خاطرات زیرخاکی؛ سال ۱۳۹۴
«خاطرات زیرخاکی» عنوان روزنوشتهای مترجم کتاب دستورنامه رابرت است که طی حدود ۱۵ سال گذشته به صورت مستمر و تمام وقت کوشیده است علم حقوق پارلمانی و قانون عام پارلمانی را - آنطور که در دستورنامه رابرت (Robert’s Rules Of Order) تشریح و تبیین شده است - فرابگیرد، بفهمد و به فعالان اجتماعی علاقمند معرفی کند و آموزش بدهد. در مقدمهی نخستین قسمت این خاطرات، نویسنده آنها در چند جمله معرفی شده است. از سرش هم زیاد است.
دومین قسمت و سومین قسمت این خاطرات به تجربههای سالهای ۱۳۹۲ و ۱۳۹۳ اختصاص یافته است. در انتهای این صفحه، روزنوشتهای تجربههای سال ۱۳۹۴ در ۴ فایل پیدیافی - مربوط به بهار، تابستان، پائیز و زمستان - بارگذاری شده است. هدف این خاطرات، فقط مستندسازی تجربههایی بوده است که در جریان محلیسازی قواعد مندرج در کتاب دستورنامه رابرت کسب میشده است. بعدها قضاوت خواهد شد که آیا این تجربهها یک «جهش تمدنی نامرئی» بوده است یا نه؟
امید میرود - اگر نه همه - اما گروهی از فعالان اجتماعی شجاع، متعهد و علاقمند که طی ۱۵ سال گذشته با دستورنامه رابرت آشنا شدهاند همت کنند و با مشارکت در تأسیس شورای عالی نهادهای مدنی و انجمن اصلی و سایر انجمنها و جامعههایی که دارند بر اساس همین تجربههای محلیسازی شده تأسیس میشوند - کمک کنند و آن «جهش تمدنی نامرئی» را به منصه ظهور برسانند. گرچه در آن صورت نیز این جهش تمدنی با چشم سر قابل رؤیت نخواهد بود؛ درست همانطور که قواعد حرکت مهرهای بازی شطرنج قابل رؤیت نیست و فقط کسانی که با قواعد بازی شطرنج آشنا شده باشند درک میکنند «شطرنجبازی بَرَرِهای» یعنی چی!
کسی انتظار ندارد - در شرایطی که خیزش زن، زندگی، آزادی با شتاب فزاینده به پیش میتازد - خوانندگان این وبسایت وقت عزیزشان را صرف خواندن خاطرات زیرخاکی کسی کنند که با صبوری یک باغبان دل به جوانه زدنهایی خوش کرده بود که ظاهراً هیچ کدامشان هنوز به بار ننشستهاند! انتشار علنی این خاطرات شاید یک حسن داشته باشد: تمام کسانی که نام عزیزشان در این خاطرات ذکر شده است، گردهم آیند و دست یکدیگر را بگیرند تا شاید کمک کنند و این کشتی را به ساحل برسانند تا غرق نشود. به امید آن روز.
در ادامه، یکی از روزنوشتهای سال ۱۳۹۴، مشت نمونه خروار، تقدیم میشود. در جهانی که رسانه سلبریتی میسازد، مرور این روزنوست، به عنوان یک نمونه، نشان میدهد چه کسانی، «زیرخاک» مشغاول کاشتن چه بذرهایی هستند! با هم بخوانیم:
خاطرات زیرخاکی: سال ۱۳۹۱
خاطرات زیرخاکی: یسال ۱۳۹۲
خاطرات زیرخاکی: سال ۱۳۹۳
خاطرات زیرخاکی: سال ۱۳۹۴
خاطرات زیرخاکی: سال ۱۳۹۵
خاطرات زیرخاکی: سال ۱۳۹۶
روزنوشت دوشنبه ۹ آذر ۱۳۹۴
روز با شکوه کادرها
با هر معیاری که سنجیده شود، دیروز، یکشنبه ۸ آذر ۹۴، برای دفتر کارگاههای آموزش دستورنامه رابرت (دفتر کادرها) یک روز با شکوه بود: بعد از سالها کوشش آگاهانه، سرانجام دیروز بود که مربی دستورنامه رابرت این فرصت را یافت تا، به نحو قابل قبول، تدریس مبرمترین و پرمصرفترین قواعد دستورنامه رابرت را به نمایندگان بزرگترین تشکلهای صنفی کارگری، کارفرمایی و بازنشستگی کشور که در شورای عالی هماهنگی تشکلهای صنفی کشور گرد هم میآیند آغاز کند. همچنین، دیروز بود که مدیرعامل شرکت کنترل فرایند، که انواع مربی و مدرس را به انواع بنگاههای کسب و کار معرفی میکند، با دفتر کادرها تماس گرفت و تأکید کرد که سمینار دو روزه آموزش دستورنامه رابرت به مدیران شرکت پالایش گاز پارسیان در منطقه عسلویه قطعی شد. ظاهراَ این شرکت یک نسخه از شرح حال مربی دستورنامه را برای سایر مشتریان خود ارسال کرده است تا بتواند آنان را نیز به برگزاری سمینارهای آموزش دستورنامه رابرت تشویق کند. با توجه به دستمزدی که برای یک روز شرکت مربی دستورنامه در سمینار تعیین شده است، میتوان امیدوار بود که دفتر کادرها بتواند با جدیت روی جذب جوانان نخبهای که در این مدت با قانون پارلمان آشنا شدهاند برای این پروفشن نوظهور در کشور سرمایه گذاری کند. و سرانجام دیروز بود که مشخص شد آقای علیرضا هاشمی دبیرکل محبوب و محبوس سازمان معلمان ایران از داخل زندان موفق شده است توجه معاون وزیر آموزش و پرورش را به اهمیت و ضرورت آموزش قواعد تصمیمگیری گروهی به دانشآموزان کشور جلب کند. هرچند هر یک از این رویدادها کافی بود که یکشنبه را شیرین کند، اما علاوه بر اینها طی دیروز، رویدادهای با اهمیت دیگری نیز به ظهور رسید که - اگر فرصت شود - در این روزنوشت به آنها هم خواهم پرداخت.
آدم خوششانس
احتمالاَ میتوان گفت آدم خوششانس کسی است که استراتژیک فکر میکند. در نتیجه میتواند فرصتها را تشخیص دهد و تهدیدها را نیز به فرصت تبدیل کند. با این همه، اگر آغاز تدریس دستورنامه رابرت به شواری عالی هماهنگی تشکلهای صنفی کشور را یک شانس تلقی کنیم، چه کسی خوششانس بوده است؟ آقای عطاردیان؟ - پدر سهجانبهگرایی در ایران؟ - که از همان نخستین روزهایی که با قواعد دستورنامه رابرت آشنا شد دریافت که آموزش این قواعد پیش شرط موفقیت سهجانبهگرایی در کشور خواهد بود و - شاید به همین دلیل - از هیچ کوششی برای ترویج این قواعد دریغ نورزید؟ و با بردباری کوشید تا به مرور شرایط را برای توجه به اهمیت این قواعد فراهم سازد؟ یا آقای مهندس حمید رضا سیفی تا آنجا که من دریافتهام - یکی از پرشورترین و پرانرژیترین و بلندپروازترین اعضای این دوره هیأت مدیره کانون عالی انجمنهای صنفی کارفرمایی ایران (کعاصکا) که در همان برخوردهای اولیه با مربی دستورنامه دریافت که برای فائق آمدن بر از هم پاشیدگی و پراکندگی ساختارهای تولیدی در کشور - که گویا به هدف استراتژیک او بدل شده است - این قواعد فوقالعاده مورد نیاز هستند؟ در اینکه آقای مهندس عطاردیان و آقای مهندس سیفی استراتژیک فکر میکنند تردید نباید کرد. و قضاوت در مورد اینکه مربی پارلمانی چقدر خوششانس است به عهده دیگران. به هر حال، بعد از دریافت فراخوان دهمین اجلاس شورای عالی هماهنگی تشکلهای صنفی کشور و آگاهی از اینکه بند اول دستورکار این اجلاس به «آموزش تشکلها» اختصاص داده شده است، به طور جدی به این مسأله فکر کردم که درسم را با کدام یک از صدها قاعدهی دستورنامه رابرت شروع کنم که تمامشان جالب و جذاب و ناشناختهاند؟
تجربه عجیب
وقتی، امروز صبح، تا اینجای روزنوشت جلو آمدم، برای تأمل در مورد قسمتهای بعدی آن - طبق معمول - مشغول قدم زدن شدم. تصمیم داشتم در ادامه توضیح بدهم که چرا برای نخستین جلسه، قواعد و رویههای ناظر بر رعایت ظاهر بیطرف رئیس را انتخاب کردهام.
