلفی که قرار است نامشان در آن فهرست بیاید مشورت کنم.

[1fiduciary


پذيرش | تماس | نقشه‌ى سايت | | آمار سايت | بازديد كنندگان : 456 / 574861

 پيگيرى فعاليت سايت fa   پيگيرى فعاليت سايت تاريخ كادرها: انكشاف مداوم يك گفتمان جامع آلترناتيو   ?

سايت با اسپيپ درست شده است 3.0.17 + AHUNTSIC

Creative Commons License