خاطرات زیرخاکی؛ سال ۱۳۹۳
در قسمت اول و قسمت دوم این سلسله یادداشتها، خاطرات زیرخاکی مترجم کتاب دستورنامه رابرت در سال ۱۳۹۱ و ۱۳۹۲ بارگذاری شده است. در انتهای این صفحه نیز خاطرات سال ۱۳۹۳ در ۴ فایل پیدیافی (در ۱۲۳۰ صفحه آ۴) بارگذاری شده است. این خاطرات، در واقع مستندسازی بخشی از تلاشهایی است که طی نزدیک به ۱۵ سال اخیر، دور از چشم رسانهها و به صورت زیر پوستی، در ایران جریان داشته است تا تعداد هرچه بیشتری از فعالان اجتماعی با علم حقوق پارلمانی و قانون عام پارلمانی - آنطور که در دستورنامه رابرت تشریح و تبیین شده است - آشنا شوند و جامعه/انجمن/سازمانهای خودشان را بر اساس این قواعد بنا یا بازسازی کنند. گروهی از همین فعالان اجتماعی در تدارک تأسیس شورای عالی نهادهای مدنی، انجمن اصلی و انجمنهای دیگری هستند که همه یک هدف را دنبال میکنند: شناسایی کاستیهای ساختاریِ ناشی از عدم آشنایی با علم حقوق پارلمانی در انواع مجامع تصمیمگیری و تلاش برای رفع این کاستیها در عمل و بازسازی نظام تصمیمسازی سیاسی در سطح خرد و کلان.
خاطر نشان میشود این خاطرات قرار بوده است موادخام مورد نیاز برای تحلیل جهش تمدنیِ نامرئیای را تأمین کنند که تاریخ ایران در دههی اخیر به صورت زیرپوستی تجربه کرده است و همچنان در حال انکشاف مداوم است.
توقع نمیرود کسی در این زمانهی پرشتاب فرصت خواندن این نوشتههای مطول را بیابد. با این همه، یکی از روزنوشتها، مشت نمونه خروار، در ادامه تقدیم میشود. شاید برای کسانی که تحولات زیرپوستی را دنبال میکنند، جالب باشد. در این روزنوشت، از جمله، به بهانه فوت زندهیاد حسین شهیدی، معلم روزنامهنگاری، مفهوم «پروفشنگرایی» در روزنامهنگاری مورد تأمل قرار گرفته است و به دهها رویداد مهم آن سالها که با جنبش کادرها در ارتباط بوده، اشاره شده است. با هم بخوانیم:
خاطرات زیرخاکی: سال ۱۳۹۱
خاطرات زیرخاکی: یسال ۱۳۹۲
خاطرات زیرخاکی: سال ۱۳۹۳
خاطرات زیرخاکی: سال ۱۳۹۴
خاطرات زیرخاکی: سال ۱۳۹۵
خاطرات زیرخاکی: سال ۱۳۹۶
روزنوشت شنبه ۲۳ فروردين ۱۳۹۳
عصر روز پنجشنبه ۲۱ فروردين در وبسايتهاي بي.بي.سي و راديو فردا خبر درگذشت حسين شهيدي را خواندم؛ تا آنجا که من میدانم، فكر ميكنم در دنيا نتوان كسي را يافت كه يك رفتار غيراخلاقي، يك بينزاكتي، يك كم لطفي، يك بيمحبتي و يك معصيت كوچك از او ديده باشد. خاموشي زودهنگام چنين انساني، آن هم در اوج شكوفايي فكري براي توسعه حرفهي شريفي مثل رونامه نگاري خيلي غمانگيز است. بعد از خواندن اين خبر و به رغم سالها قطع رابطه، با آقاي محمد قائد تلفني صحبت كردم تا در غم هم شريك شويم. روابط من با حسين شهيدي و محمد قائد از چندين سال قبل شروع شد و يك دينا حرف و خاطره از اين روابط دارم اما در ادامه اين نوشته فقط به برخي از جنبههاي اين روابط كه به نحوي به جنبش كادرها مربوط ميشود خواهم پرداخت.
برگزاري دو كارگاه براي كادر دوستان و كادر وكيلان، مكاتبه با آقاي حامد سياسي راد در مورد ادامه كار با شوراي احياي انجمنهاي اسلامي، و گفتگو با مهندس گلسرخي در همين رابطه رويدادهايي هستند كه بايد به آنها هم بپردازم.
قطع رابطه با آقاي مهدي جمالي هم همچنان سؤال برانگيز است. طي ايميلي كوتاه و با موضوع «محض اطلاع» به او خبر دادم كه ضابعه مفصل رانم بدخيم نبوده است. انتظار داشتم دست كم طي يك تماس تلفني حالم را بپرسد. با خودم فكر كردم شايد نگران است كه ضايعه بدخيم بوده باشد و به همين خاطر تمايلي به پرسش مستقيم ندارد. به همين دليل به او اطلاع دادم كه ضايعه خوش خيم بود. هنوز انتظار دارم رابطهام با آقاي جمالي قطع نشود. اما نميدانم آيا واقعاً گرفتاريهاي كاري و مالي آقاي جمالي آنقدر زياد شده كه نميرسد حتي يك حالي از من بپرسد؟ قطع ارتباط با شخصیتی مثل او يك ضايعه براي جنبش كادرهاست و به همين خاطر نگران هستم.
رونامه نگاري: حرفه يا رسالت؟
من از طريق آقاي محمد قائد با آقاي حسين شهيدي آشنا شدم. اما نخستين ارتباط را به ياد نميآورم. آشنايي من با آقاي قائد هم به تهيه ديباچهاي براي نخستين چاپ كتاب اول برميگردد كه در مرداد ماه ۱۳۷۵ منتشر شد. در نتيجه بايد در اواخر ۱۳۷۴از نزديك با آقاي قائد آشنا شده باشم. نخستين گفتگوي رو در رو با او هم در دارالترجمه خليل رستمخاني يكي از دوستان مشترک رخ داد. من نثر و رويكرد آقاي قائد را خيلي دوست داشتم و دارم و دلم ميخواست نخستين ديباچه بر اين كتاب را او بنويسد و تهيه كند. البته، در چاپهاي بعدي از اين ديباچه زيبا استفاده نشد و به جاي آن مطالبي با نثر مبتذل رونامهاي گذاشتند اما دوستي من با آقاي قائد ادامه يافت. بنا بر اين سابقه آشنايي من با او به حدود ۲۰ سال پيش ميرسد- عمر چه سريع ميگذرد. در جريان همين دوستي و نشست و برخاست بود كه با آقاي شهيدي هم آشنا شدم و عامل اين آشنايي آقاي قائد بود. با اين همه، بعد از جنبش سبز بود كه روابط ما آرام آرام سرد و سردتر شد به نحوي كه در طول مدتي كه او در بيمارستان بستري بود، با او تماسي نداشتم. البته به اين دليل كه به من گفته بودند كه او در كماست و تماس با او مقدور نيست و هيچ رابطهاي هم با زن و فرزندان و فاميل او نداشتم و ارتباطم با آقاي قائد هم قطع شده بود.
