جهش ژنتيكي؛ از رمه به جامعه
دفتر كارگاههاي آموزش دستورنامه رابرت (دفتر كادرها) روز پنجشنبه 12 شهريور ماه 1394 نيز شاهد سه رويداد تاريخي- در سطح ملكولي - بود كه هر يك از آنها تجربههاي بسيار ارزشمندي را در اختيار هر ناظر كنجكاو قرار ميدهد:
از ساعت 8 صبح آن روز كارگاه مترجمان ادبيات پارلماني، نخستين نشست خود را برگزار كرد تا به صورت گروهي سيصد سؤال آموزشي كتاب دستورنامه رابرت را از انگليسي به فارسي ترجمه كند و در اختيار كادرها بگذارد. در اين كارگاه نكاتي مطرح شد و تجربههايي به دست آمد كه توجه به آنها براي تمام كادرها ضروري است.
رويداد دوم به كارگاهي ارتباط مييابد كه هر پنجشنبه از ساعت 10 تا 12 در دفتر كادرها برگزار ميشود و اعضاي آن خودشان را از اشتهارد و از كرج به تهران ميرسانند تا قواعد كتاب دستورنامه رابرت را بياموزند و تمرين كنند. اين افراد در جايگاهي قرار دارند كه ميتوانند به مرور اين قواعد را به بيش از سيصد هزار نفر عضو انجمن متبوع خود - كه نخستين انجمن موفق در تاريخ ايران محسوب ميشود - منتقل كنند و ميتوان اطمينان داشت كه فرهنگ خلق قانون و پايبندي به قانون از طريق اعضاي همين انجمن به مرور در سراپاي جامعه قانونگريز ايران نشت كند.
رويداد سوم، اما، در تمام مجتمعهاي مسكوني تهران و ساير كلانشهرهاي ايران به طور روزمره جريان دارد: كشمكش پايان ناپذير بين صاحبان و مالكان آپارتمانهايي كه خواسته يا ناخواسته در يك مجتمع جمع شدهاند و مجبورند به مثابه يك شخصيت حقوقي در مورد مشاعات مجتمع مسكوني خود به تصميمهاي اجرايي واحد برسند، اما با قواعد قانون پارلمان - يا امالقوانين - كه قواعد پيشگزيدهي اين بازي پيچيده است، آشنايي ندارند. گفتگويي كه روز پنجشنبه با مدير ساختمان داشتم من را مجاب كرد تا مسؤليت مديريت ساختمان را بپذيرم با اين هدف كه تجربههاي مربوط به آموزش قواعد دستورنامه رابرت به مالكان آپارتمانهاي يك مجتمع مسكوني را به صورت يك كتابچه راهنما تدوين كنم و بكوشم با كمك انجمنهاي محلهاي - كه در دست تأسيس هستند- مؤسساتي براي آموزش اين قواعد به مديران و مالكان آپارتمانها ايجاد كنيم.
نوشتهاي كه در زير ميآيد قسمت نخست از روزنوشت روز جمعه 13 شهريور ماه 1394 است كه به رويداد اول پرداخته است. من اميدوارم فرصت كنم قسمت دوم و سوم اين روزنوشت را نيز بنويسم تا در اختيار آيندگان قرار بگيرد. عنوان قسمت اول اين روزنوشت «جهش ژنتيكي از رمه به جامعه» است كه اميدوارم در توضيح منظورم از اين تشبيه موفق بوده باشم. با هم قسمت اول اين روزنوشت را ميخوانيم:
انجمن مترجمان ادبيات پارلماني
ديروز پنجشنبه هنوز صبحانهام تمام نشده بود كه آقاي پرهام رضايي شيميدان جوان وارد شد. قرار بود ساعت هشت صبح نخستين نشست گروه مترجمان ادبيات پارلماني در دفتر كادرها برگزار شود. آقاي سامان عصرپوران يكي ديگر از اعضاي اين گروه است. اين دو نفر تنها اعضاي كادر دانشجويان هستند كه با حضور تعدادي از دانشجويان عضو شوراي احياي انجمنهاي اسلامي در دفتر كادرها شكل گرفت و حالا - علاوه بر اين دو نفر - با اعضاي ديگري هنوز به فعاليت خود ادامه ميدهد و يكشنبه و سهشنبهها كارگاه دارد. اما اين كارگاه جديد با كارگاه دانشجويان فقط يك نقطه مشترك دارد: اينكه دو نفر از اعضاي كادر سابق دانشجويان در كادر جديد دانشجويان حضور دارند، وگرنه بسياري چيزها، به ويژه در ارتباط با روش آموزش و تمرين قواعد دستورنامه رابرت و تشكيل انجمن به صورت بنيادي تغيير كرده است. يكي از اين تغييرات اين است كه مطالب آموزشي براي مرحله مقدماتي تقريباً به همان مطالبي محدود شده كه در سيصد سؤال آموزشي انجمن ملي پارلمانتارينهاي آمريكا آمده است. هرچند يك مربي براي آموزش همين مقدار محدود از قواعد دستورنامه رابرت نيز بايد با تمام چم و خمهاي پيچيده قانون پارلمان آشنا باشد. به علاوه، مطالب آموزشي - كه حدود 130 صفحه كتاب را در بر ميگيرد - به صورت كتابچه پرينت شده و در اختيار كارورزان كارگاه قرار گرفته است تا بتوانند به عنوان جزوه درسي به آن رجوع كنند. تفاوت اساسي ديگر اين است كه در مرحله مقدماتي تأكيد روي آموزش مفاهيم است و تمرين قواعد محدود به مواردي است كه براي فهم مطالب آموزشي نياز خواهد بود. يكي ديگر از تفاوتها اين است كه كار عملي در مرحله بعدي و در جريان تدوين دستور شرف آغاز خواهد شد و فقط كساني در مرحله دوم كارگاه شركت خواهند كرد كه در آزمون مرحله اول موفق شوند. براي برگزاري آزمون لازم بود سيصد سؤال پارلماني - كه حدود نود سؤال آن را خودم در جريان برگزاري نخستين كارگاه در سال 1391 ترجمه كرده بودم - ترجمه شود. به نظرم رسيد اين سؤالها را بين آقايان پرهام رضايي، سامان عصرپوران و اميرعلي قرباني - كه براي بار دوم در كارگاهها حاضر ميشود - تقسيم كنم و از آنان بخواهم در ترجمه به من كمك كنند. آقاي پرهام رضايي يكي دو روز بعد ترجمه سؤالات سهم خودش را به من داد. ترجمه چند سؤال اول او را مرور كردم و دريافتم اگر فقط كمي كنحكاوي، حساسيت و سليقه او را ارتقا بدهم به مترجمي توانمند و خوش ذوق بدل خواهد شد. همانجا بود كه به ذهنم رسيد كارگاهي براي تربيت مترجمان جواني كه ميخواهند ادبيات پارلماني را توليد و ترجمه كنند تشكيل دهيم و به اين ترتيب ايده برگزاري كارگاه مترجمان ادبيات پارلماني شكل گرفت و قرار شد نخستين نشست آن ساعت هشت صبح روز پنجشنبه 12 شهريور ماه 1394 در دفتر كادرها برگزار شود. البته، اين ايده در ادامه بسط خودش به جاهاي جالبي رسيد كه قصهاش را شرح خواهم داد.
