كارگاه‌هاي آموزش دستورنامه رابرت (كادرها)

دموکراسی حقیقی؛ هم استراتژی هم تاکتیک

۱۱ آبان ۱۴۰۲
پنج شنبه 2 نوامبر 2023 بوسيله‌ى گروه نويسندگان

«دموکراسی حقیقی؛ هم استراتژی هم تاکتیک» عنوان پیشگقتار هیجدهمین دفتر «خاطرات زیرخاکی»‌ است که همان ماه (مرداد ۱۴۰۲) برای انتشار آماده بود اما به دلیل تکمیل نشدن همین پیشگفتار، انتشار آن با تأخیر مواجه شد. راویِ «خاطرات زیرخاکی» در خاطره‌‌نگاری روز ۱۰ آبان توضیح داده است نوشتن این پیشگفتار با چه مشکلات نظری‌ای مواجه شده است. به نظر می‌رسد این نوشته نه فقط برای آن گروه از فعالان اجتماعی که سرنوشت «جهش فرهنگی» را دنبال می‌کنند و خودشان را در ساختن این سرنوشت شریک می‌دانند، بلکه برای آن دسته از اهل اندیشه که مایلند با پویایی‌های اندیشه از نقطه نظر ارسطو آشنا شنوند مفید خواهد بود. به همین دلیل،‌ متن کامل خاطره‌ نگاری روز ۱۰ آبان از بیست و یکمین دفتر خاطرات زیرخاکی در ادامه تقدیم علاقمندان می‌شود:

چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۲

راوی به خاطر دارد که در ابتدای یکی از خاطره‌نگاری‌های اخیر خود، مسیر انکشاف گفتمان «جهش فرهنگی» را با راه پله‌ مسجد جامع باستانی ورامین ـ مسقط‌الرأس خود ـ تشبیه کرد که پله‌های آجری و باریک و تاریک آن دور یک محور عمودی چرخ می‌زنند و در هر گردش خود بیش از قد یک انسان بالا می‌روند تا به بام مسجد برسند. «جهش فرهنگی»‌هم به همین طریق ارتقا می‌یابد: ظاهراً دور یک موضوع می‌چرخد اما هر چرخش آن صعود به افق‌های تازه است. طی دیشب تا امروز صبح، یکی از همین پله‌ها طی شد و تئوری «جهش فرهنگی» برای یک مجموعه از پرسش‌های خود پاسخ آفرید و این نوشته می‌کوشد با کالبد‌شکافی این جهش پله‌ای، پویایی‌های درونی حرکات انکشافی گفتمان‌ها را نیز مورد تأمل قرار دهد. پس، اجازه بدهید، ابتدا،‌ چارچوب مسأله روشن شود تا خوانندگانی که در جریان ماجرا نیستند، با چارچوب بحث و مسائل اصلی آشنا شوند تا آگر آن‌ها را مورد علاقه خود یافتند، بحث را دنبال کنند.
مسأله کلیدی این نوشته این است که تحول اندیشه‌های یک متفکر را چگونه باید توضیح داد؟ به عبارت دیگر، اندیشه، چگونه شکوفا می‌شود و مبدء و اصل و سرچشمه پویایی درونی انکشاف گفتمان‌ها و تئوری‌ها چیست و کجاست؟ این مسائل به خصوص طی ماه‌های اخیر ذهن راوی را به چند دلیل سخت‌تر از گذشته به خود مشغول کرده است.

منطق گذار از دموکراسی حقیقی

مجلدات دفاتر «خاطرات زیرخاکی» از خرداد ماه امسال به بعد کاملاً برای انتشار آماده شده‌ بودند. اما راوی تصمیم گرفته بود برای هر دفتر یک پیشگفتار بنویسد که مراحل تکامل گفتمانی «جهش فرهنگی» طی بازه زمانی مورد نظر را توضیح دهد. وی پیشگفتار دفتر هیجدهم خاطرات زیرخاکی ویژه مرداد ماه ۱۴۰۲ را، با عنوان «دموکراسی حقیقی؛ هم استراتژی هم تاکتیک»، به تحلیل انکشاف گفتمان «جهش فرهنگی» در آن ماه اختصاص داد و در جریان نوشتن همان پیشگفتار بود که دریافت باید تکلیف خود را با نظرات الکساندورس کریسیس در کتاب وی به نام «دموکراسی حقیقی؛ طلیعه‌ کمونیسم» روشن کند.