دلايلم براي قطع رابطه با آقاي قائد متعدد است اما هيچكدام موجه نيست و هيچ دليلي ندارد كه دوباره اين رابطه را برقرار نكنم. لازم است قبل از پرداختن به روند قطع رابطه با حسين شهيدي در مورد قطع رابطه با آقاي قائد به چند نكته اشاره كنم:
نقد دوزخيان روي زمين
به نظرم يكي از نخستين دلايل سرد شدن رابطهام با آقاي قائد انتقاد بسيار تندي بود كه با صراحت در مورد آخرين كتاب آن رزوهاي آقاي قائد با وي در ميان گذاشتم. اسم كتابش «دوزخيان روي زمين» يا چيزي شبيه به اين بود. در همان روزها بود كه من كتاب متافيزيك و كتاب اخلاق نيكوماخوسي و ساير كتابهاي ارسطو را به زبان انگليسي ميخواندم. همزمان ترجمه انگليسي كتاب گلستان سعدي را هم - بر حسب تصادف و از روي كنجكاوي خواندم و ناخودآگاه و براي نخستين بار بين طرز تفكر ارسطو و سعدي دست به مقايسه زدم: وقتي زيباييهاي ادبي حكايتهاي سعدي را از آنها حذف كنيد، آنچه باقي ميماند مشتي حكايتهای جذاب است با نتيجهگيريهاي اخلاقي كه هيچ مبناي استدلالي ندارند. نمونه بارز اين روش استدلال حكايت همان پادشاه است كه يك مرتبه و از روي هوا و هوس دستور قتل يك زنداني را صادر ميكند و زنداني هم زير لب و به زبان خودش به شاه فحش ميدهد. شاه از وزيران خود ميپرسد اين مرد زير لب چه ميگويد؟ يك وزير ميگويد كه او دارد به شما فحش ميدهد اما وزير ديگر - دروغ مصلحت آميز ميگويد كه منجر به نجات جان زنداني ميشود. و سعدي هم از اين تمثيل نتيجه ميگيرد كه دروغ مصلحت آميز به ز راست فتنهانگيز است. اين روش نتيجهگيري اخلاقي، درست بر خلاف روش ارسطو در كتاب اخلاق نيكوماخوسي است كه تماماً مبتني بر استدلال فلسفي است.
با مقايسه حكايتها و روش نتيجهگيريهاي اخلاقي سعدی با ارسطو بود كه ناگهان متوجه شدم كه تمام آنچه كه به عنوان تفكر در فرهنگ ايراني شناخته ميشود - به جز جريان بسيار ضعيفي كه ظاهري فلسفي داشت اما در واقع علم كلام بود - در واقع تفكر به معناي ارزيابي و استدلال عقلي و منطقي نيست بلكه نوعي به هم بافتن آسمان و ريسمان است كه بيشتر به رقص ذهني شباهت دارد تا استدلال و تفكر.
درست بعد از رسيدن به اين جمعبندي بسيار مهم بود كه اتفاقاَ كتاب آقاي قائد را خواندم و دريافتم كه روش نتيجهگيري آقاي قائد هم همين طور است: يك تكه از يك گوشه از يك رويداد تاريخي و اجتماعي را ميگيرد و بنا به سليقه و دلخواه خودش آن را روايت ميكند و از درون اين روايتها نيز نتايجي استخراج ميكند كه ظاهراً استدلالي و منطقي است، اما به راحتي ميتوان نشان داد كه نتايج به دست آمده مانند نتايجي است كه سعدي و مولوي از حكايتهاي خود ميگيرند و هيچ كدام مبناي استدلالي و فلسفي و يا به زبان امروزي - مبناي تئوريك - ندارند. يك روز كه در منزل آقاي قائد بودم تا به او كمك كنم تا وبسايت سازي را تمرين كند، با صراحت اين نظراتم را در مورد كتاب آخرش بيان كردم و به نظرم اين انتقادها بسيار بسيار تند بود و قلب قائد را شكست: به خصوص كه تازه آن كتاب را نوشته بود و يك نسخه از آن را سالها قبل از چاپ به من داده بود و شايد نميبايست با آن صراحت و در آن شرايط اين طور پنبه كتاب را ميزدم.
البته، بايد انصافاً اعتراف كنم كه قاتد از اين روش نقد كتاب خيلي استقبال كرد و اصرار داشت كه با همين ديد تمام كتاب را نقد كنم، اما در عين حال اصرار داشت كه او عمداً از نظريه پردازي و تئوري بافي فاصله ميگيرد و اساساً تمايلي به نظريه پردزاي به روش جاري در علوم انساني ندارد و تمايل دارد كه همين شيوه را ادامه بدهد. خوب. اين هم يك رويكرد است و چه كسي ميتواند بگويد كه اين رويكرد بد است و خواننده از نوشتههاي آقاي قائد لذت نميبرد و نكات بسيار زيادي نميآموزد؟
دعوت به تشكيل مؤسسه اخلاق روزنامهنگاري
بعد از تأسيس «مؤسسه اخلاق پزشكي ايرانيان» (ماپا) و برگزاري نخستين مراسم سالگرد تأسيس اين مؤسسه در تراست خانه هنرمندان، كه آقاي قائد هم يكي از مدعوان آن نشست بود، و سخنراني من در مورد«بازآفريني پروفشنها از شبهپروفشنهاي دولتي» از او دعوت كرديم كه در شكل گيري شوراي اخلاق پروفشنال در بخش پروفشن مطبوعات با ما همكاري كند. او در يك جلسه هم حضور يافت اما از روش برخورد دكتر بهزاد رحماني خوشش نيامد و از ادامه همكاري با ما عذر خواست.
تا آنجا كه به من مربوط ميشود و با شناختي كه من از دكتر بهزاد رحماني داشتم، هيچ برخورد از موضع بالايي با آقاي قائد نداشت. اما به نظرم، آقاي قائد برخورد دكتر رحماني را كه از او خواسته بود تا نظراتش را بنويسد يا چيزي شبيه به اين، برخورنده ارزيابي كرد و در واقع به او برخورد و به همين دليل ديگر مايل به ادامه همكاري در تأسيس شوراي اخلاق پروفشنال در رونامهنگاري نشد. حتي با صراحت گفت كه اين آقايان دكتران و جراحان خيلي خودشان را با هوشتر از بقيه حساب ميكنند. شايد اين طور باشد، اما چنين برداشتي از رفتار دكتر رحماني خيلي واقع بينانه نبود و وي براي آقاي قائد احترام بسيار زيادي قائل بود اما با اين همه قائد ناراحت شد.
راستش، من از كساني كه نسبت به جامعه انتقاداتي دارند توقع دارم كه براي رفع مشكلاتي كه در نوشتههايشان مطرح ميكنند راه حل ارايه دهند و به خصوص خودشان در حل اين مشكلات آستين همت بالا بزنند. اما اين برخورد آقاي قائد سبب شد فكر كنم او هم فقط اهل نوشتن و حرف زدن است و پاي حرفهاي خودش نميايستد. اين نتيجهگيري نيز در سرد شدن تدريجي روابطم با آقاي قائد بيتأثير نبود.
واكنش سرد نسبت به دستورنامه رابرت
خوب به خاطر دارم نخستين روشنفكر و اهل قلمي كه دستورنامه رابرت را برايش تعريف كردم آقاي قائد بود. در پايان هم پيشنهاد دادم آموزش و كاربرد اين قواعد را ميتوانيم از كانون نويسندگان شروع كنيم. اما آقاي قائد كمترين تمايلي براي آشنايي با اين قواعد نشان نداد و به خصوص تأكيد كرد كه اعضاي كانون نويسندگان تا وقتي رئيسي مثل خانم سيمين بهبهاني دارد هيچگاه تن به رعايت اين قواعد نخواهند داد.
راستش از فردي مثل قائد انتظار داشتم با شناختي كه از من دارد دست كم اظهار علاقه كند كه به اين قواعد نگاهي بياندازد. برخلاف آقاي قائد، به عنوان نمونه، آقاي مهدي جمالي بحري براي حرف من آنقدر اعتبار قائل بود كه چند فصل از ترجمه كتاب دستورنامه رابرت را خواند و تأكيد كرد مبرمترين كاري كه نخبگان و طبقه سياسي جامعه بايد انجام دهند يادگيري و به كارگيري همين قواعد است و حتي با صراحت گفت كه بهترين سرمايه براي يك حزب سياسي اين است كه با اين قواعد آشنا شود.