قبل از آنكه در دفتر را براي ورود آقاي پرهام رضايي باز كنم به ساعت ديواري نگاه كردم. يك ربع به هشت بود. مثل هميشه از ديدن اين جوان باريك اندام و بلند بالا كه براي بوسيدن گردن او هم بايد روي پنجههاي پا بلند شوم، خوشحال شدم. او هم خوشحال به نظر ميرسيد اما خاطرهاي برايم تعريف كرد كه به فكر فرو رفتم: يكي از بهترين استادان دانشكدهاش كه در يكي از كشورهاي اروپايي هم تدريس ميكند به محض ورود به فرودگاه تهران تلفني از آقاي پرهام رضايي خواسته تا صبح زود خودش را به دانشكده برساند. موضوع چيست؟ هيچ، اين استاد دانشگاه - كه فضل و كمالات او از ديد تنگنظر مسؤلان دانشگاههاي ايران مستور مانده است - به جد دنبال آن است كه آقاي پرهام رضايي هرچه سريعتر كولهپشتي خودش را جمع كند و براي ادامه تحصيل به بهترين دانشگاههاي اروپا يا آمريكا كه با آغوش باز منتظر او هستند سفر كند. نتيجه؟ وقتي نوبت صحبت به آقاي پرهام رضايي ميرسد شروع ميكند به تشريح دستورنامه رابرت و قانون پارلمان براي اين استاد محترم و تشريح اينكه چطور با جديت مشغول آموزش و ترويج اين قواعد در ايران است. بديهي است كه اين رفتار آقاي پرهام رضايي مورد تأييد استاد گرامي قرار نگرفته و به جد از او خواسته است تا دست از اين پراكندهكاريها بردارد و به تخصص خودش كه شيمي است بپردازد و هرچه زودتر فلان دانشگاه را اپلاي كند و پذيرش بگيرد و از ايران برود.
راستش من از اينكه ايرانيان براي زندگي و تحصيل بهتر به كشورهاي اروپايي و آمريكا مهاجرت ميكنند، خوشحال نميشوم. هرچند چشماندازهاي ايران بسيار تاريك و مأيوس كننده است، اما شخصاً ترجيح ميدهم ايرانيان توانمند كوشش ميكردند تا همين خانه را بسازند و دست در سفرهي خودشان دراز كنند. اين احساس به ويژه از زمان آشنايي من با دستورنامه رابرت بسيار شديدتر و قويتر شده است. چرا كه باور دارم نسلهاي بعدي ايرانيان با دانش فنياي آشنا ميشوند كه دستگاه مفهومي براي درك بحران و كشف راه حل آنها را در اختيارشان قرار داده است. در نتيجه، شايد بهتر باشد به جاي مهاجرت به دانشگاههاي برتر حهان تلاش كنيم دانشگاههاي ايران را بهتر سازيم و دانش فني اين كار اكنون در دسترس قرار گرفته است. با اين همه، در مواجه با كارورزاني مثل آقاي پرهام رضايي سعي ميكنم آنان را براي انصراف از مهاجرت به خارج از كشور براي ادامه تحصيل تحت فشار اخلاقي قرار ندهم. ديروز هم تأكيد كردم من هم با استاد شما موافقم. اولويت براي شما شيمي است و قانون پارلمان بايد جزو علائق شما باشد و نه هدف اصلي. اما اين جوان آنقدر به تلاش براي ساختن جامعهي عادلانه و انساني علاقه دارد كه نميدانم در آينده نزديك او شيمي را انتخاب خواهد كرد يا كمونيسم را؟ فقط اميدوارم وقتي به هفتاد سالگي رسيد من را در سرخوردگيهاي احتمالي خود مقصر تلقي نكند.
كمونيسم: از فضليت تا رذيلت؟
حالا كه از كمونيسم صحبت به ميان آمد خوب است به شناخت تازهاي كه همين روزها به آن دست يافتهام اشاره كنم. در جريان گفتگو با آقايان پرهام رضايي و سامان عصرپوران در مورد قواعد ناظر بر پتنت بود كه بحثمان حسابي بالا گرفت. من بر اساس تجربههايم در توليد و انتشار مقالات زياد در مورد پتنت دارويي و نيز در جريان يافتن اسناد مربوط به دستگاههاي آموزشي مربوط به دستورنامه رابرت كه پتنت آنها در اداره پنتت آمريكا به ثبت رسيده است، فكر ميكردم و ميكنم وقتي يك اختراع در اداره پتنت آمريكا به ثبت ميرسد، ساختن كالاي تجاري بر اساس آن اختراع به ثبت رسيده بدون كسب اجازه از صاحب اختراع ممنوع است. اما محتواي علمي اختراع در اختيار عمومي قرار ميگيرد تا همه بتوانند از آنها بهرهمند شوند و ثبت پتنت لروماً به مخفيسازي دانش نميانجامد. اما - اگر درست فهميده باشم - آقاي پرهام رضايي بر اين باور بود كه كارخانههاي بزرگ داروسازي، دانش يا روش ساخت داروها را مخفي نگاه ميدارند و همين امر مانع از توسعه علم ميشود. در جريان بحث بود كه دريافتيم در باره دو چيز مختلف داريم جدل ميكنيم و بعد از پي بردن به ما نحن و فيه، گره گفتگو باز شد. اما در جريان همان بحثها بود كه احساس كردم، هرچند از عنفوان جواني به كمونيسم علامند شده بودم، اما در عنفوان كهولت بود كه در مييافتم، كمونيسم، به معناي نفي آگاهانه و داوطلبانه مالكيت فردي، ميتواند يك فضليت اخلاقي باشد، چرا كه عنصر اصلي آن ايثار و از خودگذشتگي فردي است. اما اگر گروهي بخواهد با كسب قدرت سياسي ايدئولوژي كمونيسم را به ديگران تحميل كند، مرتكب رذيلت خواهد شد. بعد از درك اين تمايز اخلاقي ظريف بود كه سر پيري فيلام هواي هندوستان كرد و دريافتم كمونيسم به اين معنا همچنان ميتواند مطلوب گمشدهام بوده باشد. بعداً به خاطرم آمد كه متفكران زيادي در جنبش سوسياليستي چنين آرمانهايي داشتند و حتي براي تحقق جوامع و انجمنهاي داوطلبانه كمونيستي تلاشهاي زيادي هم كرده بودند. اما ماركس آنان را با چوب «تخيلي» و «غيرعلمي» بودن راند و به جايش ديكتاتوري پرولتاريا را نشاند كه هدفش ايجاد قهري جامعه كمونيستي بود كه هيچ فرقي با مذهبيسازي حكومتي جامعه ندارد. حدس ميزنم دهاتيان آن روز شهرهاي تازه صنعتي شدهي اروپا نيز بايد زير اين بيرق جمع شده و سينه زده باشدند. همان جامعهاي كه - به قول «هابز» - در آن، انسان گرگ انسان بود. اين ايدهها كه در جريان گفتگو با آقاي پرهام رضايي و سامان عصرپوران به ذهنم رسيد، هرچند مضاميني قديمي هستند اما براي من كه تازه به دستگاه مفهومي قانون پارلمان تجهيز شدهام، سرچشمهي شناختهاي نو هستند و نياز به بررسي بيشتر دارند. با اين همه، در حال حاضر فكر ميكنم روش كار انجمن معتادان گمنام را ميتوان به عنوان الگوي مناسبي براي ساختن جامعههاي داوطلبانه اشتراكي، يا پروفشنال و خدماتي سرمشق قرار داد.