این نویسنده یونانی، در کتاب‌های سه‌گانه خود با عناوین: مارکسِ شورش، مارکسِ دموکراسی، و مارکسِ کمونیسم، کوشیده است قرائت تازه‌ای از نظرات مارکس ارایه دهد و از جمله تئوری مارکس در مورد «دموکراسی» را به روشی تبیین کند که با برداشت چپ سنتی از «تئوری دیکتاتوری پرولتاریا» تفاوت‌های قابل توجه دارد.

برای راوی این مباحث از این جهت اهمیت می‌یابد که وی از زمان آشنایی با دستورنامه رابرت در سال ۱۳۸۵، هر روز که گذشته است در این عقیده راسخ‌تر شده است که «دموکراسی حقیقی» بدون قواعدی نظیر قواعد مندرج در کتاب دستورنامه رابرت ممتنع باقی خواهد ماند. به همین دلیل، به محض مواجهه با کتاب «دموکراسی حقیقی؛ طلیعه کونیسم» کنجکاو بود تا از روش بحث الکساندورس کریسیس سردرآود که چطور از درون مفهم «دموکراسی حقیقی» کمونیسم را استنتاج کرده است؟‌ و از نظر او، و در نتیجه، از منظر مارکس بنا به قرات این مفسر جدید، آیا با گذار به کمونیسم، «دموکراسی حقیقی» چه می‌شود؟ آیا کمونیسم، از دموکراسی حقیقی «حقیقی‌تر» است؟ و آیا می‌شود دو «دموکراسی حقیقی»‌ تصور کرد و اگر اولی «حقیقی» است دومی به چه معنا «حقیقی‌تر» است؟ و پرسش‌هایی از این دست.

راوی برای یافتن پاسخ این پرسش‌ها، کتاب «دموکراسی حقیقی؛ طلیعه کمونیسم» (یا «مارکسِ دموکراسی») را مطالعه کرد، اما لازم بود کتاب بعدی وی «مارکسِ کمونیسم» را هم مرور کند. و مرور کرد و تازه آن وقت بود که مطمئن شد چه تفاوت عظیمی بین شیوه تحلیل الکساندروس کریسیس با، مثلاً، اتین ژیلسون وجود دارد. این دومی کیست و چرا پای او به معرکه کشیده می‌شود؟

اتین ژیلسون (۱۸۸۴ ـ ۱۹۷۸) فیلسوف قرانسوی است که در ایران نیز به خوبی شناخته شده است. یکی از کتاب‌های وی با عنوان اصلی «وحدت تجربه فلسفی» که با عنوان بی‌ربط «نقد تفکر فلسفی غرب» به فارسی ترجمه و بارها منتشر شده است، به ویژه با موضوع مانحن فیه ارتباط دارد. وی در این کتاب، دستگاه‌های فلسفی بزرگ را که به رغم وی، بر مبانی غیرفلسفی بنا شده‌اند،‌ نقادی می‌کند و سیر اندیشه یا تحول فکر را در این فلسفه‌های بزرگ دنبال می‌کند که چطور از درون یک اصل غیر فلسفی‌ای که فیلسوف انتخاب کرده است، عقاید فلسفی زاده می‌شوند،‌و رشد می‌کنند و به همان دلیل که اصل آن‌ها نامناسب انتخاب شده‌ است، دچار تناض می‌شوند و فرومی‌پاشند و به شکاکیت یا عرفان می‌انجامند. «وحدت تجربه‌ فلسفی» به همین موضوع اشاره دارد: تجربه‌های فیلسوفان بزرگ در انتخاب مبانی فلسفی نادرست و تحمل شکست و فروپاشی دستگاه فلسفی که ساخته‌اند و سربرآوردن شکاکیت و عرفان به دنبال این تلاش‌های بی‌حاصل.