بر اساس این قاعده، رئیس یک جلسه مجمع تصمیمگیری یک قاضی است و باید به عننوان یک قاضی بین موافقان و مخالفان پیشنهادهای مختلفی که در یک مجمع تصمیمگیری مطرح میشود کاملاَ ظاهر بیطرف خود را حفظ کند و جانب هیچ یک از موافقان یا مخالفان را نگیرد. وقتی رئیسان جلسات با این قواعد آشنا شوند تازه در آن صورت است که از عشق به ریاست دست میکشند و ترجیح میدهند به عنوان رهبر پوزیسیون یا اپوزیسیون در صحن باشند و اداره جلسه را به دست کسانی بسپارند که هم قواعد پیچیدهی اداره جلسه را بدانند و هم در مورد پیشنهادهای مورد بحث نظری نداشته باشند. با این همه، از آنجا که حدس میزدم شاید رئیس جلسه، روش فعلی خودش برای اداره جلسه را با این قواعد عقلی و منطقی مقایسه کند و احساس ناخوشایندی بیابد، یک نسخهی پرینت شده از ترجمه فارسی کتاب دستورنامه رابرت را صحافی کردم و به آقای مهندس سیفی رئیس شورای عالی هماهنگی هدیه دادم.
در جریان همین تأملات بود که واکنش اعضای شورای عالی هماهنگی تشکلهای صنفی کشور را، درست بعد از ختم صحبت هایم، به خاطر آوردم. و هرچه آن صحنهها را بیشتر کاویدم بیشتر دجار این تردید شدم که آیا این قواعد نسبتاَ پیچیده واقعاَ به درد آقایان حاضر در آن مجمع میخورد یا نه؟
درست بعد از توضیحهای من، ریاست جلسه بدون حتی یک کلمه تشکر از تلاشهای من برای توضیح آن قواعدی که به نظر من بسیار مهم هستند، اداره جلسه به روش سابق خودش را، انگار با افتخار، ادامه داد و انگار نه انگار که چنان قواعدی از قرنها قبل خلق شده باشد. وی از یکی از اعضای حاضر در مجمع خواست تا گزارش خودش در مورد کارهایی که قرار بود انجام دهد با مجمع در میان بگذارد. آن عضو هم بدون آنکه سند مکتوبی تهیه کرده باشد، نطق خود را آغاز کرد و در پایان گزارش خود تأکید کرد که من همچنان روی پیشنهاد هفته پیش خودم هستم و معتقدم که همان کاری را که من گفتم باید انجام بدهیم. اما پیشنهاد هفتهی قبلی این عضو محترم چه بوده است؟ آیا آن پیشنهاد یک پیشنهاد اصلی بوده که مطرح شده و رأی نیاورده است؟ در این صورت، پیشنهاد فعلی این عضو محترم، پیشنهاد «تجدیدنظر» یک پیشنهاد اصلی است که در جلسه قبل مطرح شده اما رأی نیاورده است. در آن صورت آیا این عضو محترم، یک هفته بعد از ختم اجلاس قبلی آیا در این اجلاس میتواند دوباره پیشنهاد قبلی خودش را که یک بار مطرح شده و رأی نیاورده است دوباره مطرح کند؟ در این صورت رئیس جلسه باید پیشنهاد قبلی وی را بخواند و بگوید که این عضو میخواهد آن پیشنهاد را مورد تجدید نظر قرار دهد. اما، پیشنهاد تجدیدنظر شرایط ویژهای دارد: اولاَ فقط کسانی میتوانند تقاضا تجدیدنظر در یک پیشنهاد را مطرح کنند که در جبههی برندگان رأی داده باشند، ثاناَ ققط در همان نشست یا در همان اجلاس حق دارند پیشنهاد تجدید نظر را مطرح کنند و نه در اجلاس بعدی. در نیتجه رئیس جلسه باید با توجه به این قواعد به عضو اعلام کند که به این دلایل پیشنهاد تجدیدنظر شما اصلاَ خارج از دستور است و مجمع نمیتواند پیشنهاد شما را بپذیرد مگر آنکه اعضا با دوسوم آرای خود خواهان تعلیق قواعد شوند و اگر تعلیق قواعد تصویب شد، فقط در آن صورت است که مجمع میتواند پیشنهاد تجدید نظر شما را بپذیرد.
میدانستم که نه رئیس جلسه و نه هیچ کدام از اعضای حاضر در مجمع با این قواعد نسبتاَ پیشچیده آشنا نیستند. به همین دلیل، ساکت در صحن نشستم تا درون ذهن اعضای حاضر در مجمع را کالبد شکافی کنم و ببینم برای درمان این آشوب عظیمی که در اذهان ما جریان دارد، از کجا باید شروع کرد؟
در ادامه مجمع، رئیس جلسه، بدون آنکه تکلیف پیشنهادی را که عضو اول مطرح کرده بود، روشن کند، نوبت را به نفر دیگری داد که دست بلند کرده بود. به این ترتیب، به عضو قبلی بدترین اهانت روا شد و آن این بود که پیشنهاد مشخص او از سوی ریئس نادیده گرفته شد. اما نه آن عضو، نه سایر اعضا، و نه حتی رئیس جلسه، متوجه نشدند که چگونه «حق» یک عضو را لگد مال کردند، به این دلیل ساده که اصلاَ هیچ کدام از آنان با چنین حقی آشنا نیستند.
وقتی نفر دوم صحبت خود را شروع کرد با اشاره به عضو قبلی گفت: من هم با آن پیشنهاد موافقم و شروع کرد به توضیح اینکه اگر ما طبق آن پیشنهاد عمل کنیم چه خواهد شد. به استناد همان توضیحهایی که دادم، صحبتهای این عضو در مورد آن پیشنهاد خارج از دستور است. اما، رئیس جلسه به جای آنکه اخطار دستور بدهد و عضو را راهنمایی کند که به این دلیل آن پیشنهاد خارج از دستور بوده است، ساکت نشست تا این عضو هم یک نطق کامل در حمایت از پیشنهاد عضو قبلی ارایه کرد. اما رئیس جلسه باز هم با خونسردی به صحبتهای این عضو محترم گوش کرد و، بعد هم انگار که نه انگار که پیشنهادی مطرح شده است.