در انجمن معتادان گمنام، با اعتياد اعضا به مثابه يك بيماري عاجز كننده مبارزه ميشود، اما از آنجا كه اعتياد به مواد مخدر را ناشي از فقدان سلامت عقلي ميدانند و راه حل آن را نيز انسان شدن معتادان تعريف ميكنند كه از طريق شركت داوطلبانه در فعاليتهاي گروههاي معتادان عضو انجمن حاصل ميشود، تا حدودي به معناي ساختن يك جامعه مبتني بر فضائل اخلاقي است، به همين خاطر اين تجربه ميتواند براي ساختن انواع سازمانهاي پروفشنال، خدماتي و خيريه نيز الگوي بسيار مناسبي باشد.
جهش ژنتيكي: از رمه به جامعه
از وقتي موضوع انتخاب مورخ در انجمنهاي در دست تأسيس در دفتر كادرها مطرح شد، از آقاي پرهام رضايي نيز تقاضا كردم تا به عنوان مورخ كادر دانشجويان تاريخ اين كادر را بنويسد. او هم - ظاهراً - اين قضيه را جدي گرفت و حتي براي نوشتن تاريخ كادر دانشجويان، روزنوشتهاي من را با دقت مطالعه ميكرد تا رويدادهايي را كه خودش در آنها حضور نيافته بود، نيز، بنويسد. به همين خاطر، هر از گاهي نكتهاي را كه فكر ميكردم براي او به عنوان مورخ كادر دانشجويان ممكن است مفيد باشد برايش توضيح ميدادم. يكي از اين نكات تأكيد بر اين بود كه مهمترين وظيفه او در نوشتن تاريخ كادرها توصيف دقيق اتفاقي است كه در وجدان يا آگاهي گروهي ِكادر دانشجويان رخ ميدهد و من نام آن اتفاق را «جهش ژنتيكي» گذاشتهام. و منظورم از جهش ژنتيكي اشاره به يك تحول بنيادين در وجدان و آگاهي گروهي يك گروه است كه بدون شركت در كارگاههاي آموزش دستورنامه رابرت تحقق آن ممكن نخواهد بود.
البته، از شانس بد آقاي پرهام رضايي اعضاي كادر دانشجويان آنقدر تغيير كردند و برنامههاي آموزشي اين كادر نيز چنان بالا و پائين شد كه ميشود گفت جهش ژنتيكي مورد انتظار من در اين كادر رخ نداد. هرچند اميدوارم فعاليت آموزشي كادر دانشجويان با اعضاي فعلي خود آنقدر ادامه يابد تا اين جهش كيفي را تجربه كنند، اما قواعدي كه تا كنون در اين كادر آموزش داده شده است هنوز به حدي نرسيده است كه اعضاي گروه جهش ژنتيكي را احساس كنند.
جالب است كه در اسناد سازمانيِ انجمن معتادان گمنام - كه آخرين ويرايش دستورنامه رابرت را به عنوان مرجع پارلماني خود معرفي كرده است - به اين آگاهي گروهي خيلي اهميت داده ميشود. در طول اين اسناد به يك نيروي بزرگتر از فرد اشاره شده است كه در نجات معتادان و رسيدن آنان به سلامت عقلي نقش مهمي ايفا ميكند. در اين اسناد به اين نيروي بزرگتر «خدا» گفته ميشود، اما هرجا كه نامي از خدا به عنوان نيروي بزرگتر به ميان ميآيد، بلافاصله اضافه ميشود: «بدان گونه كه او را درك ميكنيم». بعد، در همه جا به نحوي از وجدان و آگاهي گروهي صحبت ميشود تا خواننده درك كند كه منظور از خدا، يا دست كم تبلور هر دركي كه از خدا داريم، همين وجدان گروهي است كه فقط در گروه و از طريق فعاليت در گروه ايجاد ميشود و كار ميكند و جواب ميدهد.
يكي از اسناد بسيار ارزشمند انجمن معتادان گمنام كتابي است با عنوان: ايت ووركز؛ هاو اند واي. ترجمه تحتاللفظي آن ميشود: كار ميكند؛ چطور و چرا. اين كتاب عنوان دوم و فرعي ديگري نيز دارد كه ترجمه آن ميشود: دوازده قدم و دوازده سنت معتادان گمنام. با توجه به عنوان فرعي اين كتاب و مفاد آن، شايد بشود عنوان اصلي كتاب را اين طور به فارسي برگرداند: معتادان گمنام چرا و چطور موفق ميشود. مفاد اين كتاب كه يك كتاب راهنما براي اعضاي انجمن است، به درستي چرايي و چگونگي موفقيت انجمن معتادان گمنام را گام به گام و مرحله به مرحله تشريح كرده است.
من آرزو دارم و با جديت در پي آنم تا روند شكلگيري وجدان و آگاهي گروهي در كادرها را - كه فعلاً آن را «جهش ژنتيكي» نام گذاشتهام - با دقت و به نحوي تشريح كنم تا هركس كه در آينده به اين انجمن پيوست بتواند تمام آن تجربهها را از آن خود كند. اما بايد صادقانه اعتراف كنم تا كنون هنوز موفق به ساختن وجدان گروهي در اين معنا نشدهايم و تصور ميكنم شايد با ساختن اولين گروه از انجمن كادرها - كه علاوه بر آشنايي با قواعد دستورنامه رابرت بايد دستور شرف خود را هم بنويسد و در جريان فعاليت به مفاد آن عمل كند - تجربههايي به دست آوريم كه بر اساس آنها بشود روند اين جهش ژنتيكي را تشريح كرد. با اين همه، من از هر فرصتي استفاده كردهام تا منظورم را از جهش ژنتيكي براي آقاي پرهام رضايي و مورخان انجمنهاي در دست تأسيس ديگر نيز تشريح كنم و توجه آنان را به تغييراتي سوق بدهم كه به مرور در آگاهي گروهي يك كادر رخ ميدهد يا بايد رخ بدهد تا از يك رمه به يك جامعه بدل شود.
«رمه» به چه معنا؟
در فرهنگ فارسي دكتر محمد معين، «رمه»، علاوه بر «گله»، به معناي «لشكر»، «سپاه» و «گروه مردم» نيز آمده است. بديهي است در اينجا رمه به معناي گرو مردمي است كه هنوز به معناي خاص مورد نظر اين نوشته به «جامعه» تبديل نشده است، يعني هنوز مهارت خلق قواعد و قانون انتزاعي مبتني بر حق برابر تمام اعضاي گروه در امر تصميمگيري را خلق نكرده و نسبت به آن وجدان و آگاهي ندارد. با توجه به نظريه اگوست كونت در مورد مراحل گوناگون تكامل جوامع انساني، شايد بشود گفت اين گروههاي انساني چه بسا به عصر «اسطورهها» تعلق داشتهاند كه تازه بايد وارد عصر دين ميشدند اما ناگهان از فراز عصر عقل هم جهيدهاند و وارد عصر پست مدرن شدهاند و حالا در تهراني كه به زودي گستره آن از شهريار تا دماوند كشيده خواهد شد، كم و بيش به همان شيوهاي زندگي ميكنند كه مردم در شهرهاي لوسآنجلس يا لندن زندگي مينكند.