کتاب «وحدت تجربه فلسفی» کتاب ارزشمندی است. در این تردیدی نیست. اما به ویژه از این جهت آموزنده است که خواننده را با روش تحلیل تحول و پویایی درونی اندیشه فلسفی آشنا می‌کند. آیا الکساندروس کریسیس در جریان تحلیل سیر تفکر مارکس از جوانی تا بلوغ، توانسته است به این روش، منطق درونی اندیشه مارکس و منطق درونی بسط و شکوفایی ایده‌های وی را از درون ایده‌های قبلی تشریح کند؟ راوی با مرور دو جلد آخر از سه‌گانه وی هنوز موفق نشده است از درون مباحثی که الکساندروس کریسیس در کتاب‌های خود ارایه داده است، این منطق درونی را بفهمد چون چنین منطقی در کتاب تشریح نشده است و همین موضوع سبب شده است طی ماه‌های اخیر به این موضوع بیش از گذشته بیاندیشد که یک گفتمان و یک تئوری و یک نظام فکری طی چه پویایی‌هایی متحول می‌شود؟ و به عنوان نمونه، سیر حرکت فکری مارکس، از اعتقاد و باور به مثلاً فلان شکل از حکومت و رسیدن به نوع دیگری از حکومت چرا رخ داده است؟ چرا مارکس جوان از میان آن همه اندیشه‌های متنوعی‌ای که در دسترش قرار داشت، فلان عقیده خاص را برگزید ولی فلان عقیده را را طرد کرد؟

خوشبختانه الکساندروس کریسیس اطلاعات بسیار بدیعی در این زمینه گردآوری کرده و در سه‌گانه خود ارایه داده است، و کوشیده‌ است تا تصویر نسبتاً جامع از محیطی که مارکس در آن پرورش یافت و اندیشه‌هایی که بر وی تأثیر گذشتند، ارایه دهد. اما وجود این عوامل بیرونی تعیین کننده سیر درونی اندیشه‌های یک فرد نیستند. سیر‌ اندیشه‌ها، دست کم طبق روشی که اتین ژیلسون به زیبایی توصیف کرده است، یک منطق و پویایی درونی دارد که تعیین کننده است. آن مطق درونی در مورد کارل مارکس چطور عمل می‌کند؟‌

راوی در نقد استنتاج کمونیسم از دموکراسی حقیقی، به خصوص نیاز داشت که الکساندروس کریسیس به منطق درونی ضرروت گذار تفکر مارکسی از دموکراسی حقیقی به مثابه طلیعه کمونیسم به کمونیسم را توضیح دهد تا به نقد آن بپردازد. اما الکساندروس کریسیس، به رغم توضحیات مفیدی که در این زمینه ارائه داده است، منطق درونی و سیر ضروری و اجتناب‌ناپذیر این تحولات را ـ چنان‌که اتین ژیلسون انجام داده ـ تشریح نکرده است و این وظیفه دشوار بر عهده خود راوی است که، اگر بتواند، اولاً این منطق را بفهمد، و در مرحله بعدی، آن را نقادی کند. تلاشی که زمان بر است و به همین خاطر نوشتن پیشگفار‌های دفاتر هیجده و نوزده «خاطرات زیرخاکی» و انتشار این مجلدات به تأخیر افتاده است.

«فعالیت» به مثابه یک مفهوم جدید

فرایند فکری دیگری که راوی طی بیش از ۳ سال اخیر به طور جدی درگیر آن بوده است، ‌تلاش برای فهم تئوری ارسطو در مورد «جان» است که در ارسطوشناسی سنتی به عنوان «نفس» شناخته شده است و کتاب ارسطو در این باره هم به عنوان«درباره نفس» معروف است. طی بیش از ۳ سال گذشته، راوی ترجمه کتابی دو جلدی نوشته یوجین گندلین را به دست گرفته است که عنوان آن این است:‌ «تفسیر خط به خط در باره جان ارسطو«. درست بر خلاف کتاب الکساندروس کریسیس، این کتاب بیش و پیش از هرچیز دنبال توضیح و تبیین پویایی‌ها و منطق درونی انکشاف تئوری ارسطو در در باره جان است. یوجین گندلین با تأکید از خواننده خود می‌خواهد که ببیند چطور جلوی چشمان وی، مفاهیم جدید برای توضیح جنبه‌های گوناگون کارکرد و فعالیت‌های قسمت‌های مختلف جان آفریده می‌شود و به مرور و طی یک روند منطقی، تئوری ارسطو به مرور به مرحله «تکمیل‌شدگی» می‌رسد. ارسطو در تئوری‌های دیگر خود، برای توضیح بیشتر نحوه حرکت بالقوه به بالفعل، «علم» را مثال می‌زند و همین حرکت درونی از «علم کسب‌شده» یا «تکمیل‌شدگی اول»، به «علم بالفعل»‌، یا «تکمیل‌شدگی» را، نمونه‌ای از حرکت از بالقوه به بالفعل معرفی می‌کند.
راوی می‌داند برای خواننده‌ای که با مبادی اولیه این مباحث، به خصوص با تفسیر این مفسر جدید از ارسطو آشنا نیست، طرح این موضوعات گیج‌کننده و بی‌ربط است، با این هم با ذکر مثال‌هایی از این دست می‌کوشد برای خواننده تا حد امکان روش کند که منظور از منطق درونی پویایی‌هایی که سبب شکل‌گیری یک تئوری و تولید علم می‌شوند چیست؟