طبيعي بود كه من برخورد افرادي مثل آقاي جمالي را با برخورد افرادي مثل قائد مقايسه كنم و علت اين تفاوت در رويكردها را بفهمم. و طبيعي بود و هست كه نتوان در مورد اين تفاوتها احكام كلي صادر كرد. با اين همه، اين ارزيابي كه آقاي قائد در عمل به آنچه كه مينويسد يا ميگويد خيلي پايبندي نشان نميدهد در من قوت گرفت. من از افرادي كه از جامعه انتقاد ميكنند اما براي بر طرف كردن معايب مورد انتقاد خود عملاً كاري انجام نميدهند خوشم نميآيد. به همين دليل آقاي قائد كه آن همه نوشتههايش را دوست دارم و داشتم، يواش يواش از چشمم افتاد و به مرور متوجه شدم كه حرفهايش هم با اينكه جذاب و با نمك است اما تكراري شده است و هيچ راهبرد مشخصي براي رفع مشكلات ارايه نميدهد و اساساً در اين زمينه احساس تكليف هم نميكند.
به نظرم تمام عواملي كه بر شمردم در سرد شدن رابطه من با آقاي قائد نقش داشت و به همين خاطر به مرور كمتر و كمتر با او تماس ميگرفتم. و چون تماسهاي ما نيز بيشتر يك طرفه بود و اگر من تماس نميگرفتم معمولاً قائد هم زنگ نميزد، روابط ما سرد شد به نحوي كه در چند سال اخير اصلاً با او تماسي نداشتم و گاهي نوشتههايش را برخي از دوستان برايم ايميل ميكردند.
سرد شدن رابطه با حسين شهيدي
شايد يكي از عوامل سرد شدن رابطه من با حسين شهيدي همين سردي روابط با قائد بود. حسين شهيدي هر گاه به تهران ميآمد، معمولاً همراه با قائد به من سر ميزد. اين اواخر، به تنهايي نزد من ميآمد. شايد بعدها از سردي روابط من با آقاي قائد با خبر شد. هرچند در اين مورد هرگز با من صحبتي نكرد. اما حدس ميزنم شايد يكي از عوامل سردي رابطه ما با هم قطع رابطه من با قائد باشد.
با اين همه، آقاي شهيدي بارها و بارها و تقريباً هرگاه كه به تهران ميآمد، حتماً من را خبر ميكرد و اگر امكانش پيش ميآمد همديگر را ميديديم.
علاقه حسين به تجربههاي روزنامهنگاري من
كاملاً مشخص بود كه حسين شهيدي با علاقه مستمر تمام تحولات ريز و مولكولي در حرفه مطبوعات را در ايران دنبال ميكند. مؤسسهاي كه زير نظر من كار ميكرد نوع خاصي از مطبوعات را منتشر ميكرد. به اين معنا كه از سازمانها و انجمنهايي كه ميخواستند نشريه منتشر كنند دستمزد ميگرفت و به جاي آنها اما براي آنها و براي مخاطبان آنها نشريه منتشر ميكرد. بديهي است اين نوع نشريه منتشر كردن با انتشار روزنامه براي عموم مردم تفاوتهاي بسيار زيادي دارد. من حدس ميزدم حسين شهيدي خليلي علاقمند است تا با تجربههاي مؤسساتي مشابه مؤسسه تحت مديريت من آشنا شود و آن تجربهها را تحليل و حتي در كتابش ثبت و گزارش كند. به همين خاطر، هرگاه به دفتر من ميآمد، هر خاطرهاي كه من از روابط شغلي و كاري خودم تعريف ميكردم، از آنجا كه وجهي و جنبهاي از اين نوع روزنامه نگاري را توصيف ميكرد براي او جالب بود و با علاقه كامل به خاطرات من گوش ميداد و به خصوص از موفقيتهاي مؤسسه من به وجد ميآمد، ما را تشويق ميكرد و از انتقادهاي صريح نيز ابايي نداشت. به همين خطر من به او پيشنهاد كردم تجربههاي خاص اين نوع روزنامهنگاري را طي نامههايي براي او يادداشت كنم. به همين خاطر طي حدود ۲۰ نامه تقريباًده صفحهاي (حدود ۲۰۰ صفحه) با عنوان «شب نامه»، مجموعه تجربههايي را كه طي اين سالها در زمينه انتشار نشريه براي مؤسساتي كه كار نشريه خود را برونسپاري كرده بودند، كسب كرده بودم، گزارش و تحليل كردم. به خصوص هدف اين بود كه نشان دهم مؤسسات مشابه يا روزنامه نگاراني كه قرار است در ازاء دريافت دستمزد براي سازمانها نشريه منتشر كنند، براي موفقيت در اين رشته خاص از روزنامه نگاري چه نكاتي را بايد مورد توجه قرار دهند. حسين شهيدي از اين نامهها خيلي استقبال كرد و اصرار عجيبي داشت كه آنها را به صورت يك كتاب منتشر كنم. اين نامهها را من حفظ كردهام اما تا كنون با انتشار آنها موافق نبودهام. به حسين گفتم: مخاطب اين نامهها شخص خودت بوده است و اين نامهها را به صورت شخصي براي تو نوشتهام با اين حساب كه شايد اين تجربهها براي تو به عنوان معلم و محقق روزنامهنگاري مفيد باشد.
آغاز اختلاف نظر جدي
در جريان همين داد و ستدها بود كه متوجه شدم درك من از روزنامهنگاري به مثابه يك «پروفشن»، با درك حسين شهيدي از روزنامهنگاري به عنوان «حرفه» به طور كامل متضاد است. و كشف اين تضاد به خصوص اسباب حيرت من شد.
داستان آشنايي من با مفهوم «پروفشن» يك داستان جذاب و خواندني و يك نمونه از اثرات فرايندهاي سيلآساي جهاني شدن است. من در اين باره و در فرصتهاي مختلف در اين روزنامه خاطرات به نحوه آشنايي خود با مفهوم «پروفشن» اشاره كردهام. اما خلاصهاش اينكه در دوره دوم رياست جمهوري آقاي خاتمي و بعد از آنكه دكتر مرتضي آذرنوش از معاونت غذا و داروي وزارت بهداشت بركنار شد و فشار براي جلوگيري از گسترش نهادهاي مدني روي دولت خاتمي افزايش يافت، دكتر آذرنوش كه مدير مسؤل نشريه هم بود فشار آورد كه من مايل نيستم مديرمسؤل نشريهي دارو و درمان باشم كه به جاي پرداختن به مسائل دارويي و غذايي دارد به مسائل ديگري مثل مسائل انجمنهای پزشکی و اينجور مسائل ميپردازد. او اصرار داشت كه با اين مطالب مخالفتي ندارد اما اگر دارو و درمان ميخواهد اين خط را ادامه دهد مديرمسؤل ديگري انتخاب كند.
در آن زمان دكتر محمود نجفي عرب رئيس هيأت مديره و مديرعامل شركت داروپخش صاحب امتياز نشريه دارو و درمان بود و به هر دليل به انتخاب مديرمسؤل ديگر علاقهاي نشان نميداد. شايد او هم متوجه شده بود كه پرداختن به سازمانهاي مدني ديگر مصلحت نيست. به علاوه، او هم تمايل داشت كه مسائلي مطرح شود كه ارتباط بيشتري با دارو و صنعت داروسازي داشته باشد. به همين خاطر خط دكتر آذرنوش پيش رفت و من هم مجبور شدم به جاي پرداختن به انجمنها روي مسائل صنعت داروسازي تمركز كنم. اما دنبال راهكاري ميگشتم كه بتوانم بحث انجمنهاي پزشكي را نيز ادامه دهم. به همين خاطر، شروع كردم به يافتن جنبههايي از انجمنهاي پزشكي كه بشود آن جنبهها را مطرح كرد و به بركت وجود اينترنت، اين وجه را يافتم: وجه پروفشناليسم در اين انجمنها از جمله وجوهي بود كه به مبارزات پزشكان و داروسازان مشروعيت ميبخشيد چرا كه بر اساس پروفشناليسم پزشكي، يك پزشك وظيفه دارد هميشه از حقوق بيمار دفاع كند و هميشه منافع بيماران را نسبت به منافع شخصي خود در اولويت قرار دهد.