جمهور دهاتيان
همين جا و بلافاصله بايد اضافه كنم كه شما در يك ده حاشيه كويري ايران با يك «جماعت» مواجه هستيد كه اعضاي آن بر اساس قواعد و مقررات نامكتوب و عرفياي عمل ميكنند كه احتمالاً به صورت خود به خودي و بر مبناي عواملي مانند تقسيمكار جماعتي، نظام منزلت جماعتي، سن، جنيست و از اين قبيل ساخته ميشوند و مقبوليت آن قواعد نيز احتمالاً ناشي از اثربخشي و كارآيي آنها در بقاي جماعت است. در چنين دهاتي، هر فرد غير عضو جماعت يك «غريبه»، يك «غيرخودي» و يك «دشمن» محسوب ميشود، تقريباً به همان معنا كه يك مورچه - حتي از يك نوع و يك جنس - از يك لانه به لانهي ديگري پرتاب شده باشد.احتمالاً تمام مورچهها او را غريبه خواهند يافت و طرد خواهند كرد.
وقتي اعضاي حدود هشتاد هزار «جماعت» دهاتي به مرور از لانههاي خود منفك شده و به كلان شهري مثل تهران هجوم ميآورند شبيه مورچههايي عمل ميكنند كه از لانههاي خودشان جدا شده و در ميان ميليونها مورچه ديگري سرگردان شدهاند كه همه در هم ميلولند و - هرچند از يك «نوع» هستند - اما همچنان غيرخودي و دشمن يكديگرند. بسياري از خصوصيات منفياي كه طي دهههاي اخير مردم كلان شهرهاي ايران از خود بروز دادهاند، به احتمال بسيار زياد ناشي از همين تغيير زيستبوم افرادي است كه قبلاً در جماعتهاي دهاتي جايگاه مشخصي داشتند و اين جماعتها چنان كنترلي براعضاي خود داشتند كه اهالي اين دهات به ندرت مرتكب خلافهاي حتي كوچك ميتوانتستند شد، اما در كلان شهر تهران - كه در جنگل ميليوني جمعيت منفرد گم ميشوند و براي نخستين بار «حريم خصوصي» مييابند - چاره را در آن ميبينند كه براي بقاي خود و خانواده خود بايد مثل يك گرگ تنها، وارد نبرد مرگ يا زندگي بشوند. تحولات فرهنگي، اخلاقي، اجتماعي و سياسي دهههاي اخير در ايران را شايد بشود بر اساس اين واقعيت نيز تحليل و تبيين كرد.
اما با استقرار تدريجي دهاتيان مهاجر در ساختارهاي نسبتا پايداري مثل محله، محيط كار، مجتمعهاي مسكوني، مدرسه و دانشگاه و ساير سازمانها و نهادهاي مدرن، و كسب تجربههاي اجتماعي مشترك با ساير دهاتيان شهري شده، به مرور افراد با هم آشناتر ميشوند و به هم اعتماد ميكنند و به تدريج به ضرورت كار جمعي و رسيدن به توافق و تصميم مشترك پي ميبرند. در اينجاست كه نسبت به تشكيل سازمانهاي مبتني بر افراد مستقل و آزاد و ليبرال كه دست كم از نظر حقوقي حق برابر دارند، اقدام ميكنند و تشكيل گروه ميدهند. اما ساختن گروه با افرادي كه از نظر حقوقي حق رأي برابر در تصميمگيري دارند، يك تجربه جديد در فرهنگ ايرانيان است. و همين جاست كه ميبينيد چنين گروههايي بيشتر به رمه و رمهاي از انسانهايي شبيه است كه زبان تصميمگيري گروهي را خلق نكردهاند و يا زبان تصميمگيري گروهي هيأتي آنان در مقايسه با قانون پارلمان كه محصول بيش از دو هزار سال تمدن غرب است، بسيار ابتدائي و ناقص است. جهش ژنتيكي مورد نظر من شكلگيري وجدان و آگاهي گروهي نسبت به قانون پارلمان در گروههاي انساني رمهوار است. و اعضاي گروه فقط وقتي به اين وجدان ميرسند درك ميكنند كه ديگر مثل رمه انسانهاي منفرد نيستند، بلكه به يك «جامعه» تبديل شدهاند كه بر اساس قواعد قانون انتزاعي و عادلانهاي كه مورد قبول و وجدان تمام گروه است عمل ميكنند. اين تجربه در تاريخ ايران تجربهاي جديد است و «رمههاي» انسانهاي شهري شده را به «جامعه»هاي انساني بدل ميكند كه اعضاي آنها حالا با هزارن حق و تكليف ريز و درشتي در فرانيد تعيين حق حاكميت گروهي آشنا شدهاند كه قبلاً امكان شناخت آنها را نيز نداشتند. احتمالاً تا كسي در كارگاههاي آموزش دستورنامه رابرت اين تجربه را پشت سرنگذارد موارد مصداقي و جزئي اين توضيحات كلي را نيز درك نخواهد كرد.
وقتي با شيميدان جوان مشغول نوشيدن نسكافه شديم فرصت را مناسب يافتم تا قبل از فرارسيدن ساعت هشت، بار ديگر جنبههايي از جهش ژنتيكي را برايش توصيف كنم و از او بخواهم تا در جريان نگارش تاريخ اين جهش ژنتيكي به چه نكاتي بيشتر توجه كند.
مؤلفههاي يك «جامعه»
از شيميدان جوان پرسيدم: پسرم، آيا هنوز نسبت به روند شكلگيري جهش ژنتيكي در كادر دانشجويان توجه داريد؟ در حاليكه استكان بلوري كمرباريكي را زير شير فلاسك ساخت چين گرفته بود و با دست ديگرش داشت بالشتك بزرگ روي در فلاكس را فشار ميداد تا استكانش از آب جوش لبريز شود سرش را چند بار تكان داد: بله، بله. گفتم: بسيار خوب. تا بقيه بچههاي كارگاه ترجمه بيايند مايلم يكي از مؤلفههاي شكلگيري جامعه از يك رمه را توضيح بدهم و از شما تقاضا ميكنم، بقيه مؤلفهها را نيز خودت استخراج كن و در شرحي كه خواهي نوشت مثل يك دانشمند شيمي توضيح بده كه هر يك از اين مؤلفه طي چه فرايندي در يك رمه شكل ميگيرد تا آن رمه به يك جامعه بدل شود. آقاي پرهام رضايي كنجكاو شد و من نطق تك مخاطبي خودم را شروع كردم.
خطابه تك مخاطبي
پسرم، شما و من شاهد تجربههايي بوديم كه به ما نشان داد بهتر است افراد جديد وسط دورههاي آموزشي كارگاههاي آموزش دستورنامه رابرت وارد كارگاه نشوند. همان تجربهها به ما نشان داد بهتر است اعضاي يك كارگاه نيز هرگاه نتوانستند به هر دليل موجه يا ناموجه در يكي از نشستهاي آموزشي كارگاه شركت كنند، پيش از شركت در نشست بعدي كارگاه، در يك كلاس جبراني حضور يابند و هزينه اين كلاس جبراني را نيز بپردازد. من اميدوارم وقتي تاريخ كادر دانشجويان را مينويسيد بتوانيد تك تك آن تجربهها را تشريح كنيد و نشان دهيد كه چطور آن تجربهها در اذهان ما به تصميمهاي جديد بدل شدند. مكث كردم تا به خاطرش بيايد هرگاه از او ميخواهم تا يك پديده را تشريح كند، از او انتظار دارم تا آنجا كه ميتواند بكوشد مانند يك دانشمند شيمي تحولات ملكولياي را در سطح گروه كشف و تشريح كند كه سبب تحولات در سطح كلانتر ميشوند. سرتكان داد كه يعني: تعهدش را فراموش نكرده است و من ادامه دادم: اما در كادر دانشجويان شاهد بودهايم كه بعضي از اعضاي گروه قادر نبودند در بعضي از نشستهاي كارگاه شركت كنند اما هيچ يك از اعضاي گروه نسبت به غيبت اين اعضا هيچ واكنشي نشان نداند. بلافاصله جواب داد: ولي استاد، كادر دانشجويان ديگر يك مجمع نيست فقط يك كارگاه است. حق با شيميدان جوان بود.