همین جا لازم به ذکر است که کتاب دو جلدی تفسیر خط به خط در باره جان ارسطو به عنوان یکی از کتاب‌هایی که قرار است در «گام راه فلسفه» در مدرسه حقوق پارلمانی تدریس شود، ترجمه می‌شود. قرار است فارغ‌التحصیلان آن مدرسه که ـ گوش شیطان کر ـ به همت «انجمن اصلی» (در شُرُف تأسیس) بنیان‌گذاشته خواهد شد، در رشته علم حقوق پارلمانی و در پروفشن پارلمانتارین، متخصص شوند. بسیار خوب. به قصه برگرد.

مترجم کتاب تفسیر خط به خط در باره جان ارسطو احساس می‌کند با ترجمه هر سطر از این کتاب افق‌های فکری تازه‌ای به روی وی گشوده می‌شود. همان‌طور که ترجمه کتاب دستورنامه رابرت هم کم و بیش همین تأثیر را ایجاد می‌کرد،‌ هر قاعده‌ای راه حل یک مشکل حقوقی بود که بدون آن قاعده، همان مشکل گره‌ای در روند تصمیم‌گیری گروهی می‌انداخت که ایرانیان سالیان سال بود با آن‌ها دست و پنجه نرم می‌کردند و نمی‌دیدند مشکل کجاست.

راوی این ماه‌ها که ترجمه سوم کتاب «تفسر خط به خط» را دست گرفته است،‌این روزها مشغول ترجمه قسمتی از این کتاب است که ارسطو دارد تلاش می‌کند نشان دهد چرا آن قسمت از جان که جانْ‌‌تغذیه‌ می‌نامد،‌ کارکرد تولیدمثل را هم به اجرا در می‌آورد. یعنی در واقع، فعالیت تغدیه‌ای جسم زنده و فعالیت تولید‌مثلی آن یکی است. در یکی، غذا به صورت و ماده جسم زنده تبدیل می‌شود، که به صورت بالفعل «تکمیل‌شده» (کامل) است، اما در زهدان، غذا هم تبدیل به ماده و صورت جنین می‌شود که زنده است اما «فعالیتش»‌ به عنوان یک موجود زنده «تکمیل‌شده»‌ نیست و غذا صرف رشد جنین هم می‌شود، یعنی حرکت از «تکمیل‌شدگی اولیه» به «تکمیل‌شدگی» یا (کمال). در نتیجه «فعالیت» تغذیه‌ای و «فعالیت»‌ تولیدمثلی، یک چیز هستند. و همین جاست که مفسر احساس می‌کند برای آن که خواننده این معنا از «فعالیت» را درک کند توضیح می‌دهد که در زبان انگلیسی هیچ معادلی برای این مفهوم وجود ندارد و خواننده ناگزیر است بکوشد تا درک درستی از معنای مورد نظر ارسطو بیابد، در غیر این صورت، باقی مانده کتباب در باره جان را نخواهد فهمید. و سرانجام پیشنهاد می‌کند به جای معادل «فعالیت» از همان اصطلاح یونانی آن استفاده شود که «انرگیا» است و آن را به «انرژی» ترجمه می‌کند تا خواننده منظور ارسطو را از این مفهوم دریابد. بنا بر این، جایی که ما فقط دو مفهوم «حرکت» و «سکون» داریم،‌ارسطو یک مفهوم سوم دیگر هم دارد که «فعالیت» است و بدون درک معنای پیچیده ارسطو از این مفهوم، درک تئوری در باره جان ارسطو ممکن نخواهد شد.