جالب اینکه، عضو دوم هم، که پیشنهادش از سوی رئیس نادیده گرفته شد، اصلاَ ناراحت هم نشد، چون انگار متوجه نمیشد که دارد یک پیشنهاد مطرح میکند اما نه رئیس و نه سایر اعضا به پیشنهاد او کمترین توجهی ندارند. از این توهین سختتر هم در یک مجمع میتوان تصور کرد؟
حیرتانگیزتر اینکه عضو دوم، بعد از حمایت از پیشنهاد به دیوار خورده عضو قبلی، در ادامه نطق خود، شروع کرد به انتقاد از اینکه چرا فلان کس به نمایندگی از سوی فلان سازمان در شورای عالی هماهنگی پذیرفته شده است؟ رئیس جلسه، صحبت او را قطع کرد و توضیح داد که هر دو نفر آنان از سوی آن سازمان معرفی نامه آوردهاند؟ و عضو دوم با حق به جانبگی کامل جواب داد: بیخود معرفی نامه آوردهاند؟ کی به آنان معرفی نامه داده است؟
این یک امر طبیعی است که اعضای یک کنوانسیون، حق داشته باشند در ابتدای کنوانسیون، اعتبارنامههای نمایندگان سایر شعب یا سایر سازمانهای عضو را زیر سؤال ببرند. در نتیجه، تمام اسناد و مدارک مربوط به آن نماینده از سوی کل نمایندگان نمایندگان شعب یک سازمان رسیدگی میشود و کل نمایندگان هستند که تعیین میکنند اعتبارنامهی تک تک اعضای هر کنوانسیون معتبر است یا نه؟ اما تمام این رویهها قبل از شروع اجندا باید صورت گرفته باشد و نه در وسط جلسه تصمیمگیری. به علاوه، مگر این شورای عالی هماهنگی قرار است یک کنوانسیون باشد؟ در این صورت چرا هم نمایندهی سازمانها در سطح ایران و هم نمایندهی همان سازمان در سطح استان تهران در این شورا حضور یافتهاند؟ مگر نماینده سازمان در سطح ایران، آن سازمان را در سطح تهران هم نمایندگی نمیکند؟ پس چرا باید همزمان هم نماینده تهران و هم نماینده ایران سازمانها در این شورا شرکت کنند؟
احتمالاَ پاسخ این سؤال برمیگردد به اینکه هدف اصلی از تشکیل این شورا چه بوده است؟ تا آنجا که من دریافتهام، گویا هدف اصلی از تشکیل این شورا این بوده است که نیروهای هرچه بیشتری از طرحی حمایت کنند که از مدتها پیش به مجلس شورای اسلامی داده شده است و بر اساس آن از مجلس شواری اسلامی خواسته شده تا در قانون یا اساسنامه سازمان تأمین اجتماعی اصلاحی صورت بگیرد و یک «شورای عالی سازمان تأمین اجتماعی» - که به صورت سهجانبه تشکیل خواهد شد - به عنوان رکن اصلی تصمیمگیری در سازمان تأمین اجتماعی به وجود بیاید. بسیار خوب، اما آیا حتی اگر چنان شورایی در سازمان تأمین اجتماعی شکل بگیرد، مشکلات سازمان تأمین اجتماعی حل خواهد شد،؟ یا وجود شورایی که اعضای آن - مثل سایر شوراهایی که در کشور تشکیل شده است و الفبای تصمیمگیری گروهی را هم بلد نسیتند - قوز بالا قوز نخواهد بود و مدیرعامل سازمان تأمین اجتماعی، برای جلوگیری از سقوط احتمالی آن سازمان - اگر سالها قبل این سازمان سقوط نکرده باشد! - کاری جز منحل کردن شورای عالی نخواهد یافت؟ به علاوه، برای جمع کردن امضاهای بیشتر برای لابیکردن در مجلس به تشکیل شورای عالی هماهنگی چه نیازی بوده است؟
تأمین اجتماعی: یک پروفشن
از همه اینها مهمتر، اساساَ در کشورهای پیشرفتهای که سازمان تأمین اجتماعی درست میکنند، کارکنان آن سازمانها خودشان را «پروفشن» میدانند. اعضای پروفشنها در قبال مشتریان خود یک وظیقهی «فیودیشیری» (Fiduciary) دارند که بر اساس آن «قانوناَ» مکلفند منافع مشتریان خودشان را در اولویت قرار دهند و اموال مشتریان خودشان را که نزد آنان به امانت گذاشته شده است به نحوی اداره کنند که بهترین منافع آنان تأمین شود. اعضای پروفشن تأمین اجتماعی کد اتیکز دارند و این کد ایتکز به شیوهای دموکراتیک و طبپق قانون عرفی پارلمان، از سوی تمام اعضای پروفشن تأمین اجتماعی هر کشور به تصویب میرسد و تمام اعضای پروفشن تأمین اجتماعی مکلفاند تمام مفاد کد اتیکز خود را رعایت کنند و هر عضوی که کد اتیکز پروفشن را رعایت نکند از سوی سایر اعضا افشا شده و بعد از بررسی تخلفات او ممکن است حتی برای همیشه از پروفشن تأمین اجتماعی اخراج شود. در چنان صورتی است که هیچ مقامی نمیتواند یک ریال از اموال سازمان تأمین اجماعی را هر طور که دلش خواست هزینه کند. بسیار خوب. اما آیا طرح این مسائل در ایران امروز بیربط نیست؟
معمولاَ وقتی در برابر سیلاب چنین سؤالاتی قرار میگیرم میکوشم وضعیت و یا کاری را که در دست دارم تغییر دهم. به همین دلیل، تصیم گرفتم از مجمع شورای عالی هماهنگی تشکلهای صنفی کشور خارج شوم تا شاید این سؤالهای مأیوس کننده دست از سرم بردارند. برخاستم. از پشت صندلی اعضای ردیف بالای اتاق کنفرانس خودم را به رئیس جلسه رساندم و زیرگوشی با وی خداحفظی کردم. مهندس عطاردیان کنار او روی صندلی نشسته بود. به او نزدیک شدم تا صورتش را ببوسم. زیرگوشی زمزمه کردم: مأیوس کننده است. اما آقای عطاردیان لخند زد و زمزمه کرد: درست میشود. پاسخ خودم به این وضعیتها کاربردیتر است: درست بشود یا نشود، ما وظیفه داریم آنچه را که درست میدانیم انجام دهیم. تا امروز صبح هم که داشتم روزنوشت دیروز - یکشنبه با شکوه کادرها - را مینوشتم از موفقیت به دست آمده سرشار از خوشحالی بودم. اما در جریان نوشتن همین روزنوشت بودم که همان صحنهها را - این بار از زاویهای دیگر مورد بررسی قرار دادم: اگر اعضای شورای عالی هماهنگی نخواهند این قواعد را یاد بگیرند و طبق آنها عمل کنند، چی؟
این بار تصور کردم که اعضای شورای عالی هماهنگی، به جای آنکه از مباحث مطرح شده و نکات آموخته شده خوشحال شده باشند، پکر و دلخور شدند. انگار یک نفر آینهای جلوی آنان گرفته و به آنان گفته باشد که تصویر بیسوادی و بیدانشی خودتان را در این آینه ببینید. و آنان ناگهان دریافتهاند که بعد از سالها فعالیت انجمنی هنوز یاد نگرفته بودند که اگر رأی موافق و مخالف یک پیشنهاد برابر باشد آن پیشنهاد رد شده است. یا رئیس یک جلسه هنوز نمیداند که به عنوان رئیس باید ظاهر بی طرف خود را حفظ کند و باید از حق دادن پیشنهاد و شرکت در مذاکرت صرفنظر کند و هنگام رأیگیری علنی، وقتی اختلاف رأی بیش از یکی است، اصلاَ فایدهای ندارد که رأی بدهد یا ندهد. این قواعد آنقدر منصفانه است و رعایت آنها آنقدر مهم و مفید است که هرکس با آنها آشنا شود باید با تمام وجود از آنها استقبال کند. اما در پایان کارگاه بیست دقیقهای من به جای آنکه اعضای حاضر به شوق بیایند و تشکر کنند، همه انگار پکر و دمغ بودند. چرا؟
در ادامه تأملات امروز صبح به این نتیجه رسیدم که حق با آقای عطاردیان است. این آقایان هر یک خودشان را در عرصه مدیریت و بنگاه داری افراد موفق و توانمندی تصور میکنند. حالا یک نفر از در وارد شود و در عرص بیست دقیقه به آنان نشان بدهد که الفبای جلسهبازی را هم بلد نیستند. در نتیجه، واکنش آنان تشکر و اشتیاق به یادگیری نبود - یا من اینطور احساس میکردم. بلکه واکنش آنان دفعی بود: ای بابا، اینها همه اداست. و برای توجیه این واکنش خود به دلایل عجیب تری متوسل میشدند: مشکلت این مملکت ندانستن این قواعد نیست، مشکل مملکت این است که . . . (و هزار ما شاءالله تا دلتان بخواهد دلیل میشود جور کرد.)
سیلاب یأس
در پی حاکم شدن این فضا بر جهان خیالیام بسیاری از صحنههای مأیوس کننده سالهای اخیر نیز سیلابوار در ذهنم روشن میشدند که انگار همه دارای یک «تگ» یا «برچسب» مشترک هستند: یأس.