كارگاه يا مجمع؟
از همان نخستين نشستهاي همانديشي عرف پارلماني كه به دعوت آقايان دكتر مصطفي معين نامزد اصلاحطلبان براي انتخابات رياست جمهوري و مهدي جمالي بحري مديركل روابط عمومي و امور بينالملل شهرداري تهران در زمان مديريت آقاي كرباسچي و مربي پارلماني، و با حضور ده نفر از شخصيتهاي ملي از ارديبهشت 1391 در دبيرخانه سنديكاي شركتهاي ساختماني در تهران برگزار شد، ترديدي نداشتم كه آموزش قواعد دستورنامه رابرت بدون تمرينهاي مستمر گروهي غيرممكن خواهد بود. به همين خاطر از كارورزان حاضر در نشست ميخواستم به محض آموزش هر قاعدهاي آن را رعايت كنند. اما برخي از كارورزان كه به دليل سن بالا، مشغلههاي فراوان و شخصيتهاي قاعده گريزي كه داشتند، معمولاً قواعد را فراموش ميكردند و مربي پارلماني را تحت فشار قرار ميدادند كه كارگاه را كه شكل يك مجمع تصميمگيري به خود ميگرفت، به يك كلاس آموزشي تبديل كنم. از آنان اصرار و از من هم انكار. تجربههاي بعدي نشان داد مشكل در اداره كلاسها به صورت كارگاه نبوده است، بلكه ترتيب و چيدمان اقلام آموزشي هر نشست بايد متناسب با مخاطبان ايراني هركارگاه مورد بازنگري مداوم قرار بگيرد. به علاوه، كارورزان بايد با بستهاي از قواعد دستورنامه رابرت كه براي شركت در يك مجمع تصميمگيري لازم و ضروري است آشنا شوند و بعد از آن است كه بايد از كارورزان انتظار داشت در كارگاه به مثابه يك مجمع تصميمگيري عمل كنند. تلاش شده است كه بر اساس همين تجربهها، اقلام و مواد آموزشي دوره جديد كادر دانشجويان متناسب با مرحلهي نخستين دوره آموزشي گزينش و تنظيم شود. به همين دليل از كاروزان اين كارگاه فقط خواسته ميشود قواعدي را كه فرا ميگيرند در كارگاه رعايت كنند و نه آنكه از همان ب بسمالله طوري رفتار كنند كه انگار در يك مجمع تصميمگيري هستند.
براي كساني كه با قواعد نسبتاً پيچيده دستورنامه رابرت آشنا نباشند درك اين توضيحها دشوار و خواندن آنها هم كسالببار خواهد بود. اما آقاي پرهام رضايي كه بعد از شركت در بيش از سي نشست كارگاه دانشجويان با اين قواعد تا حدود زيادي آشنا شده است، به خوبي منظور من را دريافت و به اشكالي كه مطرح كردم پاسخ درستي داد: ولي استاد، كادر دانشجويان ديگر يك مجمع نيست فقط يك كارگاه است. - بله، پسرم، حق با شماست. من هم از اعضاي كارگاه توقع ندارم با اين موضوع برخورد كنند، اما شما كه اين قواعد را ياد گرفتهايد ميدانيد كه چه اتفاقي بايد رخ ميداد؟ سؤالم گيج كننده بود و شيميدان جوان نيز با چهرهاي گنگ به من خيره شد. توضيح دادم: تمام تلاش من اين است تا اعضاي يك كادر به اين اصل باور عميق پيدا كند كه
هيچ يك از اعضاي يك انجمن، يك جامعه، يك گروه سازمانيافته مطلقاً نبايد اجازه دهد كه حتي يك نفر از اعضاي آن انجمن، حتي براي يكبار، كوچكترين تصميم، يا كماهميتترين قاعدهي مصوب آن انجمن يا سازمان را ناديده بگيرد يا دور بزند. هنوز توضيحهاي من تمام نشده بود كه شيميدان جوان منظور من را دريافت. حالا ديگر پاسخ سؤال من براي او ساده بود: اول از همه، اين مسؤليت بر عهده رئيس انجمن يا آن گروه و سازمان است كه نبايد اجازه بدهد كه تصميم، قاعده يا قانون يك انجمن و سازمان نقض شود. - اما اگر شد؟ - در اين صورت هر عضوي وظيفه دارد اخطار دستور بدهد. - بعد چه ميشود؟ شيميدان جواب درس هايش را خوب فراگرفته است. درست جواب ميدهد: رئيس حكم ميدهد و حكم رئيس لازمالاجراست اما هر عضوي ميتواند حكم رئيس را فرجام خواهي كند و اگر مورد حمايت يك عضو ديگر قرار بگيرد، رئيس حكم خود را در معرض داروي مجمع قرار ميدهد.