البته که این‌ها نکات بدیعی است، اما بدیع‌تر این است که ارسطو نشان می‌دهد، که همین «فعالیت»،‌ به معنایی که زبان غنی انگلیسی معادلی برای آن ندارد، به رفتارهای تغذیه‌ای و تولید‌مثلی جسم زنده سازمان می‌دهد و آن قسمت از جان که به عنوان جان‌تغدیه‌ای شناخته می‌شود مسؤل به اجرا درآوردن این فعالیت تغذیه‌ای و تولید‌مثلی است. در نتیجه، نمی‌توان و نباید برای این دو فعالیت به ظاهر متمایز، اما در واقع واحد، دو قسمت از جان را اختصاص داد.

این‌ چند سطر نمونه‌ای بود از روش تحلیل پویایی در سیر درونی انکشاف تئوری ارسطو در در باره جان.

بدیهی است که هرچند این روش ارسطو است، اما روش علم نیز چیزی جز این نیست و در واقع تمدن بشری این روش علم را مدیون ارسطو است و از جمله به همین خاطر است که او را به درستی «معلم اول» می‌دانند.

البته، خود ارسطو تأکید می‌کند که میزان «دقت» در روش علمی، در علوم مختلف به این دلیل متفاوت است که موضوع علوم مختلف هم درجات متفاوتی از پیچیدگی دارند. با این همه دیده می‌شود که اتین ژیلسون، به عنوان یکی از هوادران و شاگردان ارسطو در قرن بیستم، موضوع پیچیده‌ای مثل صعود و سقوط دستگاه‌های فلسفی بزرگ را چطور به همین روش تبیین می‌کند. جالب است که اتین ژیلسون در همان کتاب «وحدت تجربه فلسفی» تأکید کرده است که ارسطو به عنوان معلم اول، همین روش را به عالی‌ترین شکل ممکن در تحلیل نظرات فلسفی فیلسوفان قبل از خود به کار برده است و الگوی موفقی از این روش را به یادگار گذاشته است. به قصه برگرد.

ترکیب دو فرایند فکری

همانطور که گفته شد، راوی طی ماه‌های اخیر، از یک سو بعد از مواجهه با کتاب «دموکراسی حقیقی؛ طلعیه کمونیسم» احساس می‌کرد باید تکلیف آن‌چه را که خود از حدود پانزده سال پیش به عنوان «دموکراسی حقیقی» تلقی می‌کرد و عمر خود را صرف ترویج قواعد آن کرده بود، با این مدعی که آن را «طلعیه کمونیسم» می‌داند روشن کند: کدام یک از این دو تئوری درست است؟ و چرا؟‌ و از سوی دیگر، با مرور کتاب‌های الکساندروس کریسیس دریافت که وی یک سرسوزن درکی از منطق درونی پویایی اندیشه، آن طور که یوجین گندلین یا اتین ژیلسون نشان می‌دهند ندارد. چاره چیست؟ یا چشم بستن و صرف نظر کردن از نقد ادعای الکساندورس کریسیس و جدی نگرفتن آن، یا تلاش برای کسب مهارت لازم برای نقد قرائت الکساندروس کریسیس، یا در واقع تلاش برای یافتن و نقد مغایرت‌ها و تعارضات در تئوری‌ای که وجود ندارد.

جمع‌بندی تجربه‌ها
راوی سال‌هاست که در این گمان به سر می‌برد که «جهش فرهنگی» به مثابه یک گفتمان در حال انکشاف مدوام است. البته، منظور وی از این انکشاف، توسعه در سطح افکار عمومی نیست. این انکشاف در حال حضر به صررت زیرخاکی و شبیه جوانه زدن بذر عمل می‌کند. اگر این گمان حقیقت هم داشته باشد، در آن صورت نباید مسیر و دستاوردهای این انکشاف را نشان داد؟ و اگر یکی از مأموریت‌های «خاطرات زیرخاکی» نشان دادن همین مراحل تکاملی این انکشاف باشد، جای مناسب برای طرح و تحلیل این روند مدام انکشاف گفتمان «جهش فرهنگی» کجاست؟
در پی یافتن پاسخ به همین پرسش‌ها بود که راوی به این نتیجه رسید چقدر خوب است اگر بتواند در پیشگفتار هر یک از مجلدات «خاطرات زیرخاکی» روند این انکشاف را بررسی و تحلیل و ثبت کند.