به خاطر دارم وقتي با مفهوم پروفشناليسم پزشكي به اين معنا آشنا شدم، كاملاً احساس كردم با دنياي جديدي آشنا شدم و از آن پس تلاش كردم تا گفتمان پروفشناليسم را در تمام عرصههاي پروفشنال بسط بدهم. تأسيس مؤسسه اخلاق پزشكي ايرانيان و تلاش براي تشكيل شوراي اخلاقي پروفشنال در تمام پروفشنها همه ناشي از همين درك جديد من از مفهوم پروفشن بود.
حرفه یا پروفشن؟
اتفاقاً براي انتقال معاني متعال مندرج در اصطلاحهاي پروفشن و پرفشناليسم، و كد اتيكز، من عمداً از معادل فارسي حرفه و حرفهاي خودداري ميكردم و اصرار داشتم كه حرفه و حرفهاي معادلهاي بسيار نامناسبي براي مفاهيم پروفشن و پروفشناليسم هستند و اين مسأله يكي از موضوعهاي مورد اختلاف جدي بين من و حسين شهيدي بود. او اصرار داشت كه حرفه و حرفهاي اتفاقاً معادلهاي بسيار مناسبي براي پروفشن و پروفشناليسم هستند اصرار داشت كه من براي اين دو اصطلاح از معادلهاي حرفه و حرفهاي و منشور اخلاق استفاده كنم و من هم به شدت مخالفت ميكردم.
بعدها بود كه علت مخالفت جدي حسين شهيدي با درك خود از پروفشن و پروفشناليسم را متوجه شدم: او تمام عمر خود را صرف نوشتن كتاب مهمي در مورد تاريخ روزنامهنگاري در ايران كرده بود تا نشان دهد كه روزنامه نگاري در ايران چطور بايد از يك رسالت به يك حرفه تبديل شود يا در حال تبديل شدن است. و منظورش از حرفه، شغلي بود مثل ساير مشاغل. درست بر عكس، من به اين نتيجه رسيده بودم كه اتفاقاً روزنامه نگاري مثل ساير پروفشنها يك رسالت است و با كسب و كار تمايز صريح و آشكار دارد. اين تفاوت رويكرد در يكي از بندهاي مقدمه كتاب او با عنوان «روزنامه نگاري در ايران: از رسالت تا حرفه» كاملاً صريح بيان شده است:
" انگيزه پژوهشم اين آرزو بود که کار روزنامه نگاری را در ايران انجام دهم. اما بدون هراسی که هميشه بر سر روزنامه نگاران ايرانی سايه انداخته بود. تحقق آن آرزو را زمانی ممکن می ديدم که روزنامه نگاری در کشور ما به عنوان حرفهيی مستقل به رسميت شناخته شود و روزنامه نگار بتواند مانند هر صاحب حرفه ديگری – از آشپز و نجار و راننده تاکسی گرفته تا خلبان هواپيما و جراح مغز و اعصاب – از توانايی فنی خود کسب درآمد کند بدون آنکه نظر شخصی خود را در کار حرفهای دخالت دهد يا ديگران تصور کنند که او چنين می کند."
كاملاً پيدا بود كه اين تعريف با تعريف روزنامهنگاري به عنوان يك پروفشن تفاوتهاي ماهوي دارد. و در حاليكه حسين سعي ميكرد هر نوع وجه رسالتي از روزنامهنگاري را بزدايد، من اصرار داشتم كه روزنامهنگاري پروفشن است و اگر قرار باشد يك اصطلاح براي درك من از پروفشن بيابيم، اتفاقاً «رسالت» است و نه «حرفه».
خوب، اين اختلاف نظر كمي نبود و معناي آن به چالش كشيدن تمام تجربههاي حسين شهيدي به عنوان يك معلم روزنامهنگاري بود كه در سطح عاليترين مؤسسه روزنامهنگاري جهان- يعني بي.بي.سي - كار كرده بود. براي حسين واقعاً سخت بود كه تعاريف من از پروفشن را قبول كند. به همين خاطر از من منبع خواست و من منابع و مراجع متعددي را در اختيار او گذاشتم كه تمام آنها درك من از پروفشن را ارايه ميدادند.
به مرور بحث من و حسين در مورد دركهاي متفاوتمان از پروفشن فروكش كرد. شايد به اين دليل كه بحثهايمان تكراري شده بود بدون اينكه به توافقي برسيم. بعدها كه حسين يك نسخهای از كتابش را قبل از چاپ در اختيار من گذاشت و من براي نخستين بار با عنوان كتاب او آشنا شدم و با صراحت پرسيدم كه «رسالت» و «حرفه» را براي چه اصطلاحهايي انتخاب كرده است، و او با صراحت گفت كه «حرفه» را به جاي «پروفشن» به كار برده است، تفاوت دو رويكرد ما كاملاً آشكار شد و من حدس ميزنم حسين بايد به تمام منابعي كه من در خصوص پروفشناليسم معرفي كرده بودم سر زده باشد. اما هرگز در نيافتم كه با نظرات من موافق شده است يا نه؟
در هر حال، من منتظر ماندم تا وقتي كتابش منتشر شد، نقدي بر آن بنويسم و تفاوت درك از مفهوم «پروفشن» و «حرفه» را توضيح بدهم و اعتماد كامل دارم كه نوشتن چنين نقدي كل نظريات حسين شهيدي در اين زمينه را در هم ميريزد. درست مثل انتقادي كه از كتاب دزوخيان روي زمين آقاي قائد داشتم. به همين خاطر، حدس ميزنم شايد يكي از دلايل سرد شدن رابطه من با حسين همين مسأله باشد.
جنبش سبز
در جريان جنبش سبز نيز بين من و حسين شهيدي حوادثي بروز يافت كه ميتواند در سرد شدن رابطه ما بياثر نباشد. در جريان آن مبارزات من نوشتههاي زيادي از جين شارپ را ترجمه و در جهان مجازي منتشر كردم. وب سايتي هم داشتم كه برايم از بيرون تهيه ديده بودند و نوشتهاي از حسين را با جازه خودش اما با يك مقدمهاي كه به نظر او غيرحرفهاي بود، در آن وب سايت منتشر كردم كه البته بعداً آن مقدمه را برداشتم.
به هر حال، به اين دلايل يا دلايل ديگري كه به خاطرم نميرسد، يا حتي شايد به دلايل پيش پا افتادهاي مثل نداشتن فرصت يا ضرورت، روابط من با حسين سرد شد. بعدها ديگر حتي اگر به تهران ميآمد به من خبر نميداد يا به دفتر من نميآمد. و در جريان يكي دو تماس تلفني يا ايميلي هم احساس كردم كه گويا از من كمي دلخوري پيدا كرده است. البته من هيچگاه از او سؤال نكردم و او هم هيچگاه مطلبي را مطرح نكرد. اما وقتي من كمتر تماس گرفتم، او هم متقابلاً كمتر تماس گرفت و - تقريباً شبيه قائد - رابطه از طرفم من كم و كم تر شد و از طرف آنان نيز اقدامي براي گرم شدن رابطه صورت نگرفت تا اينكه فهميدم بيمار شده و به كما رفته است. فكر ميكردم سرطان است. اما پريروز كه بعد از سالها به قائد تلفن زدم گفت بيمار سرطاني را كه اين همه مدت در بيمارستان نگاه نميدارند. بعد برايم توضيح داد كه ريه و ساير اندام او عفوني شده و بايد در بيمارستان نگاهش ميداشتند. اما سرانجام پزشكان در معالجه او درماندن و پنجشنه چراغ زندگياش خاموش شد.