اصل مطلق رعايت قانون
ميدانستم اگر از شيميدان جوان بپرسم پس چرا وقتي رئيس جلسه در مورد عدم حضور آقاي عليپور و خانم اكبري در كلاسهاي جبراني كادر دانشجويان اقدامي نكرد، شما اخطار دستور نداديد؟ بار ديگر و فوراً به من پاسخ خواهد داد كه: كادر دانشجويان ديگر يك مجمع نيست فقط يك كارگاه است. به همين خاطر، برايش توضيح دادم: آقاي رضايي، توجه كنيد، كادر دانشجويان يك مجمع نيست. حق با شماست. اما منظور من هم اين است كه در كارگاهها ما چگونه بايد كارورزان را تمرين بدهيم كه رفتار آنان به مرور تغيير كند و به تدريج به اين باور برسند كه هرگز نبايد اجازه بدهند كه تصميم خودشان ناديده گرفته شود، يا مصوبات خودشان را دور بزنند. يا هر وقت رئيس جلسه يا رئيس سازمان صلاح ديد يك قانون يا يك مصوبه اجرا شود يا نشود. ميخواهم توجه شما را به اين نكته مهم جلب كنم كه اگر كارورزان به اين اصل انتزاعي ايمان پيدا نكنند، كه يك جمع در هيچ شرايطي حق ندارد قانون خودش را ناديده بگيرد يا آن را دور بزند، در آن صورت تمام زحمات ما براي آموزش دستورنامه رابرت باد هوا خواهد بود. من شخصاً كمترين علاقهاي ندارم به كساني قانون ياد بدهم كه هر وقت دلشان خواست آن را رعايت كنند يا نكنند. اين روش چيزي جز مسخره كردن قانون نيست. مكث كردم تا ذهن سريعالانتقال شيميدان جوان، به اهميت اين نكته تكراري بيشتر توجه كند. بعد ادامه دادم: بديهي است كه هر گروهي در جريان زندگي متوجه شود كه برخي از تصميمها يا مصوباتش درست نبوده است. اما به اين دليل هم حق ندارد آنها را ناديده بگيرد يا دور بزند. بعد از شيميدان جوان پرسيدم: پس چه بايد بكند؟ جوابش را ميدانست، طبق رويهي قانوني پيشبيني شده بايد آن را اصلاح كند. - بسيار خوب، خواهشي كه از شما به عنوان مورخ كادر دانشجويان دارم اين است كه وضعيت امروز كادر دانشجويان را در نظر بگيريد و توجه كنيد كه جهش ژنتيكياي كه مورد نظر ماست، چگونه در اين گروه محقق ميشود يا بايد بشود؟
استفاده از تجربه معتادان گمنام
به پشتي مبل تكيه دادم تا چند جرعه نسكافه بنوشم و در اين فاصله ذهن شيميدان جوان نيز فرصت بيابد كه اين اطلاعات را پردازش كند. بعد برايش توضيح دادم: احتمالاً ارزش اصلي كار ما در اين كارگاهها اين است كه تجربهي بوميسازي قواعد دستورنامه رابرت يا كسب مهارت خلق قانون را طوري مستندسازي كنيم كه بتوانيم آنها را به عنوان دانش فني يا تكنولوژي بوميسازي اين دانش فني در اختيار ساير علاقمندان قرار بدهيم تا مجبور نباشند هر بار چرخ را از نو بسازند. به همين خاطر شايد لازم باشد ما هم مثل انجمن معتادان گمنام، اين تجربههاي خود را در قالب قدمها، سنتها، يا اصول و رويههاي مشخصي متبلور كنيم تا ساير علاقمندان بتوانند هر وقت و هرجا انجمن يا كارگاه آموزش دستورنامه رابرت را تشكيل دادند، از آن سنتهاي مستند و مكتوب شده استفاده كنند. در نتيجه بايد بكوشيم، توصيف شيميوار جهش ژنتيكي از رمه به جامعه را به صورت يك راهنما نيز بنويسيم و در اختيار علاقمندان قرار دهيم.
به نظر خودم، اين نكتهي جديدي بود كه گمان ميكنم زحمتش هم بر دوش خودم خواهد ماند. هرچند اگر عمر كفاف ندهد، اميدم به جواناني مثل همين شيميدان جوان يا سامان عصرپوران و ساير جواناني است كه اين روند را با علاقه دنبال ميكنند.
نخستين كارگاه مترجمان ادبيات پارلماني
سر ساعت هشت بود كه آقاي سامان عصرپوران هم وارد دفتر كادرها شد. ساعت هفت و ربع صبح پنجشنبه تلفني به او خبر داده بودم كه كامپيوتر من در تعميرگاه مانده است و امكان پرينت اسناد مورد نياز كارگاه را ندارم و از او خواهش كردم از صفحات اوليه اسناد فارسي و انگليسي به تعداد اعضاي كارگاه پرينت بگيرد و همراه خودش به كارگاه بياورد. بعد از احوالپرسي به من اطميان داد كه اسناد مورد نظر را پرينت گرفته است. نفس نفس ميزد. علت را جويا شدم. به خاطر اينكه سر ساعت هشت به دفتر برسد مجبور شده است بخشي از مسير را با پاي پياده بدود. از او تشكر كردم و در واكنش به وقت شناسي اين جوان جلسه را دعوت به دستور كردم و منتظر آمدن آقاي اميرعلي قرباني نمانديم كه البته، تا آخر كارگاه نيز نيامد. اما به جاي او، آقاي دانيال اعلمي، پدرش و آقاي داود رئيسدانا را كه از اشتهارد و كرج به كارگاه ميآيند مجاب ساخته بود كه نيم ساعتي زودتر بيايند تا او بتواند در كارگاه مترجمان نيز شركت كند. به اين ترتيب، رأس ساعت هشت روز پنجشنبه 12 شهريور 1394 نخستين كارگاه مترجمان ادبيات پارلماني ايران در دفتر كارگاه با حضور مربي پارلماني و آقايان پرهام رضائي، سامان عصرپوران شروع به كار كرد و در ساعت ده همان روز و در حاليكه دانيال اعلمي نيز از اشتهارد كرج در آن حضور يافته بود به كار خود خاتمه داد. همانطور كه گفتم، قرار بود آقاي امير علي قرباني نيز در اين كارگاه شركت كند كه بدون اطلاع قبلي حضور نيافت.
ادبيات و حقوق پارلماني
مطالب مطرح شده در نخستين كارگاه مترجمان ادبيات پارلماني را ميشود در دو دسته كلي طبقهبندي كرد: حقوق و ادبيات. در عرصه حقوقي دو مسأله اصلي قابل طرح بود: اول، رويههاي حقوقي ناظر بر ترجمه يك سند به صورت گروهي، به نحوي كه در پايان كار، سند ترجمه شده حاصل كار يك گروه مترجم به حساب بيايد. در اين زمينه، دستورنامه رابرت تمام اصول، قواعد و رويههاي مورد نياز را در اختيار قرار ميدهد. به طور خلاصه ميتوان گفت يك سند كه به صورت گروهي ترجمه ميشود، مثل هر سند بزرگ ديگر ميتواند در مجمعي از مترجمان كه همه حق رأي برابر دارند، به صورت بند بند بررسي و اصلاح شود و سرانجام كل سند به رأي گذاشته شود. بديهي است نظر اقليت و افراد نيز طبق رويههاي حقوقي شناخته شده، زير سند ذكر خواهد شد. اين قواعد و رويهها را - كه نسبتاً پيچيده هستند - مترجماني كه در كارگاه شركت كردهاند، بعد از شركت در بيش از سي نشست كادر دانشجويان تا حدود زيادي فراگرفتهاند و در اين زمينه با مشكلي مواجه نخواهند شد و به راحتي ميتوانند يك سند را به صورت گروهي ترجمه كرده و به تصويب برسانند و اگر هم با مشكلي مواجه شوند مهارت مراجعه به دستورنامه رابرت را كسب كردهاند. اما پرسش كليدي ديگر اين است كه گروه مترجمان از نظر حقوق چه ماهيتي دارد؟ چون، رويهها و قواعد حقوقي ناظر بر يك گروه، بسته به اينكه ماهيت يك گروه چيست، متفاوت خواهد بود. به همين خاطر، در ابتداي جلسه از مترجمان حاضر پرسيدم: مجمعي كه در آن حضور يافتهاند، از نظر حقوق پارلماني چه خصوصيتي دارد؟
راستش، مثل هميشه سؤالم به صورت گيج كنندهاي مطرح شد. من به اين جوانان، كه مهارتشان در زبان انگليسي عالي است، پيشنهاد كرده بودم تا براي ارتقاي مهارتشان در ترجمه اسناد حقوق پارلماني در يك كارگاه شركت كنند تا در مورد هر جملهاي كه ترجمه ميكنيم به بحث بپردازيم. هدف اين است كه حساسيتها نسبت به ظرافت ترجمه از ادبيات پارلماني در اين مترجمان ارتقا يابد. در نتيجه طبيعي بود كه آقاي پرهام رضايي با تعجب پاسخ بدهد: اينجا مجمع نيست و يك كارگاه تمرين ترجمه است. گفتم: درست ميگوييد. اما اگر قرار باشد اين سيصد سؤال آموزش دستورنامه رابرت را به عنوان يك گروه ترجمه كنيم، در آن صورت، ماهيت حقوقي آن گروه چه خواهد بود؟ بيدرنگ پاسخ داد: كميته. پاسخش ميتوانست درست يا غلط باشد. كمي مكث كردم تا شايد توضيحهاي بيشتري بدهد. اما شيميدان جوان توضيح بيشتري نداد. از آقاي سامان عصرپوران كه سمت چپ من پشت ميز كنفرانس نشسته بود پرسيدم: آيا جواب آقاي رضايي درست است يا نه؟ اگر درست نيست، چرا و پاسخ درست چيست؟ از اينجا به بعد بود كه يك بحث حقوق پارلماني شكل گرفت كه به نظر من بسيار خوب و آموزنده بود.