طبق معمول تمام کارگاههایی را که در طول چهار سال اخیر در دفتر برگزار شده است مرور میکردم: تمام آنان تقریباَ با این هدف شروع میشود که افراد این قواعد را بیاموزند و بر اساس همان قواعد یک گروه، یا مؤسسه یا یک انجمن برای ترویج و آموزش همین قواعد ایجاد کنند. اما در جریان برگزاری این کارگاهها، ریزشها ادامه مییابد تا یک نفر باقی میماند. به او میگویم: من حاضرم با تو یک نفر هم یک انجمن درست کنیم. او هم قول میدهد. اما همان یک نفر هم بعد از مدتی ماجرا را رها میکند. چرا؟
برای یاقتن پاسخ این «چرا؟» تمام خاطرات تمام افرادی را که از اول تا امروز در این کارگاهها شرکت کردهاند و من تمام رفتار آنان را ثبت کردهام، مرور میکنم. هیچ یک از آنان نمره قبولی نمیگیرند. همین نتیجهگیری مأیوس کننده است که سبب شد بار دیگر به این نتیجه برسم که مردم خاورمیانه علاقهای به اینکه بر اساس قواعد و اصول انتزاعی که «قانون» نامیده میشود رفتار کنند ندارند و مأیوستر و مأیوستر میشدم - این هم درست بعد از شروع کردن روزنوشتی که عنوان آن این بود: روز با شکوه کادرها. و این روزنوشت را به خصوص با این نیت شروع کردم که همین امروز آن را در وب سایت کادرها دات کام منتشر کنم.
در جریان همین تأملات بود که ناهارم را گرم کردم و خوردم و بعد از ناهار دچار خواب آلودگی شدم و به رغم تصمیم این روزها که هرگاه دچار خواب آلودگی میشرم برمیخیزم و حسابی قدم میزنم تا خوابالودگی بر طرف شود، امروز ظهر که بسیار مأیوس شده بودم نتوانستم در برابر خوابآلودگی مقاومت کنم و تسلیم شدم و ساعتها خودم را رها کردم تا بخوابم. و در خواب هم این یأس عجیب دست از سرم برنمیداشت و یکی از تحقیرآمیزترین و عجیبترین خوابهای عمرم به سراغم آمد.
خواب عجیب
در جریان خوب نیمروزی و در عالم خیال متوجه شدم چهار نفر از همکلاسیهای دوران دبیرستان که - اتفاقاَ بر خلاف فیروز شهرزاد و منصور الوکی که بهترین دوستان دوران دبیرستان من بودند و هر دو نیز فوت شدهاند و همیشه به یاد آنان هستم - خیلی کم به آنان فکر میکردم به مهمانی من آمده بودند و ناهار هم نخورده بودند و قرار بود من در منزل پدری از آنان پذیرائی کنم: از آن جای خواب به بعد من با صحنههای عجیب و غریب و سورئالیستی مواجه میشدم که همه یک مضمون داشتند: فقر و نداری مطلق به نحوی که قادر نیستم از مهمانان خود پذیراتی کنم و به همین خاطر از همه طرف سرزنش میشوم که تو چقدر بیغیرت و بیعرضه هستی که نمیتوانی آنقدر برای خودت درآمد کسب کنی که دست کم از این مهمانان دوران دبیرستان خودت با آبروداری پذیرایی کنی. و علت این همه فقر؟ واقع بین نیستی و نمیخواهی درک کنی که این قواعد دستورنامه رابرت که عمرت را صرفش میکنی مفت هم گران است! خدا میداند در عالم خواب چقدر تحقیر شدم و جقدر درد کشیدم و چقدر از اینکه عمرم را دنبال توهم دویدهام سرخورده شدم.
خوشبختانه صدای تلفن از کابوس نیمروزی نجاتم داد. بلند شدم. کسی شماره تلفن دبیرخانه کعاصکا را میخواست. به او دادم. میتوانستم از بستر بلند شوم و به کارم بپردازم. اما خودم را رها کردم و دوباره به بستر رفتم و خودم را تسلیم این وضعیت عجیب کردم. به ادامه روزنوشت اندیشیدم. به این نتیجه رسیدم که از ادامه آن صرفنظر کنم. با این روحیه دیگر ادامه دادن رویکرد «روز با شکوه کادرها» ممکن نبود.
در جریان همین تأملات بود که خانم بهار مختاری که یکی از دواطلبان شرکت در کارگاههای آموزش دستورنامه رابرت است زنگ زد و سراغ تاریخ شروع کارگاه جدید را گرفت. راستش نشانی ایمیل او و یکی دو سه نفر دیگری که منتظر شروع کارگاه جدید هستند تا در آن شرکت کنند در جریان روزآمدسازی نرمافزار ویندوز از دست رفته است. برایش توضیح دادم و دوباره شماره تلفن و نشانی ایمیل او را گرفتم تا اگر کارگاه جدید خواست شروع شود او را هم خبر کنم. میخواهد همراه با یکی از دوستانش در کارگاه شرکت کند.
حتی صف مشتاقان برای شرکت در کارگاه را هم از منظر دیگری نگاه میکردم: دیگر حوصله ندارم دنبال این و آن بدوم که بیایند پای منبرم و به روضههایم گوش کنند.
فقط وقتی به این نتیجه رسیدم که به جای ادامه رویکرد «روز با شکوه کادرها» طبق معمول به نقل همین خاظرات تلخ خود بپردازم توانستم خودم را قانع کنم که به سرکارم برگردم و برگشتم. و حالا نیز به کارم ادامه میدهم. اما تجربه عظیمی بود.
ادامه ماجرا به شکل دیگر
همیشه وقتی قرار نیست و تصمیم ندارم رونوشت را برای انتشار در وب سایت کادرها دات کام بنویسم، خیلی راحتتر شلنگ تخته میاندازم. در حالیکه وقتی تصمیم میگیرم آن را برای انتشار بنویسم خیلی از من وقت و انرژی میگیرد. حالا هم نکاتی را که قرار بود برای انتشار در وب سایت به آنها بپردازم با این تصمیم که قطعاَ این روزنوشت به این صورت و این روزها در کادرها دات کام منتشر نمیشود یادداشت میکنم.
همانطور گه گفتم، دیروز سه حادثه مهم را تجربه کردم: برگزاری نخستین کارگاه آموزشی را در شورای عالی هماهنگی تشکلهای صنفی کشور. خبر این دستاورد را درست بعد از آمدن از کارگاه به دفتر تنظیم کردم و در وب سایت کادرها دات کام بارگذاشتم. آن را عیناَ نقل میکنم:
عکس از وب سایت شاکا
آموزش دستور نامه رابرت به شورای عالی هماهنگی تشکلهای صنفی کشور
ویرایش اول: ۸ آذر ۱۳۹۴
يكشنبه 29 نوامبر 2015 بوسيلهى گروه نويسندگان
به پیشنهاد آقای مهندس حمید رضا سیفی عضو هیأت مدیره کانون عالی انجمنهای صنفی کارفرمایی ایران (کعاصکا) و ریاست محترم شورای عالی هماهنگی تشکلهای صنفی کشور، و با موافقت و استقبال اعضای محترم این شورا، مربی دستورنامه رابرت در بیست دقیقه اول هر یک از نشستهای عادی و علنی این شورا مبرمترین و پرمصرفترین قواعد پیشگزیدهی اداره مجامع تصمیمگیری را ـ که در کتاب دستورنامه رابرت مدون و مکتوب شده است - توضیح میدهد.
خاطر نشان میکند نمایندگانی از کانون عالی انجمنهای صنفی کارفرمایی ایران و استان تهران، اتاق بازرگانی، صنایع و معادن و کشاورزی ایران و استان تهران، اتاق تعاون ایران و استان تهران، اتاق اصناف ایران و استان تهران، کانون عالی انجمنهای صنفی کارگری ایران و استان تهران، کانون عالی شوراهای اسلامی کار ایران و استان تهران، مجمع عالی نمایندگان کارگری ایران و استان تهران، کانون عالی انجمنهای صنفی کارگری بازنشسته و مستمری بگیر ایران، کانون مرکزی بازنشستگان تأمین اجتماعی و کانون بازنشستگان شهرستان تهران همراه با ده نفر از مشاوران گوناگون به این نشستها دعوت میشوند.