مسخره كردن دستورنامه رابرت
به خاطر دارم در يكي از آخرين ديدارها با حسين شهيدي به او گفتم كتابي را دارم ترجمه ميكنم كه قواعد عرف پارلماني انگلستان را توضيح داده است. او آشكارا پارلمان انگلستان را مسخره كرد و حتي با لحن تمسخر آميزي گفت كه هنوز بعضي مواقع وقتي نمايندهاي ميخواهد صحبت كند بايد كلاه مخصوصي سرخود بگذارد تا مشخص شود كه چه ميخواهد بگويد. اين رفتار حسين شهيدي نيز كه خود را از شاگردان و همفكران دكتر همايون كاتوزيان ميدانست، عجيب بود. چون، به قول كاتوزيان يكي از تفاوتهاي جامعه كلنگي ايران با جامعهاي مثل بريتانيا فقدان همين قواعد انتزاعي در ايران است كه سبب ميشود جامعه بين استبداد و آشوب در نوسان باشد و اگر قرار است روزي از اين وضعيت خارج شويم راهي جز خلق دوباره اين قواعد يا آموزش آنها نداريم. پس چرا فردي مثل آقاي شهيدي كه اين همه سال در انگلستان زندگي كرده بود، به اهميت دستورنامه رابرت براي گذار جامعه ايران به دموكراسي پي نبرده بود؟ و چرا توجه نداشت كه تازه پس از دموكراتيك شدن ايران است كه روزنامهنگاران خواهند توانست «مانند هر صاحب حرفه ديگری – از آشپز و نجار و راننده تاکسی گرفته تا خلبان هواپيما و جراح مغز و اعصاب – از توانايی فنی خود کسب درآمد کند بدون آنکه نظر شخصی خود را در کار حرفهای دخالت دهد يا ديگران تصور کنند که او چنين می کند».
آيا درك اين نكته براي فردي مثل حسين شهيدي بايد اينقدر دشوار بوده باشد كه اگر روزنامه نگاران در امنيت نيستند، فقط به خاطر مداخله نظر شخصي نيست، بلكه هر نوع افشاگري فساد و ظلم و استبداد در كشوري فاسد و مستبد سبب ميشود تا قلم روزنامهنكاران را بشكنند و اتفاقاً جنبش سبز كه سبب دستگيري خيل عظيمي از روزنامهنگاران مورد علاقه حسين شهيدي شد بايد به او ثابت كرده باشد كه تا چه اندازه نظرات و تحليلهايش غلط بوده است و به عنوان معلم خبرنگاران بي.بي.سي چقدر در مورد روزنامهنگاري در ايران اشتباه ميكرده است.
ارتباط اين مباحث با جنبش كادرها
هفته گذشته كه آقاي خندان يك شماره از نشريه «توليدگرايان ايران» را از من گرفت تا مطالب آن را بخواند، اصرار داشت كه يك مقاله آن را در وب سايت كادرها دات كام منتشر كنيم. نخستين شماره اين نشريه را من در سال ۱۳۸۲- يعني ۱۱ سال پيش براي جمعيت توليدگرايان ايران منتشر كردم. جالب است كه عنوان مقاله مورد علاقه آقاي خندان اين است: «انجمن روزنامهنگاران:صنفي است يا حرفهايگرا؟». همين علاقه نشان ميدهد كه مخاطب، دلايل من را براي نشان دادن اينكه رزونامهنگاري بيشتر يك رسالت است تا شغلي كنار مشاغل ديگري مثل نجاري و رانندگي، قانعكنندهتر از دلايل شهيدي خواهد يافت.
البته، براي آنكه انجمن روزنامهنگاران به يك انجمن پروفشنال ارتقا يابد، قبل از هرچيز بايد به يك سازمان قانونمند بدل شود كه به معناي رعايت قواعد قانون عرفي پارلمان است كه اين قواعد را نيز حسين شهيدي مسخره ميكرد. غمانگيز است. اما هم پروفشناليزم و هم قانون پارلمان دو تا از بزرگترين دستاوردهاي تمدن انگلوساكنهاست. بعد فردي مثل حسين شهيدي عمر خود را در قلب اين تمدن يعني در لندن سپري كرد اما نه فقط به اهميت اين دو دستاورد پي نبرد، بلكه حتي وقتي من اين دو دستاورد تمدني را به او و به معلمش آقاي قائد معرفي كردم، هر دو آن ها را جدي نگرفتند و مسخره هم كردند.
گفتگو با قائد
در جريان گفتگو با قائد وقتي از من پرسيد چه ميكني، من به اختصار دستاوردهاي جنبش كادرها را برايش تشريح كردم. و اتفاقاً اين جريان را از همان جايي شروع كردم كه آغاز كرده بودم: تعريف اين قواعد براي نخستين روشنفكر و اهل قلم ايران: آقاي قائد. بعد از او پرسيدم: جريان را به خاطر داريد؟ و او پاسخ داد: بله. وقتي من از آخرين وضعيت جنبش كادرها صحبت كردم، صداي قائد چنان گرفته بود كه فكر كردم يا غرق خواب است يا مست مست. علت را پرسيدم: با شوخ طبعي هميشگي خود جواب داد:دارم تمرين دوبلري ميكنم! اما من حدس ديگري زدم.
در هر صورت، واكنش حسين شهيدي و محمد قائد نسبت به دستورنامه رابرت، به صورت نمادين، واكنش قشر روشنفكر جامعه را به اين جنبش به نمايش ميگذارد. به خصوص كه هم شهيدي و هم قائد من را دوست داشتند، حسادت نميكردند، به پيشرفت من علاقمند بودند، دستاوردهاي من را تشويق ميكردند، هر دو انسانهاي نيك سرشت و خيرخواهي هستند، وگرنه، خدا ميداند یک روشنفكر و اهل قلمي كه اين خصوصيات مثبت را هم نداشته باشد، در مقابل معرفي اين قواعد چه واكنشي نشان ميدهد؟
نشست پنجم كادر دوستان
ساعت ۶ بعد از ظهر عصر چهارشنبه گذشته پنجمين اجلاس كادر دوستان برگزار شد. گزارش قواعد تدريس شده در اين نشست را نقل خواهم كرد. نشست خوبي بود و همه از آن اظهار رضايت كردند. اما در گزارش فعاليتهاي ترويجي، كار اميدوار كنندهاي ارايه نكردند. خانم اعلائي گفت كه اين درسها را به يكي از دوستانش آموزش ميدهد. آقاي حلاج گفت در هر نشستي اين قواعد را معرفي ميكند و مركز پژوهشهاي مجلس نيز هنوز بعد از تعطيلات نوروزي از خواب بيدار نشده است. آقاي سيدي گفت كه در يك كلاس دانشگاهي اين نكات را مطرح كرده و پيگيري ميكند. آقاي خندان گفت كه پنجشنبه و جمعه به جنوب ميرود و قصد دارد اين قواعد را به انجمن توسعه اهواز معرفي كند و خانم سليم هم كار خاصي انجام نداده بود. من يادآوري كردم هر آدمي كه برنامه استراتژيك نداشته باشد محكوم است كه در جا بزند و قطعاً همه شما براي خودتان يك برنامه استراژيك داريد و ما در آينده برنامه استراتژيك انجمن در دست تأسيس خود را نيز تدوين خواهيم كرد. اما خوب است كه براي ترويج اين قواعد نيز هر يك از شما يك برنامه استراتژيك تدوين كنيد و گوشه ذهن داشته باشيد تا طي آن جلو برويد. خيلي اين موضوع را باز نكردم. اما در حد تلنگر خوب بود كه بعد فكر كنند چگونه براي اين كار يك برنامه استراتژيك بايد تدوين كنند.