انواع مجامع تصميمگيري
آقاي سامان عصرپوران - كه دانشجوي رشته هوا فضاي دانشگاه خواجه نصير است - پاسخ داد: گروه ما كميته نيست، چون از سوي يك مجمع منصوب نشده است. از آقاي پرهام رضايي پرسيدم پاسخ شما چيست؟ به من جواب داد: اعضاي كميته را شما منصوب كرديد و شما هم رئيس كادر دانشجويان هستيد و قرار است متن ترجمه نيز براي تصويب در اختيار كادر دانشجويان گذاشته شود. پاسخ دادم: اگر كادر دانشجويان مجمع باشد و من هم مسؤليت رياست آن مجمع را بر عهده داشته باشم و مجمع نيز از طريق آئيننامه يا دستورنامه اختصاصي حق انتصاب كميتهها را به رئيس تفويض كرده بود، استدلال شما درست است. اما . . . مكث كردم. چون ميدانستم خيلي سريع متوجه اشتباه خود خواهد شد: كادر دانشجويان در دوره جديدش ديگر مجمع نيست بلكه يك كارگاه آموزشي است. من هم مسؤليت رياست مجمع را بر عهده ندارم بلكه به عنوان يك مربي خدمت ميكنم. در نتيجه گروه مترجمان ادبيات پارلماني هيچ ارتباط حقوقي با كادر دانشجويان ندارد. پس كميته نيست. به علاوه، يك كميته نميتواند يك سند را تصويب كند بلكه نظر اكثريت را براي اخذ تصميم نهايي در اختيار نهاد بالادستي خود قرار ميدهد.
در ادامه، آقاي سامان عصرپوران گفت: گروه ما ميتواند يك بورد باشد. از او پرسيدم: از نظر حقوق پارلماني، بين يك بورد و يك كميته چه تفاوتهايي وجود دارد؟ آقاي عصرپوران درسشهايش را خوب ياد گرفته است: بورد يك مجمع شبهقضائي است كه از سوي يك مرجع بيرون از خودش منصوب ميشود و در چارچوب محدودهاي كه همان مرجع برايش تعيين كرده است آزادي اخذ تصميم و عمل دارد. ميپرسم: اما گروه ما را هيچ مرجع بيرون از خودش منصوب نكرده است؟ آقاي عصرپوران جواب ميدهد: ميدانم. به همين خاطر گفتم «ميتواند يك بورد باشد». نگفتم «بورد هست».
درست ميگفت. گروه مترجمان ادبيات پارلماني ميتوانست و ميتواند يك كميته، يك بورد و يا حتي يك انجمن باشد. در آن صورت، هرچند قواعد كلي قانون پارلمان در مورد هر يك از اين سه ساختار حقوقي كاربرد دارد، اما بين آنها تفاوتهاي فاحشي هم هست كه بايد مورد توجه قرار بگيرد. بحث ما در مورد همين تفاوتها به جاهاي جالبي رسيد و حدود يك ساعت اول از وقت كارگاه به همين نكات اختصاص يافت. در جريان همين بحثها بود كه اين نكته نيز مطرح شد كه اعضاي گروه ميتوانند به عنوان هيأت حامي براي تأسيس «انجمن نويسندگان و مترجمان ادبيات پارلماني» (انماپا) عمل كند كه در آينده اسناد مورد نياز براي بازآفريني پروفشنها از شبه پروفشنهاي دولتي و اسناد مورد نياز براي اصلاح ساختارهاي گوناگون را ترجمه كرده و در اختيار انجمن كادرها قرار دهد.
«اس» جمع مسأله ساز
بعد از اين بحثهاي مقدماتي بود كه از حاشيه وارد متن شديم. مقدمه سيصد سؤال امتحاني را آقاي سامان عصرپوران ترجمه كرده بود. در اصل اين سيصد سؤال از طرف انجمن ملي پارلمانتارينهاي آمريكا بر اساس ويرايش دهم كتاب دستورنامه رابرت تنظيم شده است و در اختيار علاقمنداني قرار ميگيرد كه ميخواهند به عنوان عضو عادي به عضويت آن انجمن درآيند. هر متقاضي عضويت بايد بتواند به هفتاد درصد از يك صد سؤالي كه از ميان اين سيصد سؤال انتخاب ميشود پاسخ درست بدهد تا تقاضاي عضويتش به عنوان يك عضو عادي پذيرفته شود. اين اعضاي عادي، اگر در كارگاههاي آموزشي انجمن پارلمانتارينهاي آمريكا شركت كنند و موفق شوند به سيصد سؤال از بين يك هزار و دويست سؤالي كه بر اساس كتاب دستورنامه رابرت تنظيم شده است پاسخ درست بدهند، پروانه فعاليت به عنوان پارلمانتارين را از انجمن دريافت خواهند كرد و در آن صورت نيز به عنوان اعضاي پروانهدار فعاليت خواهند كرد و فقط ميتواند به عنوان مربي دستورنامه رابرت را به ديگران آموزش بدهند يا به عنوان پارلمانتارين در مجامع سازمانها حضور يابند. اما نبايد رياست مجامع را بر عهده بگيرند. زير فقط اعضاي پروانهدار پروفشنال حق دارند به عنوان پارلمانتارين مسؤليت رياست مجامعي را كه از آنان دعوت به كار ميكنند بر عهده بگيرند و در نوشتن آئيننامه و طراحي معماري سازمانها خدمات خود را ارايه دهند. اما در دفتر كادرها تصميم گرفته شد فعلاً اين سيصد سؤال براي گرفتن آزمون مرحله اول مورد استفاده قرار بگيرد و به كساني كه به بيش از هفتاد درصد از صد سؤالي كه از ميان اين سيصد سؤال انتخاب ميشود پاسخ درست بدهند گواهي طي كردن مرحله اول داده خواهد شد. كساني كه اين دوره را با موفقيت طي كنند خواهند توانست به عنوان عضو عادي عضو انجمن در دست تأسيس كادرها شوند و در مراحله بعدي كارگاههاي آموزشي دستورنامه رابرت نيز حضور يابند.
از آقاي عصرپوران خواستم بند اول مقدمه را بخواند. عنوان آن را خواند: دستور عمل. كه در برابر Instructions به كار برده بود كه اسم جمع است. و بحثهاي فني بسيار جالبي در مورد جمع يا مفرد بودن دستور عمل درگرفت، اما از آنجا كه براي خوانندگان غيرمترجم جذابيت ندارد از نقل آنها صرف نظر ميشود. با اين همه لازم است به نكتهاي كه به ادبيات پارلماني ارتباط دارد و در همين جلسه هم به صورت مشروح مورد بحث قرار گرفت اشاره كنم.