جالب این که، این تصمیم با مواجه با کتاب «دموکراسی حقیقی» و تلاش‌های فکری راوی برای تعیین تکلیف با ادعاهای نویسنده کتاب همزمان شد که ماجرای آن در قسمت‌های قبلی همین نوشته آمد.

به همین دلایل، بخشی از تلاش‌های فکری راوی صرف تحلیل پویایی‌های درونی انکشاف مداوم گفتمان «جهش فرهگی» شد که نمایش بصری آن، راه پله تنگ و چرخان مسجد جامع وارمین است: فنر وار می‌پیچد و بالا می‌رود. یعنی چی؟ باز هم به مثابه یک ذهن شرقی شعر می‌بافی یا قرار است تئوری بیندیشی؟

یک هسته با دو اجندا

راوی خاطره دیروز خود از نهمین نشست هسته «جمهوری» را با ذکر این ضرب‌المثل شروع کرد که ایرانیان وقتی دو نفر می‌شوند حزب می‌زنند و وقتی سه نفر بشوند انشعاب می‌کند. دلیل این شروع مأیوس کننده هم اصرار یک طرف قضیه بود مبنی بر این که حاضر نیست برای ترویج این قواعد جز در آن دسته از مجامع ایرانیانی که دارای این مختصات فکری نباشند همکاری کند. طرف دیگر قضیه هم بحثش این است که در این صورت، این نقض غرض است. وگرنه، این قواعد با وجود مخالفان و از طریق بازی با مخالفان معنا می‌یابد. این طرف قضیه هم، به این دلیل اصرار دارد تشکل‌هایی که قرار است این قواعد در میان آن‌ها ترویج شود، باید اجندای ملی داشته باشند و نه حزبی. آیا این اختلاف از همان نوعی نیست که سه نفر را به انشعاب می‌کشاند؟

اجازه بدهید قبل از ادامه بحث، موضوع، مصداقی‌تر مطرح شود.

آقای مسعود لدنی که طرح تأسیس «کنفدراسیون دیاسپورای ایران» را پیش می‌برد،‌کنفدراسیون را اتحادیه‌ی جهانی انجمن‌های تمام ایرانیان مقیم خارج از کشور ساکن در شهرهای مختلف دنیا می‌داند که همه، بدون توجه به جنبه‌های دیگر، و فقط به اعبتار ایرانی بودن می‌توانند و لازم است عضو آن‌ها شوند. اما آقای کوروش پارسا، عضو سوم این هسته، از همان روز اول اصرار داشت که نه، فقط به شرطی حاضر به همکاری است که هدف اختصاصی این هسته، تمرکز روی مجامع جمهوری‌خواه مقیم خارج از کشور باشد که برنامه سیاسی اختصاصی هم دارند که مطلوب ایشان است.

این هسته به رغم وجود این اختلاف نظر کار خودش را شروع کرد: با این استدلال که اختلاف نظر در هر جمعی طبیعی است. و هر جمعی باید تابع نظر اکثریت باشد. و اقلیت حق دارد تلاش کند تا خودش را به اکثریت تبدیل کند و در آن صورت می‌تواند قواعد بازی را هم ـ البته طبق قواعد مورد توافق عوض کند. با این حساب،‌ هرگز نیازی به انشعاب نیست. چرا که اگر اقلیت انشعاب نکند و بکوشد خودش را به اکثریت تبدیل کند مشکل حل است.

در ابتدای جلسه پریروز هسته «جمهوری» راوی سعی کرد از فرصتی استفاده کند و این قاعده را هم یادآوری کند که حتی اقلیت نباید در اجرای تصمیمی که به آن رأی نداده است مشارکت داده شود. یا در واقع اقلیت حق دارد از اجرای تصمیم‌هایی که به آن رأی نداده است غدر خواهی کند.