همچنين تأكيد كردم كه تعداد ۵ نفر براي تمرين اين قواعد كم است و سعي كنند دوستان جديدي را دعوت كنند و نگران عقب بودن يا ماندن آنان نباشند چون ميشود مطالب را به افراد جديد ياد داد. قرار شد در اين زمينه هم بكوشند. از جمله، آقاي صفاييپور همسايه خودمان كه ظاهراً از لرستان آمده اما خودش را از من پنهان ميكند.
بايد اضافه كنم كه من از مدتها پيش از او دعوت كردهام تا در كادر دوستان شركت كند و او هم قبول كرده است اما نميدانم چرا هنوز آماده اين كار نشده است؟
قواعد تدريس شده در اجلاس پنجم
اين بخش از گزارش قواعد تدریس شده را عيناً نقل ميكنم:
۲۷. هرگاه مجمع بخواهد كاري انجام دهد يا موضوعي را به بحث بگذارد كه يكي از قواعد مربوطه را نقض ميكند، در بعضي موارد ميتوان با طرح و تصويب پيشنهاد «تعليق قواعد» به طور موقت آن قاعده را تعليق كرد و كار مورد نظر را انجام داد. تصويب اين پيشنهاد به دو سوم آراء مأخوذه نياز دارد. با اين همه، حتي كل اعضاي يك سازمان نيز نميتوانند اصول زيربنايي قانون پارلمان و آن دسته از قواعدي را كه حافظ اين اصول هستند تعليق كنند. همچنين قواعد مندرج در اساسنامه/آئيننامه يك سازمان غيرقابل تعليق هستند. اما اين قواعد را طبق رويهي مشخصي ميتوان اصلاح و يا حتي ابطال كرد.
۲۸. ابطال يا اصلاح مصوبه نيز يكي از پيشنهادي پارلماني است كه تصويب آن به دو سوم آراي مأخوذه نياز خواهد داشت. اما اصلاح يا ابطال مواد مندرج در اساسنامه/آئيننامه يك سازمان، علاوه بر دو سوم آراء مأخوذه در يك مجمع قانوناً فراخوان شده و به نصاب رسيده، به اخطار قبلي نيز نياز دارد. اخطار قبلي يا بايد همراه با فراخوان اجلاس به دست تمام اعضاي سازمان برسد يا در اجلاس قبلي مطرح شده و در نتيجه در صورتجلسه قبلي يا دستورجلسه بعدي ذكر شود. در هر حال، تمام اعضاي سازمان بايد از اصلاح يا ابطال مواد اساسنامه/آئيننامه از قبل مطلع شوند و اين قاعده كه يكي از قواعد حافط اصول زيربنايي قانون پارلمان است و در نتيجه به اتفاق آراي كل اعضاي يك سازمان نيز قابل تعليق نيست.
۲۹. قبلاً قواعد ناظر بر يك سازمان در دو دسته متفاوت با عناوين اساسنامه و آئيننامه تدوين ميشدند. اما بين اساسنامه و آئيننامه چه تفاوت ماهوي وجود دارد؟ تأمل بيشتر در اين سؤال نشان ميدهد كه بين اين دو دسته قواعد تفاوت ماهوي وجود ندارد، مگر آنكه يك گروه شرايط دشوارتري براي اصلاح مواد اساسنامهاي خود تعيين كند. در اين صورت، تنها تفاوت بين مواد اساسنامه و آئيننامه در شرايط مورد نياز براي اصلاح يا ابطال آنها است.
با توجه به رواج كتابهايي كه قواعد عام مورد نياز انجمنها را تدوين كردهاند، به مرور تفكيك بين اساسنامه و آئيننامه منسوخ شد. در حال حاضر، به مجموعه قواعد اختصاصي ناظر بر يك سازمان مشخص كه غيرقابل تعليق باشند و اصلاح آنها مستلزم اخطار قبلي و دو سوم آراء مأخوذه در يك نشست قانوناً فراخوان شده و به نصاب رسيده باشد، آئيننامه گفته ميشود. بقيه قواعد آئيننامهاي مورد نياز كه در كتاب مرجع پارلماني گردآوري شده باشد، دستورنامه گفته ميشود و اصلاح يا ابطال آنها به دو سوم آراء و بدون اخطار قبلي نياز دارد.
بنا بر اين، در كتاب دستورنامه رابرت، به جاي اساسنامه از اصطلاح آئيننامه استفاده ميشود و اصطلاح دستورنامه نيز - با تسامح - جاي آئيننامه به معناي قبلي آن قرار گرفته است.
۳۰. نخستين خصوصيت از خصوصيات هشتگانه توصيفي استاندارد پيشنهادها، اولويت آنها نسبت به يك ديگر است. اگر دو پيشنهاد «الف» و «ب» در چارچوب قواعد رويهي پارلماني چنان رابطهاي با يكديگر داشته باشند كه هنگامي كه پيشنهاد «الف» در دست بررسي است، پيشنهاد «ب» بتواند مطرح شود، و هنگامي كه از سوي رئيس قرائت شد، بتواند به طور موقت جانشين «الف» به عنوان موضوع بلافاصله در دست بررسي شود، در اين صورت، پيشنهاد «ب» از پيشنهاد «الف» جلو ميافتد و پيشنهاد «الف» از پيشنهاد «ب» عقب ميافتد. به اين ترتيب تمام پيشنهادهاي پارلماني نسبت به يكديگر از اين نظر قابل قياس هستند و در نتيجه بين تمام پيشنهادهاي پارلماني نظامي شكل ميگيرد كه نشان ميدهد كدام پيشنهاد از كدام پيشنهاد جلو يا عقب ميافتد. يكي از دشوارترين بخشهاي قواعد عرف پارلماني به نظام رتبهبندي پيشنهادهاي پارلماني مربوط ميشود. اما خوشبختانه اين نظام رتبه بندي به صورت عقلي از ماهيت و كاركرد خود پيشنهاد و نسبت آنها با هم قابل استنتاج و قابل فهم است. بنا براين ميتوان با تأمل و تعقل نظام رتبهبندي پيشنهادها را را استدلال و درك كرد.
تصميم مهمي در جلسه گرفته نشد و در نامهاي كه براي اعضا ارسال كردم از آنان خواستم تا بخش ۲۵ كتاب را كه در مورد پيشنهاد تعلق قواعد است مطالعه كنند.
در ضمن آقاي سيدي به من پيشنهاد كرد كه دو نفري با نرمافزاري كه وزارت بازرگاني براي آموزش آنلاين استفاده ميكند كار كنيم. به او گفتم كه من دنبال يافتتن نرمافزار اوپن سورس براي اين منظور هستم.
كادر وكيلان
مهمترين خصوصيت اجلاس سوم كادر وكيلان كه روز پنجشنبه برگزار شد اين بود كه به جز همسر آقاي امیرسالار داودي كه پا به ماه است، بقيه فعاليتهاي بسيار گستردهاي در معرفي دستورنامه رابرت داشتند:
خانم صباغيان از اين گفت كه عضو هيأت مديره يك انجمن وكيلان است كه ۸۰ نفر عضو دارد و سعي دارد اين قواعد را در آنجا معرفي كند.
آقاي اويس حامد توسلي گفت كه در محل كارش در روزنامه اعتماد انجمني به نامه انجمن عصر خرد متشكل از روزنامهنكاران فعاليت دارد و او اين قواعد را در آن انجمن معرفي كرده است. سؤالش اين بود كه آيا حق دارد چنين كند يا نه؟ گروه با اجماعي عمومي تصويب كرد كه اعضاء حق دارند اسناد آموزشي را به دوستان خود بدهند.
خانم شیما غوشه گفت كه عضو هيأت امناي كانون شهروندي زنان است و سعي ميكند اين قواعد را در آنجا به كار بگيرد.
آقاي آرش كيخسروي هم خاطر نشان ساخت كه دارد اين قواعد را در ميان اعضاي حزب خودشان ترويج ميكنند و به زودي از من دعوت خواهند كرد كه اين قواعد را براي اعضاي حزب آموزش بدهم.