هدف از آموزش این قواعد این است که بعد از آشنایی اعضا با مجموعهای از مبرمترین و بنیادیترین و پرمصرفترین قواعد پیشگزیده اداره مجامع تصمیمگیری، در آینده. نشستهای این شورا - در صورتی که تصویب شد - طبق قانون عرفی پارلمانی اداره شود. انتظار میرود اعضای این شورا بتوانند این قواعد را به مرور و به تدریج به تشکلهای متبوع خود نیز منتقل کنند.
با عنایت به ضرورت و اهمیت آشنایی اعضای تمام مجامع و شوراهای تصمیمگیری با این قواعد، در این صفحه، خلاصهی قواعدی که در هر جلسهی این شورا آموزش داده میشود، نقل خواهد شد. به این ترتیب، این صفحه، هر هفته روزآمد میشود.
درس اول: قواعد ناظر بر اصل رعایت ظاهر بیطرف رئیس جلسه
در دهمین اجلاس شورای عالی هماهنگی تشکلهای صنفی کشور که رأس ساعت ۱۷ روز یکشنبه ۸ آذر ماه ۱۳۹۴ به ریاست آقای حمید رضا سیفی دعوت به دستور شد، مربی پارلمانی نخستین درس خود را که قواعد ناظر بر اصل رعایت ظاهر بیطرف رئیس جلسه بود، اریه داد. بر اساس این اصل، رئیس جلسه باید به عنوان قاضی ، ظاهر بیطرف خود را حفظ کند و برای تحقق این اصل باید از حق خود برای دادن پیشنهاد، شرکت در مذاکرات و دادن رأی علنی صرف نظر کند.
البته، این اصل به این معنا نیست که رئیس جلسه حق دادن رأی یا شرکت در مذاگره و دادن رأی در شرایطی که یک رأی تعیین کننده خواهد شد ندارد، بلکه باید به صورت داوطلبانه از این حق صرف نظر کند و اگر شرکت در مذاکرات و دادن پیشنهاد برای او اهمیت داشت، در آن صورت باید به صورت موقت کرسی ریاست را ترک کند و به صحن بیاید و نایب رئیس و یا یک عضو دیگر را با موافقت مجمع به صورت رئیس موقت جای خود بگمارد.
بدیهی است که همین اصول و قواعد ساده نیز تبصرهها و توضیحهایی نیاز دارد که مربی دستورنامه به صورت مفصل برای حاضران در صحن توضیح داد.
در جریان نخستین جلسه آموزش دستورنامه رابرت، به صورت حاشیهای به قواعد دیگری نیز اشاره شد. برخی از آنها:
انواع مجامع تصمیمگیری که در آنها هم قانون عرفی پارلمان کاربرد دارد
اینکه مجامع تصمیمگیری محل تبلور ارادههای اعضای است و نه محل رأیگیری در مورد عقاید آنان.
فرق بین پرزیدنت، چیرمن و چیر
تعریف حقوق پارلمانی به مثابه یک زیرحوزه از دانش و فلسفه حقوق
توضیح شرایط مجامع تصمیمگیری
توضیح اصطلاح تساویسازی و تساویشکنی
بعضی از شرایط تصویب یک پیشنهاد
پشت صحنهی ماجرا
طبیعی است گزارشی که از آن نشست برای جاگذاری در وب سایت کادرها دات کام نوشتم با آنچه که در واقع امر در آن نشست رخ داد فرق دارد. آنچه که در واقع امر رخ داد و میدهد، از نظر فلسفی غیرقابل توصیف است و ما فقط میتوانیم روایتهایی از آن را بگیریم و دریابیم و بیان کنیم. روایت دیگری از آن نشست را میتوانم این طور بیان کنم:
وقتی آقای مهندس سیفی رئیس جلسه از من خواست درسم را شروع کنم، برخاستم و با چکش ریاست، که همراه خود برده بودم، ضربهای روی تخته زیرچکش زدم و اعلام کردم: جلسه دعوت به دستور میشود!
در ادامه توضیح دادم که قرار است در آغاز این نشستها به مرور مجموعهای از مبرمترین، پرمصرفترین و مهمترین قواعد بازی را توضیح بدهم و بعد از آن اگر جمع موافقت کرد، بازی در چارچوب این قواعد را شروع میکنیم تا به مرور این قواعد را تمرین کنیم و یادبگیریم. بعد، قواعد ناظر بر اصل حفظ ظاهر بیطرف را مطرح کردم و به این ترتیب سیلابی از ایدههایی که تقریباَ تمامش برای آن جمع نو بود بر ذهن آنان جاری ساختم! (عجب جملهای شد).
خلاصه نکاتی که در آن جلسه مطرح کردم در خبر کادرها دات کام آوردهام. این حرفها برای کسانی که این روزنوشتها را دنبال کرده باشند هیچ نکته جدیدی ندارد. به همین دلیل به چند واکنش حاشیهای اعضا میپردازم و سراغ مطالب دیگر میروم.
در جریان بحثها بود که آقایی به نام جعفری که به نمایندگی از اتاق تهران در جلسه حضور مییابد پرسید: طبق آموزههای دینی، دیگران فقط باید مشورت بدهند اما رئیس است که حق دارد این مشورتها را بپذیرد یا نپذیرد. وی، به این ترتیب، این اصل را که رئیس جلسه هم به اندازه سایر اعضا حق دارد زیر سؤال برد. من حدس زدم دارد با بعضی از اعضایی که گرایشهای خاصی دارند میکند. از او پرسیدم: آیا سؤالش جدی است؟ با جدیت گفت بله. من گفتم: راستش، سؤال شما خارج از دستور است و رئیس جلسه میتواند مانع از طرح آن شود. اما چون من قواعد مربوط به در دستور بودن یا نبودن انواع پیشنهدها را درس ندادهام نمیخواهم سؤال شما را آوت آو اوردر اعلام کنم. در نتیجه از مجمع تقاضا میکنم اگر کسی مایل است به سؤال شما جواب بدهد.
بعد از مجمع پرسیدم: کسی مایل هست به این سؤال عضو محترم جواب بدهد؟ آقای یاراحمدی دست بند کرد. اجازه دادم. اما او هم با لحن دوستانهای از آقای جعفری خواست تا سؤال خود را پس بگیرد تا بحث ادامه بیابد. حدس زدم آقای یاراحمدی هم حدس میزند که گویا آقای جعفر دارد شوخی میکند. با این همه وقتی من رشته کلام را دوباره به دست گرفتم، بدون اشاره به سؤال آقای جعفر به اختصار توضیح دادم: به هر حال در جاهایی که شرع و شارع حکمی صادر نکردهاند و منطقهالفراغ حساب میشود و مردم حق دارند در آن عرصهها طبق عقیده خودش رفتار کنند میشود طبق این قواعد تصمیم گرفت و عمل کرد.
به خاطر داشته باشم که در جلسه بعد این نکته را برای مجمع روشن کنم که حتی اگر یک مجمع تمام اختیارات خودشان را به فردی که به او اعتماد دارند وابگذارند کاری غیردموکراتیک نکردهاند و به خودشان مربوط میشود. در نتیجه مؤمنان هم میتوانند طبق این قواعد بسیاری از حقوق پارلمانی خودشان را به رهبران خودشان تفویض کنند که به حقانیت آنان برای رهبری ایمان دارند.
در جریان همین گفتگوها بود که یکی از اعضایی که به نظرم از سوی تشکلهای بازنشستگی در مجمع حضور داشت از من پرسید که این قواعد در کدام گردهماییهایی کار برد دارد؟ اما قبل از اینکه من جواب بدهم همان آقای جعفری که کنارش نشسته بود - طبق معمول این نشستها - شروع کرد به جواب دادن. من او را مؤدبانه متوقف کردم و از او پرسیدم: این آقا از رئیس جلسه این سؤال را مطرح کرد نه از شما. بعد از کسی که سؤال کرده بود پرسیدم: مایلیید این آقا جواب شما را بدهد؟ او هم با صراحت گفت: بهتر است شما جواب بدهدید! و من هم شروع کردم به جواب دادن.