کشف راه حل یا توهم کشف؟

راوی در جریان گزارش نشست نهم آن هسته، و در بخش پایانی آن به نکته‌ای اشاره کرد که قبلاً، با این صراحت و صورت به ذهنش خطور نکرده بود:

بعد از این مباحث بود که آقای کوروش پارسا هدف خود را بر اساس همین تعریف از «هدف» به این شرح مطرح کرد: ایجاد شبکه‌ای از مجامع جمهوریخواه که علاوه بر جمهوری‌خواهی، خصوصیات ایدئولوژیک دیگری هم داشته باشند و دنبال تحقق یک برنامه سیاسی مشخص هم که توضیح داد باشند: یعنی، در واقع تلاش برای ایجاد شبکه‌ای از حوزه‌های حزبی مطلوب ایشان در سراسر جهان.

البته، این اجندا با آن چه مورد نظر آقای مسعود لدنی بود و هست، یعنی ایجاد کنفدراسیونی دیاسپورای ایران، که در واقع چیزی شبیه به پارلمان ایرانیان مقیم خارج از کشور است تا تمام جریانات سیاسی بتوانند به رغم اجنداهای سیاسی متفاوت زیر سقف این تشکیلات با هم همکاری کنند، اساساً متفاوت است.

ایده نو در آخر بند دوم نوشته فوق مطرح شده است: کنفدراسیون دیاسپورای ایران به مثابه پارلمان ایرانیان مقیم خارج از کشور که تمام جریانات سیاسی بتوانند به رغم اجنداهای سیاسی متفاوت زیر سقف این تشکیلات با هم همکاری کنند.
این ‌که واکنش این یا آن شخص با این ایده چه باشد و از آن استقبال خواهد شد یا نه، یک چیز است، این که تا قبل از این نوشته تأکید می‌شد که کنفدراسیون یک تشکل سیاسی نیست و یک مجمع ملی برای حل مسائل کل ایرانیان است، یک چیز دیگر.

شاید این ایده به نظر خواننده بسیار پیش‌پا افتاده به نظر برسد یا باشد. با این همه، راوی اذعان می‌کند که درست تا قبل از نوشتن همین جمله،‌ هر دو طرف‌دار این ایده، یعنی آقای مسعود لدنی و راوی، در توجیه ایده خود بر ضرورت اتحاد بدون توجه به عقاید سیاسی افراد تأکید می‌کردند و البته، ایرانیان مقیم خارج هم که از نزدیک گرمای شدید التهاب‌های سیاسی را حس می‌کنند حدس می‌زدند جو چنان سیاسی است که کسی از ایده تشکیل یک تشکل غیرسیاسی استقبال نخواهد کرد.

با توجه به اصرار قبلی اعضای هسته اولیه تشکیل گروه حامیان تأسیس کنفدراسیون دیاسپورا بر ضرورت غیرسیاسی بودن این تشکیلات، رسیدن به این نقطه نظر جدید که اتفاقاً اعضای انجم‌های عضو این کنفدرایسون می‌توانند افراد سیاسی حزبی یا مستقل و در واقع غیرحزبی هم باشند، یک ضربه بیدار کننده محسوب می‌شود و به نظر می‌رسد همین ضربه مانعی را در راه حل مشکل و رسیدن به هدف از سر راه برداشت.

کشف تئوری انکشاف؟

امروز صبح که راوی از خواب بیدار شد احساس کرد تجربه‌های تأملات چند ماه اخیر در خصوص فقدان توضیح الکساندروس کریسیس در نقد و تشریح تحولات فکر کارل مارکس، از یک سو، و تفسیر یوجین گندلین از پویایی‌های اندیشه ارسطو در جریان خلق مفاهیم جدید از مفاهیم قدیم از سوی دیگر، و نیز تجربه کشف یک راه حل برای یک مشکل و معضل قدیمی، همه، این امکان را در اختیار راوی قرار می‌دهد بکوشد پویایی‌های انکشاف مداوم تئوری جهش فرهنگی را به صورت تئوریک توضیح دهد و تصمیم گرفت، خاطره‌نگاری امروز را به همین موضوع اختصاص دهد و روایت موضوعات روایت نشده را،‌به فردا موکول کند.