در متن اصلي كتاب دستورنامه رابرت، Bylow و كلمه «Rule» در اصطلاح «Rule of Order» هم به صورت مفرد و هم به صورت جمع به كاررفته است. طبيعي است كه هر مترجمي در برابر «Bylows» معادل «آئيننامهها» بگذارد و من هم به عنوان مترجم همين كار را كردم و به ترجمه كتاب دستورنامه رابرت ادامه دادم. اما چه جلوتر ميرفتم و با قواعد قانون پارلمان بيشتر آشنا ميشدم، در مورد معناي اين اصطلاح بيشتر و بيشتر گيج ميشدم.
در طول كتاب دستورنامه رابرت تأكيد شده است كه آئيننامه (يا آنچه كه در ادبيات پارلماني ايران به آن اساسنامه گفته ميشود) «يك» سند حقوقي يكپارچه است. اما هرگاه از آئيننامه يك سازمان صحبت ميشود، كه قطعاً يكي بيشتر نبايد باشد، از كلمه Bylows به صورت جمع استفاده شده است و من هم از معادل جمع آن استفاده ميكردم: آئيننامهها. اما يك سازمان كه يك آئيننامه نبايد بيشتر داشته باشد؟ در اين صورت چرا در كتار دستورنامه رابرت از اصطلاح «آئيننامهها»ي آن سازمان استفاده شده است؟
البته كم نيستند سازمانهايي كه آئيننامههاي مختلفي دارند، اما آن آئيننامهها مربوط به اركان و ساختارهاي مختلف آن سازمان و انجمن هستند. كل سازمان به مثابه يك كل يك آئيننامه بيشتر ندارد. در نتيجه نميتوانستم بفهمم چرا در متن انگليسي كتاب از كلمه جمع «آئيننامه» استفاده شده است.
شايد من آدم باهوشي نبودم كه حل اين مسأله چند سال طول كشيد. اما سرانجام دريافتم كه در كتاب دستورنامه رابرت - و به طور كلي در ادبيات پارلماني آمريكا - هرگاه از كلمه مفرد Bylow استفاده ميشود منطور يكي از مواد يا قواعد مندرج در آن سند حقوقي يكپارچه است كه در فارسي به آن آئيننامه ميگوئيم و نه آئيننامهها. به همين دليل ما در زبان فارسي مجبوريم براي معادل كلمه جمع Bylows، كلمه مفرد «آئيننامه» را به كار ببريم تا خواننده فارسي آن سند يكپارچه را با مجموعه آئيننامههاي يك سازمان خلط نكند. در اين صورت، براي اصطلاح مفرد Bylow چه معادلي به كار ببريم؟
از زماني كه متوجه اين مشكل شدم تا زماني كه موفق به حل آن شدم چند سالي زمان برد. به همين خاطر به نظرم رسيد خوب است اين تجربه در نخستين نشست كارگاه مترجمان ادبيات پارلماني براي آقايان سامان عصرپوران و پرهام رضايي توضيح داده شود تا به خاطر بسپارند. راه حل پيشنهادي من اين است كه به جاي كلمه مفر Bylow از معادل «آئيننامك» استفاده كنيم. به اين ترتيب، آئيننامه به يك سند يكپارچه حقوقي اشاره دارد كه تمام قواعد ناظر بر يك شخصيت حقوقي در آن تدوين شده و به مثابه يك قرارداد جمعي و مشاركتي به امضاي اعضا ميرسد. اما آئيننامك به هريك از قواعد و مواد اين سند اشاره ميكند.
درست شبيه همين مباحث در مورد «دستورنامه» نيز قابل طرح است. اصطلاح «Rules of Order» به مجموعه قواعد مربوط به رويههاي پارلماني اشاره دارد كه يك انجمن يا يك جامعه يا يك گروه براي اخذ تصميم به مثابه يك شخصيت حقوقي به آنها نياز دارد. ميشود اين اصطلاح را به صورت تحتالفظي به «قواعد نظام» ترجمه كرد. در آن صورت، مفرد آن - كه اشاره به يكي از قواعد رويهاي دارد - قاعده نظام خواهد شد. اما من - به دلاليل مختلف - كه از نقل آنها در اينجا ميگذرم - از اصطلاح «دستورنامه» استفاده كردهام. در آن صورت، براي اصطلاح مفرد آن چه بايد ميكردم؟ پاسخم به اين سؤال هم اين است: دستورنامك. به اين ترتيب، «دستورنامه» اسمي است كه از نظر دستور زبان مفرد است اما معناي آن مجموعهاي از قواعد نظام است. در اين صورت هريك از اين قواعد را دستورنامك ميناميم. براي كساني كه بخواهند ترجمه فارسي دستورنامه رابرت را مطالعه كنند توجه به اين نكات ضروري است.
جمع ياران ميرسند
گرم بحثهاي دستورزباني بوديم كه صداي زنگ در دفتر كادرها بلند شد. آقاي پرهام رضايي در را باز كرد و فوراً به كارگاه برگشت. پرسيدم: كي بود؟ نميدانست. پرسيدم: پس چرا باز كردي؟ خنديد. هر سه نفر با كنجكاوي به در ورودي ساختمان كه حالا نيمه باز بود خيره شديم تا ببينم مهمان ناشناخته كيست؟ مردي با پيراهن دامنْ بلند و شلوار سفيد و موهاي خاكستري وارد شد: او يك شخصيت استثنائي در ميان كارورزان كارگاههاي آموزش دستور نامه رابرت است. بعد از او مرد ديگري با بلوز و كلاه لبه دار قرمز وارد شد. او هم يكي ديگر از شخصيتهاي استثنائي كادرهاست كه هر پنجشنبه ساعت حدود پنج صبح از اشتهارد كرج راه ميافتد و در كرج مرد سفيد پوش را بر ميدارد و همراه پسرش رأس ساعت ده به كارگاه آموزش دستورنامه رابرت ميآيند. اما ديروز ساعت نه و نيم آمدند. چرا؟ دانيال حبيبي دانشجويي كه در رشته جامعه شناسي در تهران تحصيل ميكند، پدر و دوست پدرش را تشويق كرده است تا نيم ساعت زودتر از اشتهارد راه بيافتند تا بتواند در نيم ساعت پاياني كارگاه مترجمان ادبيات پارلماني شركت كند. اين جوان هم يكي از چهرههاي استثنائي است كه همراه با پدر و دوست پدرش كارگاهي را در دفتر كادرها تشكيل دادهاند كه - به نطر من - تأثير مهمي در فرهنگ آينده اين كشور خواهد گذاشت.
به محض ورود اين سه مهمان قديمي، به طرف آنان رفتم و به روش معتادان گمنام آنان را در آغوش كشيدم. نسل جوان و نسل ميانسال را به يكديگر معرفي كردم و بعد از نشستن دانيال روي يكي از صندليهاي سمت راست ميز كنفرانس، كارگاه مترجمان ادبيات پارلماني را دعوت به دستور كردم و كارمان را ادامه داديم. در مورد كارگاه استثنائيان نيز يك سينه سخن دارم كه ميماند براي قسمت بعدي اين روزنوشت يا براي رزونوشتي ديگر.
fa تاريخ كادرها: انكشاف مداوم يك گفتمان جامع آلترناتيو ?