حواشی دیکر
یکی دیگر از نکات جالب نخستین جلسه آموزشی این بود که آقایی به نام عبدیان هم در جلسه حضور یافته بود که آقای جعفری در موردش توضیح داد که ایشان مدیرکل تشکلهای اتاق بازرگانی (تهران یا ایران) است. وی - اگر درست شنیده باشم - در سمتهایی در حد معاون وزیر هم در وزارت بازرگانی خدمت کرده و آدم اهل فکر و با سوادی به نظر میرسید و در طول نطق من با هشیاری مطالب را دنبال میکرد. میتوانم حدس بزنم این آدم به سرپل دستورنامه رابرت در اتاق بازرگانی تهران بدل خواهد شد و من باید منتظر باشم - اگر در شورای هماهنگی موفق عمل کنم - به زودی از طرف اتاق بازرکانی نیز به سراغم بیایند.
ادای سهم کعاصکا
البته، سال گذشته آقایی به اسم حدادیان رسماَ از من دعوت کرد که برای ترویج این قواعد با مؤسسه آنان همکاری کنم و این قواعد را با پتنت مؤسسه آنان به اتاق بازرگانی معرفی کنم و پول خوبی هم بگیرم. آن روزها من خیلی به گرفتن پول فکر نمیکردم. به علاوه علاقه داشتم ترویج این قواعد در میان سایر تشکلها از کانال کانون عالی انجمنهای صنفی کارفرمایی ایران باشد که بنیانگذارش آدم خوشفکری مثل مهندس عطاردیان است. حالا خوشحالم که سرانجام این اتفاق افتاد و معرفی قواعد دستورنامه به تشکلهای صنفی کشور به همیت کعاصکا شروع شد. حالا اگر هم به اتاق بازرگانی بروم، این کار به عنوان ادای سهم کعاصکا تلقی خواهد شد و پتنت و پیشکسوتی این قضیه را باید به حساب کعاصکا نوشت.
جراحی ذهن
بعد از ختم کارگاه من چند دقیقهای در مجمع نشستم و به ادامه مجمع توجه کردم: انصافاَ دلم سوخت. فکر کردم اصطلاح «گنگهای لالباز» برای اعضای این شورا - و تمام مجامع و شوراهای دیگری که در ایران امروز برگزار میشود اصطلاح بسیار مناسبی است و کاری که من قرار است و دارم انجام میدهد به معنای درست کلمه یک جراحی ذهن است.: طی این جراحی من تمام آشوب ذهنی را باید جراحی کنم و به جای آن سیستم عامل «قانون» را نصب کنم. آن هم نه طی یک روز و دو روز، بلکه طی چندین و چند ماه و یا چند سال حتی.
گارگاه عسلویه
دیروز خانم نسیمپور زنگ زد و خبر داد که سمینار دو روزه در شرکت پالایش گاز پارسیان برای روز سهشنبه و چهارشنبه ۲۳ و ۲۴ آذر قطعی شده است. من از او تشکر کردم و سراغ علتیابی و گله از این تأخیر و جواب ندادن به تلفنهایم نرفتم. در عوض تأکید کردم که خوب است این سیمنارها را به سایر مشتریان خود نیز معرفی کند. برایم توضیح داد که این کار را دارد انجام میدهد. خوشحال و کنجکاو شدم و پرسیدم: این کار را چگونه انجام میدهید؟ برایم توضیح داد همان شرح حالی که خودتان برایم فرستادهاید، همراه با چیزهایی که خودم به آن اضافه کردهام دارم برای مشتریان ارسال میکنم و مشغولم. خوشحال شدم. بعد پرسیدم: خودتان از چه طریقی با من آشنا شدید؟ توضیح داد: از طریق آقای حلاج. بعد در توضیح بیشتر گفت: آقای حلاج برای شرکتهای پالایش گاز سمینار برگزار میکند و اوست که در وواقع این قواعد را برای مدیران شرکتها توضیح میدهد و آنان علاقهمند میشوند که چنین کارگاههایی برگزار شود.
وزارت آموزش و پرورش
از همان روزهایی اولی که بچههای سازمان معلمان ایران در دفتر کادرها با این قواعد آشنا شدند آقای علیرضا هاشمی دبیرکل این سازمان به من توصیه میکرد که آموزش این قواعد را به وزارتخانه آموزش و پرورش طی طرحی پیشنهاد بدهم. پاسخم این بود که من هنوز به اندازه کافی با این قواعد آشنا نیستم. به علاوه، حتی اگر چنین طرحی تصویب شود چه باید بکنم؟ وظیفه فعلی من این است که مربی خوب و کارآمد و پروفشنال تربیت کنم و آنان هستند که باید نسلهای بعدی را تربیت کنند و به این ترتیب این ایدهها در جامعه نشت کند و به ذهن دانشآموزان برسد.
در واقع بحثم این بود که فعلاَ از دست وزارتخانه آموزش و پررش کار زیادی ساخته نیست. به علاوه، من قبل از آنکه دکتر فانی وزیر شود در یک نشست دو سه ساعته این قواعد را برای وی توضیح دادهام و هر از گاهی به ایمیل او مطلبی ارسال کردهام. اما واکنشی نسان نداده است. فکر میکنم سر وزارتخانه آنقدر از کارهای روزمره شلوغ است که نمیتواند به مسائل دراز مدت بپردازد.
به رغم این سوابق، چند روز پیش (فکر میکنم سهشنبه هفته گذشته) بود که آقای علیرضا هاشمی دبیرکل محبوس سازمان معلمان ایران از داخل زندان اوین با من تماس گرفت و گفت که وی با آقای دکتر کفاش معاون وزیر صحبت کره است تا او با من در مورد نحوهی آموزش این قواعد در آموزش و پرورش صحبت داشته باشد. دیگر نمیشد با آقای هاشمی وارد بحث شد که این کار بیفایده است. قبول کردم و فردا به دفتر دکتر کفاش زنگ زدم. تا آنجا که به خاطرم مانده قرار شد آقای عمادی رئیس دفتر ایشان وقتی بگیرد و به من اطلاع بدهد. به همین خاطر من به او زنگ نزدم تا ببینم که آیا آقای دکتر کفاش پیگیر قضیه هست یا نه؟
با این همه دیروز خودم با دفتر دکتر کفاش تماس گرفتم. به این دلیل که طی چند روز گذشته مدتها در دفتر نبودم که پاسخگوی تلفنها باشم. به تلفن همراه من نیز اطمینانی نیست: یا صدای آن را نمیشنوم، با خاموش است و در هر حال به تماسهای بیجواب نیز جواب نمیدهم.
خوب شد تماس گرفتم. آقای عمادی گفت که دکتر دنبال قضیه بوده است و برای من وقت هم تعیین کرده است و به من هم زنگ زده اما من را نیافته است. خوب. برایم مشخص شد که آقای هاشمی توانسته توجه دکتر کفاش را به اهمیت قضیه به خوبی جلب کند و بخش مهمی از جاده پا خورده است. با این همه، آقای عمادی گفت که خودش امروز (دوشنبه) عازم مشهد است و شنبه بر میگردد. اما قول داد به جانشین خودش قضیه را تعریف کند و از دکتر وقت بگیرد و من را خبر کند. به این ترتیب من تصمیم دارم که حتماَ به دیدار دکتر کفاش بروم و به خصوص نظرم این است که استفاده از این قواعد باید از عالیترین سطح در وزارتخانه شروع شود و به بدنه نشت کند. این بهترین راهکار است و حتی اگر من صلاحیت حضور در جلسات وزارتخانه را ندارم یا نداشته باشم میتوانند کسانی را برای آموزش این قواعد به دفتر بفرستند یا کارگاهی برای آنان برگزار کنند. فقط بعد از آشنایی مقامات تصمیمگیر با این قواعد است که صلاحیت مییابند تا در مورد برنامههای درسی و روش تدریس این قواعد داوری و ارزیابی کنند. در عین حال روی این موضع خود تعصب ندارم و برای هر نوع مذاکرهای آمادهام.