آقاي امیرسالار داودي هم در مورد فعاليتهاي فيس بوكي خود براي معرفي اين قواعد نکاتی را مطرح كرد.
خانم نسرین ستوده نيز گفت كه با انجمني و گروهي كه در دزفول و شوشتر فعاليت دارند صحبت كرده و قرار است از ارديبهشت بعضي از آنان به تهران بيايند تا اين قواعد را فرا بگيرند.
من ضمن تشكر از اين اقدامها تأكيد كردم كه تعداد اعضاي گروه ما بايد حدود ۱۵ نفر باشد و دلايل افزايش اعضا را تشريح كردم و از آنان خواستم تا نسبت به دعوت از دوستان خود به گروه حساس باشند. علاوه بر اين گفتم كه در آينده ميتوانيم و بايد انجمنهاي وكلا را در محلات مختلف تهران سازمان بدهيم و با ايجاد كنوانسيون بين آنها يك كانون وكلاي استاندارد و درست و حسابي ايجاد كنيم و توضيح دادم بر خلاف تصور رايج چرا اين كار ضروري است. به نظرم تا حد كاشتن بذر اين انديشه در ذهن آنان كفايت ميكرد و شايد زمينه براي انجام چنين كاري آماده شود.
تقريباً تمام اعضاي كارگاه از روش تدريس راضي بودند و از آشنايي با اين قواعد آشكارا خوشحال هستند.
قواعد تدريس شده در اجلاس سوم كادر وكيلان:
۲۱. هر دستوركار(اوردر آو بيزينس) يك ساختار دارد كه ثابت است و از سرفصلهاي مشخص و با ترتيب مشخصي تشكيل ميشود. اما عناصر و برنامههاي زير هر سر فصل، متناسب با هر اجلاس تغيير ميكند. اين ساختار بايد در مجمع انجمن به تصويب برسد و اصلاح آن مستلزم دو سوم آراء است. اما روش تصويب اين ساختار در كنوانسيونهاي كانونها (كه به آن اجندا يا برنامه كنوانسيون هم گفته ميشود) به روش ديگري تهيه و تصويب ميشود كه در آينده توضيح داده خواهد شد.
در سازمانهاي موقت و در شرف تأسيس كه هنوز آئيننامه خود را تصويب نكردهاند، يا در انجمنهايي كه آئيننامهاشان در اين مورد ساكت است، از ساختار عمومي و ژنريكي استفاده ميشود كه در مرجمع پارلمان مصوب آن گروه تشريح شده است.
در فصل ۱۶ خلاصه كتاب دستورنامه رابرت، به صورت خلاصه، ساختار دستوركار توصيف شده است اما بخش 41 از فصل 11 كتاب اصلي دستورنامه رابرت به صورت مشروح اين مسأله را بررسي كرده است.
قواعد ناظر بر تدوين، اصلاح و اجراي دستوركار نسبتاً پيچيده است و بايد به مرور و بعد از آشنايي با برخي قوانين ديگر اين قواعد را فرا گرفت و تمرين كرد. اما در حال حاضر و به طور خلاصه ميتوان ساختار يك دستوركار را به شرح زير توصيف كرد:
۱. دعا و طلبياري
۲. سوگند وفاداري
۳. قرائت و تصويب صورتجلسه
۴. گزارشها: مقامها. رئيس. نايب رئيس. دبير. خزانهدار
هيأت مديره (توسط دبير)
كميتههاي دائم:
به ترتيبي كه تشكيل شده (يا در آئيننامه آمده)
كميتههاي موقت:
به ترتيبي كه تشكيل شده
۵. كار ناتمام
۶. پيشنهادي كه از نشست قبل به اين نشست به تعويق افتاده
۷. كار جديد
۲۲. يك دسته از پيشنهادهاي پارلماني به خاطر شباهت قواعد ناظر بر آنها زير عنوان «تقاضاها و سؤالها» دستهبندي شدهاند و عبارتند از:
۱. سؤال پارلماني، كه مخاطب آن رئيس است و هر عضوي ميتواند در مورد قواعد و رويههاي پارلماني و قواعد و مصوبات سازمان از رئيس بپرسد. وقتي هيچ پيشنهادي در دستور نباشد، هر عضوي ميتواند اين پيشنهاد را مطرح كند. اما هرگاه موضوعي در دست بررسي باشد، فقط آن دسته از سؤالهاي پارلماني قابل طرح هستند كه به صورت مستقيم به موضوع بلافاصله در دست بررسي ارتباط داشته باشند. رئيس جلسه به سؤال پارلماني جواب ميدهد. اما عضو ملزم نيست طبق توضيح رئيس عمل كند. اما اگر عملي كه انجام ميدهد خلاف قواعد باشد، رئيس اخطار دستور داده و مانع از ادامه رفتار عضو خواهد شد. البته حكم رئيس قابل فرجامخواهي است. بديهي است كه اين پيشنهاد به مذاكره و رأيگيري نياز نداشته باشد.
۲. تقاضاي توضيح، كه خطاب به رئيس مطرح ميشود اما مخاطب اصلي آن عضو ديگري است. اين پيشنهاد نيز وقتي موضوعي در دست بررسي باشد خارج از دستور است مگر آنكه با موضوع بلافاصله در دست بررسي ارتباط داشته باشد. اين پيشنهاد نيز به مذاكره و اخذ رأي نياز ندارد.
۳. تقاضاي مجوز پسگرفتن پيشنهاد. بعد از آنكه پيشنهادي مطرح و حمايت و از سوي رئيس قرائت شد، حتي پيشنهاد دهنده نيز نميتواند آن پيشنهاد را پس بيگرد. مگر آنكه قبل از آن مجمع اجازه بازپسگيري پيشنهاد را بدهد. اگر مجمع با اجماع عمومي با تقاضاي اين مجوز موافقت كند پيشنهاد از دستور خارج ميشود به نحوي كه گويا اصلاً مطرح نشده باشد. اما اگر حتي يك نفر با پسگيري پيشنهاد از سوي پيشنهاد دهنده مخالفت كند، پيشنهاد تقاضاي بازپسگيري پيشنهاد مثل هر پيشنهادي ديگري بايد مطرح، حمايت،قرائت شود و مورد مذاكره قرار بگيرد. اگر اكثريت به دادن مجوز رأي داد پيشنهاد از دستور خارج ميشود. در غير اين صورت بررسي پيشنهاد ادمه مييابد.
۴. تقاضاي مجوز قرائت مطبوعه. اگر عضوي بخواهد در جريان نطق خود مطلبي غير از اسناد و گزارشهاي سازمان را قرائت كند بايد از مجمع مجوز بگيرد. اگر مجمع با اجماعي عمومي موافقت كند، وي ميتواند مطلب را بخواند. اما اگر حتي يك نفر مخالف باشد، اين پيشنهاد بايد مثل ساير پيشنهادها بررسي و رأيگيري شود و فقط بعد از موافقت اكثريت آراء مأخوذه، عضو حق قرائت مطبوعه را خواهد يافت.
۵. ساير تقاضاهاي ديگر، تحت عنوان «تقاضاي ساير» دسته بندي ميشود. هر عضوي ميتواند هنگامي كه هيچ موضوعي در دست بررسي نباشد تقاضاي ساير را مطرح كند تا با اجماعي عمومي تصويب شود. در غير اين صورت مثل ساير پيشنهادها بايد مطرح، حمايت، قرائت و مذاكره شود و اكثريت به اين تقاضا رأي بدهد. اگر موضوعي در دست بررسي باشد طرح تقاضاي ساير خارج از دستور است مگر آنكه به موضوع بلافاصله در دست بررسي ارتباط داشته باشد.
بخش ۳۳ از فصل هشتم كتاب اصلي دستورنامه رابرت، قواعد ناظر بر اين پيشنهادها را به صورت مشروح تشريح كرده است.