چارچوب بحث

تمام آن چه که از ابتدای نوشته امروز تا این‌جا بیان شد، در واقع چارچوب بحث را توضیح می‌دهد: روش و متدولوژی ارسطو برای تولید علم، یعنی تدوین تئوری، که در واقع روش علمی است و تمام دانشمندان جهان این روش را مدیون وی هستند، چگونه است؟ تفسیر خط به خط در باره جان ارسطو در این زمینه به ما چه یاد داده است و یاد می‌دهد؟ و به عنوان تمرین، چطور این آموزه‌ها را می‌توان در مورد انکشاف تئوری «جهش فرهنگی» به کار برد؟ و تجربه دیشب در کشف یک راه حل به مثابه گام برداشتن در مسیر فنروار جهش فرهنگی می‌تواند نقطه شروع برای این مباحث باشد؟

تلاش‌های قبلی: مراحل سه‌گانه «جهش فرهنگی»

شکی نیست که تلاش‌های قبلی برای مرحله بندی روند جهش فرهنگی هم در واقع نوعی تلاش در همین زمینه بوده است. یافتن خصوصیات مشترک و متمایز کننده هر یک از این مراحل، و دسته‌بندی درست این خصوصیات، همه تلاش‌های مقدماتی است که، به قول ارسطو، معقولات لازم را برای عقل یا نوس فراهم می‌آورد. اتفاقاً ذهن راوی برای سیستم بخشیدن به مفاهیم پراکنده‌ای که مستعد یک نظریه باشند، تمرین‌های زیادی را تجربه کرده است. با این همه، آشنایی راوی با تعریفی که این روزها یوجین گندلین از «فعالیت»، به معنای ارسطویی این کلمه در تئوری جان، ارایه داده است، می‌تواند تأثیر تعیین کننده در این زمینه داشته باشد. یعنی چی؟

اگر حرکت علم کسب‌‌ شده یا «تکمیل‌شدگی اولیه» به سمت «تکمیل شدگی» یا کمال را «فعالیت»، به آن معنا که کل زبان انگلیسی کلمه‌ای برای بیان آن ندارد، هدایت می‌کند، در آن صورت، در موضوع علم مورد نظر ما، یعنی در موضوع ما نحن فیه، آن «فعالیت» یه مثابه مجموعه‌ای از «رفتارها» و «حرکت‌هایی» که الگوی آن‌ها بی‌تغییر است، چیست؟ و چرا اندیشه در جهت رسیدن به آن «فعالیت» و به وسیله همان «فعالیت» هدایت می‌شود؟

جمع‌بندی اولیه: دموکراسی حقیقی به مثابه «فعالیت»

اگر «دموکراسی حقیقی» به مثابه «فعالیت» به معنای ارسطویی کلمه در نظر گرفته شود، و اگر فعالیت یک‌پارچه و تغییر ناپذیر صدها رفتاری که الگوی آن فعالیت را در اختیار می‌گذارند، به درستی درک شود، این فعالیت درک شده به مثابه معقول، و نیز، به مثابه قسمتِ نوس (یا عقل) جان، قسمت‌ دیگر جان را هدایت می‌کند تا عناصر ساخته شده از حس‌‌پذیرها (محسوسات) و فهم‌پذیرها (معقولات) را آن قدر ترکیب و بازترکیب کند تا با الگوی «فعالیت» که به مثابه معقول در ذهن در دسترس است هماهنگ شود و بیان آن می‌شود: حل مشکل یا انکشاف مداوم یا جهش فرهنگی و یک نمونه آن: ارایه مفاهیم و معانی و مضامین جدید: کنفدراسیون دیاسپورای ایران به مثابه پارلمان دیاسپورای ایران، و نه یک تشکل غیرسیاسی صرفاً برای حل مشکلات غیرسیاسی.

طبیعی است بند اخیر برای کسانی که با دستگاه فکری ارسطو به خصوص با قرائت یوجین گندلین آشنا نباشند شاید ثقیل به نظر برسد. اما راوی امیدوار است، طی ماه‌ها و روزهای آینده و با ارتقای باز هم بیشتر مهارت‌های خود، بتواند چارچوب مفهومی لازم برای نقد «دموکراسی حقیقی؛ طلیعه کمونیسم» و نیز برای توضیح انکشاف تئوری «جهش فرهنگی»، بر اساس اصلی که در بند آخر فوق آمد، ارایه کند.


پذيرش | تماس | نقشه‌ى سايت | | آمار سايت | بازديد كنندگان : 436 / 585198

 پيگيرى فعاليت سايت fa   پيگيرى فعاليت سايت دستورنامه رابرت در ایران   ?

سايت با اسپيپ درست شده است 3.0.17 + AHUNTSIC

Creative Commons License