همیجا بگویم وقتی با آقای آزاداکان - یکی از اعضای سازمان معلمان ایران در مورد دعوت از آقای نازپرور مشاور ساخت و ساز صحبت میکردم از او خواهش کردم با خانم آقای هاشمی صحبت کند و دریابد که آیا کتاب دستورنامه رابرت را به دفتر زندان تحویل داده است یا نه؟
همسر آقای هاشمی که نخستین رئیس پلیس زن ایران بوده و الان بازنشسته است، کتاب دستورنامه را به این دلیل که دفتر زندان رسید دریافت نمیداده است، تحویل نداده است. من، چند روز پیش که خانم نقیئی، قائممقام دبیرکل سازمان معلمان ایران را دیدم، کتاب را به دادم و از او خواستم به دست خانم آقای هاشمی برساند و از بخواهد نگران گم شدن کتاب نباشد و آن را به دفتر زندان تحویل دهد.رسید هم ندادند مهم نیست. حتی اگر کم شود، پول نیست که، کتاب است. هرکس آن را بیابد میخواند و ما باید خوشحال باشیم که این کتاب خوانده میشود.هنوز نمیدانم همسر آقای هاشمی سرانجام کتاب را به دفتر زندان تحویل داده است یا نه؟ و آیا آقای هاشمی کتاب را تحویل گرفته است یا نه؟
انجمن ساختمان
اگر ماجراهای ساختمان محل استقرار دفتر کادرها به جنبش کادرها ارتباطی نمییافت ماجراهای آن را در این روزنوشتها نقل نمیکردم. اما به دلایل مختلف ارتباط دارد: از جمله به این دلیل که ساکنان یک ساختمان چند طبقه چه بخواهند و چه نخواهند یک شخصیت حقوقی تشکیل دادهاند که در مورد مشاعات ساختمان باید به مثابه یک گروه تصمیم بگیرند. در واقع آنان عضو یک انجمن هستند که البته نسبت به حقوق و تکالیف خود در قبال این انجمن آگاهی کافی ندارند.
اتفاقاَ این انجمن یک شرکت حقوقی است و اعضا داخل این انجمن درگیر مسائل اقتصادی هم میشوند و حسابدار و خزانهدار و چیزهای دیگر هم میخواهند. نیز به خصوص وقتی پای شهرکهایی که در آنها چند صد خانوار زندگی میکنند، مطرح شود که قضیه بسیار پیچیدهتر خواهد شد.
به خاطر همین مسائل است که مایلم تجربههای خودم در مورد جریان ساخت و ساز این ساختمان را از این زاویه روایت کنم.
خلاصهی قضیه اینکه مدتی قبل آقای آزادگان مرد مسن و بسیار قابل اعتمادی را به دفتر آورد و به من معرفی کرد: اقای نازپرور، متخصصی بسیار با تجربه در امر ساخت و ساز ساختمانهای بزرگ در تهران که میتواند به دو طرف یک قرارداد ساخت مشاوره بدهد و به طرفین کمک کند تا به یک وضعیت برد برد برسند و کارشنان را انجام دهند. من استقبال کردم و قرار شد با مدیر ساختمان صحبت کنم و در یک مجمع عمومی از آقای نازپرور هم دعوت کنیم تا به مجمع بیاید و به سؤالهای اعضای پاسخ بدهد. اقای آزادگان شنبه زنگ زد که این جمعه همراه با آقای نازپرور به دفتر خواهد آمد. تلاش من این است که بکوشم آگاهی اعضای ساختمان را نسبت به اینکه خواه یا خواه عضو یک انجمن یا یک شرکت هستند جلب کنم و به مرور قواعد کار را به آنان آموزش بدهم.
ایدههای جدید
در مورد آموزش دستورنامه رابرت به مدیران ساختمانهای پرطبقه ایدههایی مطرح شده است و حتماَ در آینده کسانی این کار را انجام خواهند داد. اما در حال حاضر من فکر میکنم سروسامان دادن به انجمن ساختمان - به خصوص درجاهایی که ساختمانهای چند طبقه زیاد باشد- چه بسا نسبت به ساخت انجمنهای محله اولویت داشته باشد. به همین خاطر در ذهن دارم روی این ایده کار کنم و ببینم چطور میشود انجمنهای ساختمان را معرفی و ترویج کرد. البته هدف این انجمن نیز تصمیمگیری در مورد مسائل مشاع ساختمانهاست.
نکته جدید اینکه آقای آزادگان هم - آنطور که به من گفت = به عنوان مدیر یکی از ساختمانهای پرطبقه در الهیه تهران استخدام شده و کار میکند و میتوانیم از تجربههای او نیز استفاده کنیم.
مکاتبه با آقای دکتر مصطفی معین
بعد از جاگذاری مطلب: کادرها: سه گام به پیش! طی نامهای به ایمیلهای مخاطبان خاص وب سایت کادرها دات کام از آنان دعوت کردم نگاهی به مطالب جدید وب سایت بیاندازند. یکی از کسانی که در جواب این دعوتنامه برایم نامه نوشت آقای دکتر معین بود:
باسلام به جناب آقای حسینی عزیز
برپائی این سایت مفید و جذاب را تبریک می گویم و امیدوارم که درپی آن شاهد فعالیت جدی انجمن تخصصی آن نیز در سطح ملی باشیم.موفق و سلامت باشید.
معین
فرصت شناسی
احساس کردم فرصت مناسبی است تا چند نکته را به ایشان خاطر نشان سازم. این جواب را برایشان ارسال کردم:
جناب آقبای دکتر معین
سلام
داوریهای مثبت شخصیتهای ملی ارزشمندی مثل شما انگیزههای خدمت در دل افراد را تقویت میکند. از قوت قلبی که میدهید ممنونم.
در نظر است روز ۱۷ اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۵ که پنجمین سالروز برگزاری نخستین نشست کارگاه هماندیشی عرف پارلمانی در ساختمان دبیرخانه انجمن شرکتهای ساختمانی است که بنا به دعوت جنابعالی و آقای جمالی بحری فراخوان شد مراسمی برگزار شود و من امیدوارم در آن روز از جمله مجمع تأسیسی انجمن کارگاههای آموزش دستورنامه رابرت (یا هر اسم دیگری که به تصویب برسد) را نیز تشکیل دهیم.
علاوه بر اینها، مایلم از فرصت حسن استفاده را ببرم و به شما اطمینان بدهم که بعد از نزدیک به پنج سال تمرین آموزش دادن این قواعد اکنون میتوانم یک بسته از مبرمترین و پرمصرف ترین این قواعد را طی یک سمینار دو روزه و همراه با جزوات درسی و سؤالهای امتحانی مربوط ارایه بدهم به نحوی که حاضران در سمینار بتوانند درک جامعی از کلیت این قواعد - به مثابه یک لگال سیستم - در ذهن داشته باشند. البته، حتی در آن صورت هم کسی که بخواهد بر آن جمع ریاست کند باید قواعد بسیار بیشتری را بداند در نتیجه ما میتوانیم از میان حاضران در سمینار چند نفری را که استعداد و علاقه بیشتری نشان دادند تحت آموزشهای غیرمستقیم بگیریم تا بتوانند مهارتهای اداره جلسه طبق قانون را کسب کنند.
با عنایت به این مسأله اکنون میتوانم به خصوص از جنابعالی تقاضا کنم تشویق بفرمایید تا این سمینارها در تمام مراکزی که نهادهایی برای تصمیمگیری جمععی دارند و باید طبق آئیننامهها و اساسنامههای خود رفتار کنند برگزار شود. البته برای برگزاری این سمینارها دستمزد مطالبه خواهد شد تا این پروفشن بتواند جوانان علاقمند و با استعداد و جویای کار را هم جذب کند. ضمن آنکه آموزش این قواعد به دانش آموزان و دانشجویان رایگان است و کسانی که در کارگاههای آموزش دستورنامه رابرت در دفتر کادرها شرکت کنند به اندازه وسع همت خود پرداخت خواهند کرد.
قربان شما. داود حسینی
البته هنوز از پاسخ آقای دکتر معیین خبری نشده است. اما این نخستین آزمون همان ایده «شما چهلتن» است که قرار است طی آن از چهل نفر از شخصیتهای ملی چنین درخواستی مطرح شود و در وب سایت کادرها دات کام کار کنم.
گفتگو برای همه
دیروز آقای ابوالحسن قندهاری تلفن زد که نزدیک دفتر است و قصد دارد به اینجا بیاید. استقبال کردم. دقایقی بعد آمد.