۲۳. هر عضوي براي هر هدف قانوني و به شكل قانوني كسب صحن كرده باشد ميتواند نطق خود را با طرح يك پيشنهاد خاتمه دهد، مشروط بر اينكه پيشنهادش در زمان طرح طبق دستور باشد.
۲۴. هرگاه مجمع بخواهد كاري انجام دهد يا موضوعي را به بحث بگذارد كه يكي از قواعد مربوطه را نقض ميكند، در بعضي موارد ميتوان با طرح و تصويب پيشنهاد «تعليق قواعد» به طور موقت آن قاعده را تعليق كرد و كار مورد نظر را انجام داد. تصويب اين پيشنهاد به دو سوم آراء مأخوذه نياز دارد. با اين همه، حتي كل اعضاي يك سازمان نيز نميتوانند اصول زيربنايي قانون پارلمان و آن دسته از قواعدي را كه حافظ اين اصول هستند تعليق كنند. همچنين قواعد مندرج در اساسنامه/آئيننامه يك سازمان غيرقابل تعليق هستند. اما اين قواعد را طبق رويهي مشخصي ميتوان اصلاح و يا حتي ابطال كرد.
۲۵. ابطال يا اصلاح مصوبه نيز يكي از پيشنهادي پارلماني است كه تصويب آن به دو سوم آراي مأخوذه نياز خواهد داشت. اما اصلاح يا ابطال مواد مندرج در اساسنامه/آئيننامه يك سازمان، علاوه بر دو سوم آراء مأخوذه در يك مجمع قانوناً فراخوان شده و به نصاب رسيده، به اخطار قبلي نيز نياز دارد. اخطار قبلي يا بايد همراه با فراخوان اجلاس به دست تمام اعضاي سازمان برسد يا در اجلاس قبلي مطرح شده و در نتيجه در صورتجلسه قبلي يا دستورجلسه بعدي ذكر شود. در هر حال، تمام اعضاي سازمان بايد از اصلاح يا ابطال مواد اساسنامه/آئيننامه از قبل مطلع شوند و اين قاعده كه يكي از قواعد حافط اصول زيربنايي قانون پارلمان است و در نتيجه به اتفاق آراي كل اعضاي يك سازمان نيز قابل تعليق نيست.
۲۶. يكي از شكلهاي برگزاري مجمع، اجلاس غيرعلني است كه به ويژه براي رسيدگي به مسائل انضباطي اعضاء مورد استفاده قرار ميگيرد. تقاضاي رفتن به اجلاس غيرعلني يك تقاضاي فوريتي است و تصويب آن مستلزم اكثريت آراء مأخوذه خواهد بود. با تصويب اين پيشنهاد تمام افراد حاضر در مجمع كه طبق نظر مجمع يا آئيننامه نبايد در اجلاس غيرعلني حضور داشته باشند بايد مجمع را ترك كنند. هر عضوي كه محرمانگي مجمع را نقض كند تحت رويهي انضباطي - كه در بخش ۶۰ كتاب دستورنامه تشريح شده - تنيه خواهد شد. جزئيات مربوط به اين بحث در آينده مطرح خواهد شد.
صورتجلسه سومين اجلاس
كادر وكيلان
پنجشنبه ۲۱ فروردين ۱۳۹۳
سومين اجلاس عادي كادر وكيلان رأس ساعت ۱۴روز پنجشنبه ۲۱ فروردين ۱۳۹۳در محل هميشگي دعوت به دستور شد.
مصوبات:
۱. صورتجلسه دومين اجلاس كادر وكيلان قرائت و با اجماعي عمومي به تصويب رسيد.
۲ با اجماعي عمومي تصويب شد كه اعضاي حاضر در مجمع به ترتيب حروف الفباي نام فاميل خود گزارش فعاليتهاي ترويجي دستورنامه رابرت در فاصله دو مجمع را ارايه دهند.
۳. در پي طرح سؤال پارلماني از سوي آقاي اويس حامد توسلي اين پيشنهاد با اجماعي عمومي به تصويب رسيد كه اعضاء بتوانند اسناد آموزشي كادر وكيلان را در اختيار افراد علاقمند غيرعضو قرار دهند.
ختم جلسه:
جلسه در ساعت ۱۶ و ۱۰دقيقه خاتم يافت و پيشنهاد آقاي فروزان مبني بر تعيين ۱۰نفر به عنوان نصاب گروه به اجلاس آتي موكول شد.
چهارمين اجلاس عادي كادر وكيلان رأس ساعت ۱۰روز پنجشنبه ۲۸ فروردين در دفتر كادرها برگزار خواهد شد. از اعضاي محترمي كه در اجلاس سوم حضور نيافتند درخواست ميشود نكات آموزشي مطرح شده در اجلاس سوم را كه در «گزارش قواعد تدريس شده» تقديم خواهد شد، مطالعه فرمايند. فراخوان اجلاس چهارم عصر روز سهشنبه براي اعضاي محرم ارسال خواهد شد.
با احترام. دبير موقت
داود حسيني
جمعه ۲۲ فروردين ۱۳۹۳
شوراي احياي انجمنهاي اسلامي دانشگاهها
يكي از مهمترين كارگاههايي كه مشتاقم هرچه سريعتر راه بيافتد، كارگاه شوراي احياي انجمنهاي اسلامي دانشگاههاست. يكي دو روز قبل بار ديگر آقاي حامد سياسي راد طي ايميلي از من خواست كه كي بيايند؟ برايش برنامههاي كارگاههايم را با جزئيات نوشتم و گفتم ساير روزها و ساعتها بيكارم و هروقت ميخواهند بيايند. اما اگر قرار است تمام اعضاي شوراي احياء با اين قواعد آشنا شوند، گمان نميكنم بتوانيم يك كارگاه بگذاريم كه همه هم بتوانند در آن شركت كنند. در نتيجه شايد لازم باشد چند كارگاه جداگانه تشكيل بدهيم و تمام اين مسائل به مذاكره نياز دارد. در هر صورت، او مشخص نكرده كه چند نفر هستند و به چه منظور و كي قرار است بيايند. اما من منتظر آنان هستم.
پيشنهاد به گلسرخي
آقاي گلسرخي هم اظهار علاقه كرد كه در كارگاههاي ديگر، از جمله در كارگاه وكيلان شركت كند. طي نامهاي به او گفتم بايد با آنان در ميان بگذارم. به هر دليل، بعداً به من گفت كه به طور كلي قضيه را فعلاً نشنيده بگير. پيشنهاد من به او اين بود كه با مسؤليت خودش كارگاه جديدي براي دوستان و همكلاسها و هم حزبيهايش برگزار كنيم. هنوز از واكنش او بيخبرم. اما به نظرم ميتواند گروهي از هم حزبيهاي خود را تحت عنوان كارگاه آموزشي سازماندهي كند.
فعلاً از كارگاههايي كه قرار است برگزار شود خبر جديدي ندارم.
برای امروز بس است.
titre documents joints
خاطرات زیرخاکی؛ زمستان سال ۱۳۹۳
خاطرات زیرخاکی؛ پائیز سال ۱۳۹۳
خاطرات زیرخاکی؛ تابستان سال ۱۳۹۳
خاطرات زیرخاکی؛ بهار سال ۱۳۹۳
گروه نويسندگان
مقالههاى اين نويسنده
- ظرفیت بالقوه «جنبش پاکان» برای ترویج «سواد دموکراسی» در ایران!
- فایلهای صوتی کارگاه آموزشی «سواد دموکراسی»
- فایلهای صوتی نشستهای اجلاس مؤسس «سازمان حامیان تأسیس انجمنهای طراز نوین شهر و روستا»
- به سوی «ولایت مطلق مردم»
- فایلهای صوتی کارگاه آموزش دستورنامه (سواد دموکراسی) برای اعضای «جنبش پاکان»
- [...]