آقای قندهاری یکی از افراد پرشماری است که آقای مهندس شهرام حلاج پژوهشگر مرکز پژوهشهای مجلس شورای اسلامی آنان را به شرکت در کارگاههای آموزش دستورنامه رابرت تشویق کرده است. آقای قندهاری با اشتیاق فراوان در این کارگاهها شرکت کرد و بسیاری از قواعد را که فکر میکرد برای آن مرحله از کارش کفایت میکند یاد گرفت و به دلیل مشغولهای زیاد دیگر نتوانست به حضور در کارگاه ادامه بدهد. اما هر از گاهی به بهانهای زنگ میزند و سراغ میگیرد. وی بازنشسته شرکت نفت است. به موضوع «گفتگو» بسیار علاقه دارد و در کانون گفتگو با آقای مهندس حلاج آشنا شده است. وقتی وارد دفتر شد، احوالپرسی کردیم. از وضعیت دفتر پرسید و من سؤال او را جدی کرفتم و آخرین تحلیلم را ارایه دادم. خلاصهاش این میشود: که بعد از آموزش این قواعد به افراد مختلف به این نتیجه رسیدهام که تشکیل انجمن با دانستن صرف این قواعد مقدور نیست. در نتیجه در حال بررسی این مسأله هستم که برای ساختن انجمنهای فسادناپذیر به منظور اصلاح امور گوناگون چه باید کرد. برایش توضیح دادم تمام کارگاهها تقریباَ با هدف اینکه از درونش یک انجمن طبق خواست اعضای همان کارگاه شکل بگیرد کار خودشان را شروع کردند. اما تا کنون حتی یکی از آنها نیز نتوانسته است طبق تعهدات خودشان عمل کنند. حتی آقای متین شریف که جوان بسیار متعهدی است، آخرین نفر از کادر دوستان بود که به من قول داد حتی دو نفره نیز برای ایجاد یک انجمن مربیان پارلمانی تلاش کنیم اما او نیز در این شرایط سخت نتوانست به عهد خود وفادار بماند. بقیه هم همینطور. در نتیجه الان مشغول مطالعه این مسائل هستم. ضمن اینکه دفتر کادرها وارد مرحله برگزاری سمینار برای مراکز و دستگاههایی شده است که شکل گرفتهاند و به این قواعد نیاز دارند.
بعد از این صحبتهای اولیه من بود که معلوم شد آقای قندهاری به خصوص به این دلیل به کارگاه آمده است تا کتابش را که با عنوان «گفتگو برای همه» تازه منتشر شده است به من هم هدیه بدهئ. کتاب را دیدم و او را تشویق کردم حتی برایش توضیح دادم که میتوانم کمک کنم تا یک وب سایت راه بیاندازد و کل مطالب کتاب را به نحو مناسب در وب سایت جاگذاری کند.
تقدیمنامه
وقتی آقای قندهاری خواست یک نسخه از کتاب خود را به من هدیه بدهد تصمیم داشت یک جمله هم به عنوان تقدیم نامه در آن بنویسد. بعد که نوشت به من داد. این جمله را نوشته بود:
به جناب آقای داود حسینی
استاد ارجمند، یاد گرفتههایم را جمعبندی و در این مجموعه گردآوردهام. نقد و نظر جنابعالی بسیار برایم ارزشمند است. و این جمله شما که انسانها در جلسات حق انحصاری شنیده شدن دارند را فراموش نمیکنم.
قندهاری. ۷/۹/۹۴.
از او تشکر کردم. در این مورد یک منبر هم برایش رفتم و از تفاوت «اختلاط» در دهات و «گفتگو» در شهر صحبت کردم و از اینکه تمام این تلاشها در واقع پاسخ به نیازهای ناشی از زندگی در شرایط جدید است. اما راستش مناسب ندانستم که در چنین فضائی در مورد برداشت اشتباهش از «حق انحصاری شنیده شدن» حرفی بزنم.
اولا این جمله مال من نیست بلکه من از فرهنگ لغت و در تعریف کلمه صحن نقل کردم. در واقع حق انحصاری شنیده شدن یکی از معانی «فلور» در قلمرو حقوق پارلمانی است. ثانیاَ، این حق برخلاف برداشت آقای قندهاری به معنای تکلیف و اجبار به شنیدن دیگران نیست، بلکه حق یک عضو است که کسب صحن کرده است. «حق انحصاری شنیده شدن» مال اوست، این حق به این معناست که کسی که کسب صحن کرده است، حق انحصاری حرف زدن را ندارد و دیگران و همزمان با او - اگر در دستور باشد - حق دارند حرف بزنند. این دو برداشت با هم فرق دارد. به خصوص که در عرف پارلمانی ایران، وقتی یکی نوبت میگیرد انگار حق انحصاری حرف زدن را کسب کرده است. در نتیجه حتی اگر رئیس هم بخواهد حرف او را قطع کند و اجازه ندهد که خارج از دستور حرف بزند، نمیتواند. اصلاَ همه قطع کردن صحبت دیگران را زشت میدانند. هرچند عملاَ کسی این اصل ارزشی را هم رعایت نمیکند. در حالیکه طبق قانون پارلمان، کسی که کسب صحن میکند، فقط نصف حق گفتگو را کسب کرده است: حق انحصاری شنیده شدن و نه حق انحصاری شنیده شدن و حرف زدن را. این دو با هم تفاوت دارد. اما گمان نمیکنم آقای قندهاری به این ظرافتها توجه نشان دهد. همان روزها هم که به کارگاه میآمد متنی را به عنوان مقدمه بر قانون پارلمان تهیه کرده بود که میخواست روی یک جزوه آموزشی بگذاریم که قرار بود تهیه کنیم. از او خواهش کردم از این کار صرفنظر کند. چون مقدمهای که نوشته بود پر از درکهای مغشوش از قانون پارلمان بود. نکاتی هم که در کتابش در مورد تفاوتهای گفتگو و مذاکره مطرح کرده است نیاز به تأمل بیشتر دارد.
هدیه از همسایه
آخرین نکتهای که مایلم به آن بپردازم هدیهای بود که دیروز صبح آقای مهندس عبدالله صفایپور همسایه دیورا به دیوار من به من داد: یک مونیتور تخت و روی میزی. چند وقت پیش برق محله دو فاز شد و بسیاری از وسایل برقی تمام همسایگان سوخت. مونیتور و مرکز تلفن سنترال و برخی دیگر از وسایل برقی من هم از بین رفت. مجبور شدم یک مونیتور بسیار قدیمی را از انبار به میز کارم منتقل کنم. وقتی آقای صفائیپور آن مونیتور عهد دقیانوس را دید تصمیم گرفته یک مونیتور مدرنتر به من هدیه بدهد. وقتی برای دادن این هدیه به دفتر آمد اعلام موضع کرد که: هیچ امیدی به اصلاح امور این مردم نمیتوان داشت. دلیلش هم مشاهداتش از نحوهی برخوردهای میلیونی مردم با قضیه اربعین و اعزام میلیونی زائر به نجف و کربلا بود. برخی از دوستانش از کربلا فرار کرده بودند و برگشته بودند. چون در هیج کجا نمیشود جایی برای قضای حاجت پیدا کرد. کوشیدم برای چند صدمین بار برایش توضیح بدهم که تاریخ ما تا همین چند ده پیش از دو فرهنگ چوپانی و دهقانی تشکیل شده بود که در هیچ کدام آنها امکان ظهور و بروز یک تمدن عقلگرا وجود نداشته است. و حالا فقط چند دهه است که کشور ما - به خصوص با شکلگیری محور معیشتی مشهد، تهران و تبریز - دارد وارد مرحلهای میشود که کیفیت جدیدی به تاریخ ایران میبخشد. خلاصه اینکه هر اشکالی در تفکر و رفتار مردم میبیند بگذارد به حساب اینکه میراث مردم از گذشته فرهنگیاشان چیزی جز این نمیتوانست بود. اما با سرعت اوضاع دارد تغییر میکند و شاهد این مدعا تغییراتی است که خود او و من به عنوان دو دهاتی شهری شده تجربه کردهایم. ظاهراَ چارهای جز این نداشت که توضیحهای من را قبول کند تا بتوند از دستم رها شود و از دفتر فرار کند! من هم نمیدانستم که امروز صبح خودم مثل او در تارعنکبوت یأس گرفتار خواهم شد.